اربعین حسینی از نگاه شاعران البرزی
گروه استانی «تیتریک»،به نقل از نگارانه؛ در آستانه ی روز اربعین حسینی گلچینی از اشعار شاعران البرزی در مورد این روز که سروده شده است را برای علاقمندان منتشر نمودیم.
بهروز قاسمی
زینب خونین دل غمگین زار
آمد اینک با اسیران بلا
رنج ره بر جان خریده تا رسد
بر سر خاک شهید کربلا
تا که آمد با اسیران ستم
تازه شد شور عزای نینوا
ناله طفلان و زنها از عطش
می رسد از سوی خیمه بر سما
پیش چشمش در میان قتلگه
زنده شد قتل شهیدان خدا
آه، حسین افتاده از زین بر زمین
دست و پا می زد به زیر نیزه ها
اکبرش از ضرب شمشیر ستم
با نوا گفتا که ادرک یا ابا
شد روان سوی فرات آب آورد
آن ابوالفضل رشید با وفا
زنده شد در ذهن زینب ناگهان
یاد آن دستی که شد از تن جدا
قاسم لب تشنه گفتا عمه جان
من عمویم را نمی سازم رها
گشته پرپر روی دستان پدر
اصغر ششماهه از کید دغا
همره مولا حسین شاه شهید
عون و عبدالله به راه دین فدا
یاد تیر و نیزه و شمشیر و سنگ
یاد خون و کشته های سرجدا
اربعین شاه مظلومان رسید
گشته زینب شکوه گر با صد نوا
گفته زینب یا حسین مولای من
درد دل دارم برایت یا اخا
گویم از شلاق و زنجیر و ستم
سیلی و مشت و لگد در کوچه ها
مانده زخم تازیانه یا حسین
بر تنم از حیله قوم جفا
از رقیه من نمی گویم سخن
آن سه ساله دختر شیرین ادا
یا حسین بی تو نخواهم زندگی
روی خاکت من بمیرم بی صدا
ای برادر من دگر بی طاقتم
رنج یاران می کشد آخر مرا
من چه سازم بعد تو ای جان من
بر سرم ریزد فلک خاک عزا
از غمت پیرم خمیده قامتم
زینبم من دختر شیر خدا
یا حسین برخیز آب آورده ام
بهر تو ای وارث خون خدا
زینب آمد عقده دل وا نمود
آن یگانه مظهر عشق و صفا
شیعیان در اربعین شاه دین
همچو زینب در غم و رنج و عزا
شد «رها» مداح شاه تشنه لب
تا شفیع او شود روز جزا
سیف الدین حسین زاده
چله می گیرد برایت چله چله آسمان
هم خدا وهم پیمبر حضرت صاحب زمان
سوم وهفتم فقط آهی است برداغی عظیم
ازمحرم تا صَفرتا آخرین روزجهان
خون به پا کردی توای خون خدا روی زمین
روی خوش دیگر نخواهد دید دنیا بی گمان
پرچم دین را به اسم دین به خون آغشته اند
وای براین هرزه های مدعی بد دهان
دست اسرافیل برصوراست تا شیون کند
تا بپیچد نسخۀ جن وبشر را بی امان
ای زمین شرمنده ای دربین صدها کهکشان
روی دوش خستگی ها می کشی باری گران
اکرم زنگنه
قسم به کرب وبلا وحریم دامانت
به اربعین حسینی قسم به چشمانت
به یک بهانه کوچک مرا ببر بانو
مرا ببر به حریم همه کنیزانت
عارفه رویین
می آیم…
با پای پیاده
از حوالی کوچه های باران
مسافری پا برهنه
از نسل حضرت زهرا
و
در حسرت دیدار تو
چشمان خیسم را
به جاده می دوزم
در نگاهم
مقصد…
حرم می شود…
سید موسی حسینی کاشانی
دیدمش آنکه مرا محوِ صفایش کرده ست
کسی انگار از این جمع جدایش کرده ست
لرزه افتاد به جانش وسطِ روضه شبی
به گمانم خودِ ارباب صدایش کرده ست
چهره اش شاد و پُر از عشق نسیمی انگار
از غم و دلهره یکباره رهایش کرده ست
دیگر از فقر و نداری گله ای نیست که نیست
طلبِ یک بغلِ احساس گدایش کرده ست
دیدنِ جلوه ای از شور و تماشای ضریح
عاشقِ آن حرم و صحن و سرایش کرده ست
حالِ بین الحرمین است خودش می داند
اینچنین شیفته ی کرب و بلایش کرده ست
اربعین می رسد از راه حواسش پرت است
چون که فکرِ سفری سر به هوایش کرده ست
اکرم زنگنه
یت والحرمین عجب صفایی داری
دو مونس وهمدم خدایی داری
اینجا چو بهشت است رها می بینی
ای سبز تر از سبز فدایی داری
معصومه گلدوست
چه خط صبر جمیلی ؛چقدر رویایی
نشسته نام تو بر مسند شکیبایی
قلم چگونه نگارد خطوط صبرت را
به قلب لوح غزل با نقوش دنیایی
بگو در عمق نگاهت چه میتوان دیدن
به غیر جلوه ی حق ؛ یا به غیر زیبایی
سکوت غرق تکلم ؛سکوت زیبایی است
سکوت میکنی اما ؛چقدر گویایی
زبان اهل قلم را توان گفتن نیست
مگر که شرح غزل را خودت بفرمایی
دوباره زمزمه کن” ما رایت الا…” را
بخوان به صوت جلی خطبه ای جمیلایی
بگو چگونه دل آسمان ترک بر داشت
و ماه نقش زمین شد در اوج زیبایی
بگو چه شد که به یاد ضریح شش گوشه
نوای مرثیه ها شد طنین لالایی
"عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد”
به ضرب تیغ وِ عطش یا به هر تقلایی
تمام واقعه در عصر نیزها میمرد
اگر نبود در آهت دمی مسیحایی
خمید خط و شکست از صلابت ات بانو
شکسته صبر قلم زینب معلایی
عارفه رویین
وقتی
مرغ دلم
بال و پر می زند
دلم
پر از عاشقانه ها می شود
پیاده می روم
پی آن کاروان
که
تا کرببلا می رود…
خورشید وقتی
تنم را می سوزاند
شاید فقط شاید
برای لحظه ای
شبیه زینب کبرا می شوم
بی کسی هایم را
برایت می آورم
برای لحظه ای دعا
لبانم تشنه می شود…
سید جواد عربی
دور ساقی به لب شط فرات افتاده
به لبم از کرم این بیت برات افتاده
قطره یی از می ساقی که چکید ازجامش
بر دهان من از آن قطره نبات افتاده
غم مخور قافله دیگر بسلامت باشد
کشتی حادثه در خط ثبات افتاده
اربعین لشگر مشتاق حسین از هر سو
پا برهنه به سوی باب نجات افتاده
از نجف تا بسوی کرب و بلا در هر کو
موکب و تکیه و بذل برکات افتاده
آخرین بیت زالطاف علی خوش آمد
بر زبان قافیه ام بر صلوات افتاده
گروسی نژاد
اربعینی بگذرد ما جمله نالان آمدیم
از برای مرقد آن جان جانان آمدیم
باشعور ومعرفت همراه هستیم باحسین
شور واحساس درون ما دوچندان آمدیم
ما شهادت نامه هارا خوانده ایم باجان ودل
اندر آن وادی بدیدار غریبان آمدیم
همسفر بودیم باآن کشتگان از ابتدا
بادلی افسرده ازغم ندبه خوانان آمدیم
همچو بلبل گرد گل ، پروانه ای درطوف شمع
درعزا وماتم وسوگ عزیزان آمدیم
بعد از آن شور آفرینی در زمین کربلا
همره با کاروان آن اسیران آمدیم
همچو سالار شهیدان اقتدا بنموده ایم
جان فدا با اشتیاق و چشم گریان آمدیم
سیف الدین حسین زاده
تو آنی که پایان ندارد سرآغاز تو
سر آسمان ها خم از اوج پرواز تو
چگونه تو را فهم هستی تماشا کند
زمین و زمان عاجز ازفهم اعجاز تو
جهان تاجداران بسیار دیده به خود
ندیده است شاهی به شاهی سرباز تو
ازل ناز شست گل روی بی پرده ات
ابد را شروعی دوباره به آواز تو
نه سازی نه برگی دل از مردمان برده ای
جهان را گرفته همین ساز بی ساز تو
وحل شد معمای خلقت ولی بس شگفت
هنوزم کسی پی نبرده به آن راز تو
انتهای پیام/