کتاب سیمین دانشور زیر ذره بین "تیتر1":
شهری چون بهشت؛ کتابی از دل دوران تاریکی و خفقان
کتاب سیمین دانشور یادگاری از دوران سیاه اختناق و نموداری از اجتماعی است که آن را تجربه کرده است، غالب شخصیت های داستان واقعی و افرادی هستند که خودش با آنها برخورد داشته است.
به گزارش گروه فرهنگی "تیتریک"؛ حمیده علیزاده منتقد در نقد کتاب «شهری چون بهشت» نوشته سیمین دانشور، در یادداشتی اختصاصی برای "تیتریک" نوشت: کتاب شهری چون بهشت نوشته سیمین دانشور از انتشارات خوارزمی است که چاپ اول این کتاب در سال 1340بوده است. کتاب شامل 10 داستان کوتاه است که روایت از زندگی روزمره با نگاهی دقیق تر و کنجکاوانه تر دارد. داستان ها شامل شهری چون بهشت، عید ایرانی ها، سرگذشت کوچه، بی بی شهر بانو، زایمان، مدل، یک زن با مرد ها، در بازار وکیل، مردی که برنگشت، صورتخانه می باشد.
همانگونه که خود سیمین دانشور در ابتدای کتابش در بخشی به نام قلم انداز آورده است کتاب یادگاری از دوران سیاه اختناق و نموداری از اجتماعی است که در آن زندگی و آن را تجربه کرده است. بیشتر شخصیت های داستان واقعی و افرادی هستند که خود با آنها برخورد داشته است. در بیشتر قسمت های کتاب نوشته ها به زبان محاوره هستند؛ روان و قابل درک و به خوبی در ذهن و قلب خواننده می نشینند.
سیمین دانشور در سال 1300 در شیراز به دنیا آمد.او همسر جلال آل احمد بود. دکترای ادبیات فارسی خود را از دانشگاه تهران گرفت. در سال 1390 به علت بیماری آنفولانزا و کهولت سن دار فانی را وداع گفت. وی رمان نویس ، مترجم، مدرس و پژوهشگر بود؛ از آثار او می توان به « سووشون»، «به کی سلام کنم ؟»، «آتش خاموش » و... نام برد.
در آثار او به جزئیات توجه می شود و داستان های این کتاب با موضوعات متنوع و شخصیت های متفاوت هستند و می توان گفت در داستان هایش به دنیای زنان و تصورات و ذهنیاتشان از زندگی اشاره داشته و آنها را توصیف و در داستان هایش گنجانده است.
نویسنده از مراسم عید نوروز و حاجی فیروزی می گوید که خانواده ای امریکایی درباره آن کنجکاو شده و به آن علاقه مند می شوند و اتفاقاتی که برای حاجی فیروز می افتد....
بخشی از کتاب: پسر ها با مادرشان تصمیم گرفتند برای عید ایرانی ها حاجی فیروز را نو نوار کنند. از بس از حاجی فیروز خوششان آمده بود سگشان میکی از چشمشان افتاده بود. پدر معلم بود، هرچند امریکایی بود حقوق گزاف نمی گرفت. مادر کوتاه بود وقتی با پدر حرف می زد سرش را بالا می گرفت. روی هم رفته از همه چیز حاجی فیروز خوششان آمد. از لباس قرمز، از کلاه بوقی، از صورت سیاه ،از صدای دایره ی زنگی و از آوازش.
بعد از کنجکاوی زیاد فهمیدند که حاجی فیروز پیش از عید ایرانی ها پیدایش می شود، اما هنوز زمستان بود و حاجی فیروز آمده بود. پس چرا آمده بود ؟ و باز کنجکاوی _و به این نتیجه رسیدند که حاجی فیروز گاهی آب حوض می کشد، گاهی برف پارو می کند و پیش از عید حاجی فیروز می شود .شاید یک زمستان اصلاً برف نیاید. شاید هیچ کس آب حوض خود را خالی نکند .مخصوصاً زمستان و آب یخ زده حوض .حاجی فیروز بیست سالش نشده بود و مادر نداشت؛ پس کی لباس قرمز چین دارش را دوخته بود؟
از زنی می گوید که پا به پای همسرش زندگی را پیش برده ، با تحمل تمام سختی ها روزگار گذرانده و سرد و گرم زندگی را چشیده؛ اکنون همسرش دکتر شده و با زن جوانی ازدواج کرده است، زن و دو فرزندش مجبور به ترک خانه می شوند و تلاش دارند تا به هر نحوی دوباره به خانه شان بازگردند.
از دختری می نویسد که پزشک ماماست و چندان از کار خود راضی و خشنود نیست و فکر می کند راهش را به درستی انتخاب نکرده است؛ نزد خانواده اش باز می گردد و در محل زندگی اش جان زنی را که در حال زایمان بود نجات می دهد.
در کتاب آمده: وقتی کار زائو تمام شد مهین کوزه را دوباره برداشت، اما دیگر یک قطره آب نداشت. اکرم پرسید: « دستمون رو کجا بشوریم ؟» کسی متوجه آنها نبود. مرد گنده ای که دنبال قابله آمده بود در اتاق پیدایش شده بود و بچه را دستش داده بودند. مرد به بچه می خندید . زن ها دور هم جمع شده بودند و سرهایشان را نز دیک هم آورده بودند. عاقبت همان زن قرآن به سر به دادشان رسید و گفت می توانند دستهایشان را در جوی آبی که از جلوی خانه می گذرد بشویند، اما دیگر قرآن بر سر نداشت .
از خانه بیرون آمدند. به سختی روی پا بند می شدند. دست و صورتشان را که شستند کمی حالشان جا آمد، از آب سرد شبانگاه دل نمی کندند؛ کنار جوی نشستند. کنار جویی که نمی دانستند از کجا می آید و به کجا می رود. اکرم چقدر خوشحال بود. می خندید مهین به کوه نگاه کرد که هیولایی بود و به آسمان، که به کوه دست دوستی داده بود؛ اندیشید که ثمره عشق آنها چیست؟ ستاره هایی که می درخشند ؟ زمینی که بارور می شود؟ درختها که می شکفند؟ آبی که در جوی زمزمه می کند؟ و بلند به اکرم که پایش را در جوی گذاشته بود گفت: « عشق را دیدی ؟» بله. چه جوری؟ در کلک پر اسفند، در خشت جلو زائو دیدم. عشق...
مهین بلند شد و گفت: « نه، این از نظر یک آدم خسته است. در همان آغل کثیف من هم عشق رو دیدم که شکفته شد. عشق رو در خنده مادر هنگام تولد نوزاد دیدم. در خنده مرد ...»
نویسنده داستان دختر نوجوانی را که در دبیرستان هنر تحصیل می کند روایت گر است ؛ دختری که به دلیل نامه ها و کارت پستال هایی که یکی از همکلاسی هایش برایش نوشته دچار مشکل شده و بازخواست می شود و به دردسر می افتد؛ داستان تا جایی پیش می رود که مدیرمدرسه می خواهد او را اخراج کند و معلم فرانسه ( فریده خانم ) دلیلی برای اخراج نمی بیند دوست دارد به او و همکلاسی اش کمک کند و دختررا نجات دهد و تمام تلاش خود را می کند.
داستان آخرصورتخانه است این داستان از مردی می گوید به نام مهدی سیاه که سیاه بازی می کند ،همیشه قبل از همه به محل کارش می آید تا گریم شود و صورتتش را سیاه کنند تا آماده اجرا در صحنه تئاتر شود .جوانی به نزدش می آید که در دبیرستان تئاتر خوانده و علاقه زیادی به اجرا دارد ولی جرئت بازی در نمایش را نداشته و هر وقت می خواهد داخل صحنه شود با مشکلی روبه رو می شود جوان که به جای دوستش محسن آمده تا نقش او را بازی کند و از مهدی سیاه طلب کمک می کند ومهدی سیاه هم با آغوش باز می پذیرد و او را راه می اندازد ؛ در دل این ماجرا اتفاقاتی رخ می دهد که دل مهدی سیاه را که پاک است به شدت به درد می آورد.
برشی از کتاب : نمایش تمام شده بود. تماشاگران رفته بودند. بازیگران رفته بودند. تنها سیاه مانده بود که در صورتخانه سیاهی ها را می شست و جوجی خان که به انتظارش روی نیمکت نشسته بود. جوجی خان می خندید. به سیاه که صورتش را خشک می کرد چند بار گفت: « متشکرم .چقدر متشکرم. » سیاه شنلش را زد سر میخ و جوجی خان پاشد .گفت: « محست می گفت که تو همه رو راه میندازی،اما آدم تا نبینه باورش نمیشه. محسن دوست خوبیه. می تونه حالا حالا ها ناخوش بمونه تا من به کلی راه بیفتم. » سیاه ساکت بود و دنبال کتش می گشت. جوجی خان یکریز حرف میزد .« فقط خواستم ازت بپرسم می دونی چکار می کنی ؟ مخصوصا ً این حرف ها رو می زنی ؟ عجب حرف های گنده و خطرناکی زدی . با چه مهارتی بازی رو گردوندی ...تو واقعاً بزرگترین هنر پیشه ای هستی که من به عمرم دیده ام . » سیاه کتش را پوشید . در آینه نگاه کرد و گفت :« سیاهی هیچ وقت درست پاک نمیشه . »
داستان ها با ظرافت و زیبایی خاصی با جزئیات بیان شده اند و خواننده را به ادامه مطلب فرا می خواند .سیمین دانشور به اموری مثل خانه داری، بچه داری و پخت و پز و مسائلی که مورد توجه زنان است بیشتر اشاره کرده وبه مسائل عاطفی و خانوادگی توجه کرده و آنها را در داستان هایش گنجانده است.
انتهای پیام/ م
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده