کتاب اسپنسرجانسون زیر ذره بین "تیتر1"؛
چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد؟؛ کتابی برای تحول در کار و زندگی
اسپنسر جانسون با زبانی ساده و گویا به نقل داستان خود می پردازد و یاد آور می شود که تغییر همیشه اتفاق می افتد و شرایط عوض می شود شاید فکر کنیم این تغییرات به ضررمان باشد اما با خواندن این کتاب یاد می گیریم که با آن روبه رو شده و از آنها استفاده کنیم .
به گزارش گروه فرهنگی "تیتریک" ؛ حمیده علیزاده منتقد در نقد کتاب «چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد؟» اثر اسپنسر جانسون ، در یادداشتی اختصاصی برای " تیتریک " نوشت: کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد؟ نوشته اسپنسر جانسون به ترجمه جمشید هاشمی ( آرام ) می باشد ، این کتاب در انتشارات تجسم خلاق در 80 صفحه با موضوع روانشناسی و موفقیت به چاپ رسیده است.
پاتریک اسپنسر جانسون فیزیکدان و نویسنده امریکایی بود که عمدتا ًبه دلیل کتاب های روانشناسانه اش که در زمینه هایی مثل شیوه های زندگی هستند شهرت دارد ،او موضوعات پیچیده را با پاسخ های ساده و کارا ارائه می دهد .او که در 24 نوامبر 1938 به دنیا آمده و در سال 2017 در گذشته است؛ یکی از محبوب ترین نویسندگان بزرگ جهان به شمار می آید. میلیون ها نفر از خوانندگان کتاب های او توانسته اند به سادگی و با اعتماد به خود در شغل و زندگی به موفقیت برسند. از معروف ترین آثار او « اولین فروشنده ی بزرگ دنیا » و « چه کسی پنیر مرا جابه جا کرد » می باشد ؛ از دیگر آثارش مدیریت یک دقیقه ای ، یک دقیقه برای خودتان ، هدیه ، پدر یک دقیقه ای ، هدیه ی حال و ... را می توان نام برد.
اسپنسر جانسون با زبانی ساده و گویا به نقل داستان خود می پردازد و یاد آور می شود که تغییر همیشه اتفاق می افتد و شرایط عوض می شود شاید فکر کنیم این تغییرات به ضررمان باشد اما با خواندن این کتاب یاد می گیریم که با آن رو به رو شده و از آنها استفاده کنیم.
نویسنده داستان را از آنجا شروع می کند که چند همکلاسی قدیمی دوران دبیرستان یک روز پس از فارغ التحصیلی شان برای صرف ناهار در شیکاگو گرد هم می آیند و در مورد اتفاقاتی که در این دوران برایشان رخ داده است همدیگر را با خبر می کنند .
این کتاب جالب و خواندنی به سه بخش اصلی تقسیم شده است : بخش اول آن گردهم آیی است که همکلاسی ها جمع می شوند ، بخش دون داستان چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد ؟ که بخش اصلی است و بخش سوم گفتگو و بحث درباره این داستان و برداشت های هر شخص از آن است .مطمئن باشید پس از هر بار خواندن این کتاب نکته جدید و مفیدی در آن پیدا می کنید تا بتوانید تغییرات را در تمامی عرصه های زندگی خود بپذیرید .
در حین گفتگوی این همکلاسی ها به این نکته اشاره شد که در پی تغییرات غیر منتظره ای که در زندگی هرکدام پیش آمده است ،آنها نتوانستند روش خوبی برای مقابله با ان به کار ببندند و یکی از همکلاسی ها به نام مایکل گفت که قبلاً از تغییرات می ترسیده و نمی دانسته در مواجهه با آن چه کاری انجام دهد و چون خودش را با آن منطبق نکرده است تقریباً همه چیز را از دست داده است ؛ تا اینکه داستان خنده داری را شنیده است . دوستانش کنجکاو شدند تا درباره این داستان بدانند و او این داستان را برایشان تعریف کرد .
داستان از این قرار بود :چهار شخصیت کوچک در سرزمینی دور دست زندگی می کردند ، آنها در یک راهروی پیچ در پیچ «ماز» در جستجوی پنیر به این سو وآن سو می رفتند و لذت می بردند و شاد بودند .دو تا از آنها موش هایی به نام «اسنیف » و اسکری» و دو تای دیگر آدم کوچولو هایی بودند به نام « هم » و « ها » . اما ظاهر و رفتارشان بسیار به آدم های معمولی و امروزی شبیه بود .انها هر روز وقت خود را صرف پیدا کردن و جستجو ی پنیر مورد علاقه شان می گذارندند تا اینکه روزی پنیر مورد نظرشان را پیدا کردند .پس از آن هر روز موش ها و آدم کوچولوها به طرف این ایستگاه پنیر می رفتند .هم و ها فکر می کردند پنیری را که پیدا کرده اند تا آخر عمرشان کفایت می کند و احساس رضایت و خرسندی داشتند اما اسنیف و اسکری هر روز اوضاع را بررسی کرده بو می کشیدند و از کم شدن آن آگاه بودند .بعد از مدتی طولانی وقتی یک روز به ایستگاه پنیر آمدند متوجه شدند که پنیر انجا نیست .برای موش ها مسئله و جواب ساده بود ،وضعیت تغییر کرده بود و آنها هم تصمیم به تغییر گرفتند دوباره شروع به دویدن در راهروهای پیچ در پیچ کردند تا به هدف خود برسند .
داستان از این قرار بود :چهار شخصیت کوچک در سرزمینی دور دست زندگی می کردند ، آنها در یک راهروی پیچ در پیچ «ماز» در جستجوی پنیر به این سو وآن سو می رفتند و لذت می بردند و شاد بودند .دو تا از آنها موش هایی به نام «اسنیف » و اسکری» و دو تای دیگر آدم کوچولو هایی بودند به نام « هم » و « ها » . اما ظاهر و رفتارشان بسیار به آدم های معمولی و امروزی شبیه بود .انها هر روز وقت خود را صرف پیدا کردن و جستجو ی پنیر مورد علاقه شان می گذارندند تا اینکه روزی پنیر مورد نظرشان را پیدا کردند .پس از آن هر روز موش ها و آدم کوچولوها به طرف این ایستگاه پنیر می رفتند .هم و ها فکر می کردند پنیری را که پیدا کرده اند تا آخر عمرشان کفایت می کند و احساس رضایت و خرسندی داشتند اما اسنیف و اسکری هر روز اوضاع را بررسی کرده بو می کشیدند و از کم شدن آن آگاه بودند .بعد از مدتی طولانی وقتی یک روز به ایستگاه پنیر آمدند متوجه شدند که پنیر انجا نیست .برای موش ها مسئله و جواب ساده بود ،وضعیت تغییر کرده بود و آنها هم تصمیم به تغییر گرفتند دوباره شروع به دویدن در راهروهای پیچ در پیچ کردند تا به هدف خود برسند .
هم و ها آمادگی پذیرش تغییر را نداشتند و از این اتفاق جا خوردند و تا مدتی به تجزیه و تحلیل موضوع پرداختند . آنها همانجا ماندند و به غر زدن ادامه دادند. موش ها آنقدر به کار خود ادامه دادند تا ایستگاهی مملو از پنیر یافتند . اما آدم کوچولوها هم چنان در همان ایستگاه قبلی بودند و به خاطر موقعیتشان هم دیگر را سرزنش می کردند و مستأصل و عصبانی بودند . ها با فکر کردن به موش ها تصمیم گرفت رویه اش را تغییر دهد و از آن ایستگاه خارج شود تا پنیر جدیدی بیابند او بر ترس خود غلبه کرد و به راه افتاد و در تمام مسیر این جمله را با خود تکرار می کرد ؛اگر نمی ترسیدید چه کار می کردید ؟ همین جمله انگیزه ای برای حرکت در او می شد و او کم کم به این نتیجه رسید که با اینکه پنیر را هنوزنیافته بود احساس خوشحالی داشت و این نتیجه غلبه بر ترسش بود . تا اینکه پس از مدتی در ایستگاه جدید پنیر را پیدا کرد و آنجا دوستان قدیمی خود اسنیف و اسکری را دید . او فهمید که تا وقتی که انسان تغییر نکند هیچ چیز بهتر نمی شود و هیچ اتفاق مهمی در زندگی او رخ نمی دهد .
نویسنده با بیان این داستان و نوشتن این کتاب سعی در این دارد تا مخاطب را به تغییر و حرکت درست در مسیری که پیش رو دارد واداشته و به او می گوید : جستجو کردن در راهرو های پیچ در پیچ بسیار ایمن تر از ماندن در وضعیت بلاتکلیفی و سردرگمی و به اصطلاح بی پنیری است . او در خلال داستانش از جملات تأکیدی و کلیدی خوبی استفاده کرده است تا در خواننده انگیزه مناسب برای حرکت کردن و غلبه بر ترس از دست دادن را ایجاد کند.
انتهای پیام/ م
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده