کتاب آلیس مونرو زیر ذره بین "تیتر1":
"رویای مادرم"؛ کتابی از حال و گذشته با احساسات زنانه
داستان های کتاب آلیس مونرو با روایت از روابط خانوادگی و دارای شخصیت هایی است که خاص هستند و تمامی داستان ها با زبانی ساده وبی آلایش به وجود آمده اند و با توجه به اینکه نویسنده خود زن است شخصیت های زن را بهتر و پر رنگ تر بازگو کرده و از روحیات و کارهایشان می نویسد.
به گزارش گروه فرهنگی "تیتریک"؛ حمیده علیزاده منتقد در نقد کتاب « رویای مادرم » ،نوشته آلیس مونرو در یادداشتی اختصاصی برای " تیتریک " نوشت: کتاب رویای مادرم نوشته الیس مونرو به ترجمه ترانه علیدوستی که توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است و این کتاب در 250 صفحه است که چاپ اول آن در سال 1390 منتشر شده است.
آلیس مونرو نویسنده کانادایی متولد 1931 میلادی است که در سال 2013 جایزه نوبل ادبی را دریافت کرد. شخصی که آکادمی سوئد ،او را «استاد داستان های کوتاه معاصر » خوانده است. اولین داستانش را با نام « ابعاد یک سایه » در سال 1950 منتشر کرد و در سال 1963 کتابخانه ای با نام خود افتتاح کرد که تا کنون فعال است. از آثار او می توان به: رویای مادرم، فرار، زندگی، خوشبختی در راه است، دور نمای کاسل راک، دستمایه و می خواستم چیزی بهت بگویم، نام برد.
داستان های کتاب با روایت از روابط خانوادگی و دارای شخصیت های زنی است که خاص هستند و تمامی داستان ها با زبانی ساده وبی آلایش به وجود آمده اند و با توجه به اینکه نویسنده خود زن است شخصیت های زن را بهتر و پر رنگ تر بازگو کرده و از روحیات و کارهایشان می نویسد.
کتاب آلیس مونرو شامل داستان های کوتاهی با عنوان های: رویای مادرم، صورت، کوئینی، تیر و ستون، نفرت، دوستی، خواستگاری، عشق، ازدواج می باشد که روابط و مسائل روزمره زندگی را به طرز روان نوشته و از آنها با زبانی گویا سخن به میان آورده است.
کتاب آلیس مونرو شامل داستان های کوتاهی با عنوان های: رویای مادرم، صورت، کوئینی، تیر و ستون، نفرت، دوستی، خواستگاری، عشق، ازدواج می باشد که روابط و مسائل روزمره زندگی را به طرز روان نوشته و از آنها با زبانی گویا سخن به میان آورده است.
در ابتدای کتاب درباره نویسنده چند صفحه ای شرح داده شده است که او را بهتر و بیشتر به خواننده معرفی کند کسی که نقد های تندی به خاطر داستان هایش متوجه اش شده است؛ نقد هایی که به سوی او هجوم آورده اند و می گویند که او کوته بینانه و محلی می نویسد و داستان هایش دغدغه های خانوادگی دارد.
نویسنده داستان اول کتابش را با قصه ای با نام رویای مادرم که در واقع داستان از زبان کودکی روایت می شود؛ از گذشته و حال می گوید و مدام زمان در حال تغییر است و همین موضوع مخاطب را در خواندن جدی تر و با دقت تر می کند تا داستان را دقیق بفهمد و موشکافی کند.
رویای مادرم داستان کودکی است که قرار است چندی بعد به دنیا بیاید، پدرش در جنگ کشته می شود و مادرش که زن بسیار جوانی است و کس و کاری ندارد و در پرورشگاه بزرگ شده است ؛ مجبور می شود نزد خانواده همسرش برود و با آنها زندگی کند .خانواده ای که شامل یک زن پیر که بیماری پارکینسون دارد و دو خواهر می شود که یکی در شیرینی پزی کار می کند، فردی بسیار دقیق و با نظم و مقرراتی است و دیگری پرستار است . زن جوان ویولون می نوازد و قصد دارد قطعه ای که انتخاب کرده است بنوازد تا مدرکش را بگیرد .او بسیار در کارش مصمم است و هر روز تمرین می کند .بعد از مراسم خاکسپاری همسرش که مهمان ها برای نوشیدن قهوه به خانه آمده اند حالش بد می شود و کودکش 10 روز زود تر و در خانه به دنیا می آید.
مادرکودک (جیل ) که از خانه و خانواده چیزی نمی داند و کار سختی را در پیش دارد ؛ او باید یک هفته در بستر بماند و درد وحشتناکی را حس می کند و با کودکی روبه روست که حاضر نیست با مادرش کنار بیاید و در نبردی طولانی با مادرش به سر می برد و در این مدت ایونا خواهر کوچتر از آنها مراقبت می کند . در نهایت به کودک شیشه شیر دادند تا آرام بگیرد و ایونا از او به خوبی نگهداری می کرد و کودک به شدت به او وابسته شده بود تا جایی که کسی به غیر از ایونا اگر او را لمس می کرد به گریه می افتاد و آنقدر گریه می کرد تا از حال برود و 10 دقیقه ای را بخوابد و دوباره کار از سر گیرد .
جیل بعد از بهبودی شروع به نواختن گام ها کرد. اما تمام بدنش خشک شده بود و کودکش هم انگار از صدای ویولون خوشش نمی آمد و از خواب بیدار می شد. گریه کودک چاقویی بود برای بریدن آنچه در زندگی جیل به درد نمی خورد . نزدیک به شش هفته کودک بود که دو خواهر همراه مادرشان قرار بود برای یک دیدار سالانه یک شبه به شهر دیگری بروند. کودک برای اولین بار با مادرش تنها گذاشته شد. مادر و کودکی که همدیگر را به مانند دو هیولا می دیدند و با هم کنار نمی آمدند .کودک آنقدر گریه می کرد که حتی فرصت نوشیدن یک جرعه قهوه را هم به مادرش نمی داد و گاهی از خستگی زیاد از گریه به خواب می رفت و وقتی بیدار می شد دوباره به کارش ادامه می داد؛ جیل که سرش بسیار درد می کند قرصی می خورد و کار های کودک را انجام می دهد و سپس به نواختن آهنگ مشغول می شود ولی حتی یک قطعه هم نمی تواند بنوازد و فکر می کند که تمام زحماتش تباه شده است.
در این مدت کودک گریه هایش را قطع نکرده است و انگار زمان نمی گذرد و یکجا ایستاده است. سر جیل دوباره درد می کند این بار دوقرص برمی دارد و به ذهنش می رسد که کمی از قرص را با چاقو بتراشد و در شیر کودک بریزد و این کار را می کند و هردو به خواب عمیقی فرو می روند تا صبح می شود و خواهرها با مادرشان از راه می رسند و ایونا به نزد کودک می رود و پتویی را می بیند که صورت کودک را پوشانده است وبا کودکی مواجه می شود که مرده است ،داد و فریاد می کند و جیغ می کشد جیل که با گیجی از خواب بیدار شده و چیزی به خاطر نمی آورد مات و مبهوت شده است ایونا آنقدر حالش خراب می شود که کودک مرده را در گوشه ای می گذارد؛ دکتر خبر می کنند تا به او آرام بخش بزند .در بخشی از کتاب آمده: من آنجا هستم، هل داده شده،کنار ویولون .
در مسیر کوتاه بین راهرو و نشیمن ،جیل همه چیز را به یاد می آورد ؛انگار نفسش دارد بند می آید و لبانش از وحشت می لرزد ،بعد پرتویی ازشادی زندگی اش را باز به جریان می اندازد ،وقتی که درست مثل رویایش با نوزادی زنده روبه رو می شود ،نه یک جسد خشک شده کله فندقی کوچک ، مرا بغل می کند . من خودم را سفت نمی کنم و لگد نمیزنم و پشتم را گرد نمی کنم .هنوز هم از اثر آرام بخش توی شیرم خواب آلوده ام ، که یک شب و نصفه روز ضربه فنی ام کرده ، و اگر بیشتر بود _شاید نه خیلی بیشتر ازاین _ واقعاً دخلم را آورده بود .
و به تعبیری جیل هم طبع خودش را پذیرفت . هوشیار و سپاسگزار،در حالی که حتی جرات نمی کرد به خطری که از بیخ گوشش رد شده بود فکر کند، پذیرفت که دوستم داشته باشد ،چون جایگزین دوست داشتن فاجعه بود.
داستان دوم با نام صورت: داستانی نوزاد پسری است که نیمی از صورتش ماه گرفتگی بنفش رنگی داشت و نیمی دیگر از صورت او کاملاً سالم بود و وقتی پدرش در بیمارستان با او مواجه شد به مادر کودک گفت که : فکرشم نکن که بیاریش خونه .اما این حرفی واقعی نبود و هیچکس نمی توانست از آمدن کودک به خانه جلوگیری کند . کودک مانند شکافی شد بین مادر و پدرش و به باور خود شاید این شکاف از خیلی قبل تر وجود داشت .مادر که تا نه سالگی فرزند خود را وقف او کرده بود ،خودش در خانه به کودک درس داده بود تا کمی او را آماده پذیرفتن به اجتماع کند که با نگاه های مختلف رو به رو خواهد شد . در زندگی او پدر به مانند هیولایی می ماند و مادر نقش منجی و محافظ را داشت .پسر بزرگ می شود در تئاتر شرکت می کند و بازیگر می شود و بعد ها که بازیگری نکرد رو به گویندگی آورد و صدای خوبی هم داشت و ....
داستان دوم با نام صورت: داستانی نوزاد پسری است که نیمی از صورتش ماه گرفتگی بنفش رنگی داشت و نیمی دیگر از صورت او کاملاً سالم بود و وقتی پدرش در بیمارستان با او مواجه شد به مادر کودک گفت که : فکرشم نکن که بیاریش خونه .اما این حرفی واقعی نبود و هیچکس نمی توانست از آمدن کودک به خانه جلوگیری کند . کودک مانند شکافی شد بین مادر و پدرش و به باور خود شاید این شکاف از خیلی قبل تر وجود داشت .مادر که تا نه سالگی فرزند خود را وقف او کرده بود ،خودش در خانه به کودک درس داده بود تا کمی او را آماده پذیرفتن به اجتماع کند که با نگاه های مختلف رو به رو خواهد شد . در زندگی او پدر به مانند هیولایی می ماند و مادر نقش منجی و محافظ را داشت .پسر بزرگ می شود در تئاتر شرکت می کند و بازیگر می شود و بعد ها که بازیگری نکرد رو به گویندگی آورد و صدای خوبی هم داشت و ....
داستان بعدی کوئینی است این نام دختری است که با مادر ، خواهر و پدر ناتنی اش در خانه ای زندگی می کنند خواهرانی که خیلی زود با هم اخت می گیرند و هرگز با هم دعوا نمی کنند .یک روز صبح که خواهر کوچکتر از خواب بیدار می شود می بیند که خواهرش کوئینی در خانه نیست همه جا را می گردد و اما اثری از او نیت ،به خانه همسایه (آقای ورگیلا ) می رود تا از آنها هم بپرسد ولی کسی در را باز نمی کند ؛وقتی باز می گردد پدر و نامادری اش نامه را از او روی میز پیدا کرده اند و داستان هایی که برایشان اتفاق می افتد و نویسنده آن ها را با زیبایی به تصویر می کشد .
داستان تیر و ستون از زن و مردی می گوید که دو فرزند دختر دارند و زن از خانواده ای سطح پایین از نظر مالی بوده و همیشه نگران خانواده اش است و دختر عمه اش پالی قصد کرد نزد آنها بیاید ولی مرد از این موضوع راضی به نظر نمی رسید و در واقع با آمدن پالی مشکلاتی برای زن خانه به وجود آمد .
داستان آخر زنی سی و هفت هشت ساله را باز گو می کند که خدمتکار یک خانه است که پدر بزرگی با نوه دختری اش در آن زندگی می کنند دختر که مادرش را از دست داده است و پدرش توان نگه داری از او را ندارد و در شهری دیگر زندگی می کند گاهی برای پدرش نامه هایی می نویسد و در این بین متوجه می شود که لابه لای نامه هایش نامه هایی از جوهانا (خدمت کار ) به پدرش وجود داشت که دخترک (سابینا) به همراه دوستش ایدیت هر دفعه پاکت نامه را باز می کردند و محتوی آن را می خواندند و از طرف پدر سابینا برای جوهانا نامه می نوشتند که این نامه نگاری ها منجر به یک ازدواج واقعی بین پدرش و جوهانا شد .
نویسنده با دقت و ریز بینانه به موضوعات نگاه انداخته است و از آنها سخن می گوید و تمامی صحنه ها را با جزئیات به دیده تصویر می آورد و بیننده به سادگی آن ها را جلوی چشمان خود می بیند و ارتباط خوبی با نوشته ها برقرار می شود .
انتهای پیام/ م
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده