«تیتر یک»/
فرازهایی از وصیتنامه شهید رضا پناهی + صدا و تصاویر
به بخشی از وصیتنامه، زندگینامه و خاطرات شهید رضا پناهی، شهیدِ ۱۲ ساله کرجی میپردازیم.
به گزارش گروه استانی «تیتر یک»؛ به بخشی از وصیتنامه، زندگینامه و خاطرات شهید رضا پناهی، شهیدِ ۱۲ ساله کرجی میپردازیم.
فرازهایی از وصیتنامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه
هرکس من را طلب میکند مییابد مرا، و کسی که مرا یافت میشناسد مرا، و کسی که من را دوست داشت، عاشق من میشود و کسی که عاشق من میشود، من عاشق او میشوم و کسی که من عاشق او بشوم، او را میکشم و کسی که من او را بکشم، خونبهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم.
هدف من از رفتن به جبهه این است که، اولاً به ندای «هل من ناصر ینصرنی» لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفهای را که امام عزیزمان بارها در پیامها تکرار کرده، که هر کس قدرت دارد واجب است به جبهه برود، و من می روم تا به پیام امام (ره) لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملتهای زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کند او نمیتواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند. من به جبهه می روم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کرده ا و امیدوارم که پیروز هم بشوم.
پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان (عج) گشتهام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمیرود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم. و بحق که ما میرویم که این حسین زمان و خمینی بتشکن را یاری کنیم و بحق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار می کنند پاداش عظیم میبخشد. من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی الله...
فرازهایی از درد دل شهید با مادر
یک روز که رضا از مدرسه برگشت، دیدم خیلی حالت خاصی دارد، پرسیدم رضا چه اتفاقی افتاده است مادر؟ گفت هیچ اتفاقی... اما اصرار کردم رضا گفت: میخواهی بدانی «مادر من عاشقم»!
میدانستم منظورش چیست، اما خودم را بیاطلاع نشان دادم و با خنده گفتم عاشقی؟ عاشق هر دختری باشی من دوست دارم در سن ۱۲ سالگی دامادی تو را ببینم. اما رضا گفت: مامان همه چیز را به شوخی میگیری.
گفتم: نه جدی با شما صحبت کردم. او ادامه داد: مادر شما میدانی من عاشق چه کسانی هستم؟ من عاشق خدا و امام زمان (عج) و ائمه علیهم السلام هستم.
مادر شهید پناهی گفت: میدانستم رضا عاشق است، دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و مثل ابر بهار اشک می ریختم، رضا را در آغوش گرفتم و گفتم مامان ما همه بنده خدا هستیم، عاشق رسول خداییم، شیعه امیرالمؤمنین علیه السلام هستیم، مگر میشود عاشق امام زمان (عج) نبود؟
به خدا بخاطر سن کم تو پافشاری میکنم، درکم کن اگر بزرگتر بودی برای جبهه رفتنت رضایت داشتم. رضا باز هم گفت: شاید از نظر جثه و سنی کوچک باشم اما متفکرم.
از شهادت رضا خوشحالم. رضا انتخاب خدا بود، روسفید شدم.
فرازهایی از زندگینامه شهید
نوجوان ۱۲ سالهای که از عرفا سبقت گرفت...
شهید رضا پناهی در سال ۱۳۴۸ در خانوادهای مذهبی در شهرستان کرج متولد شد، اما بیشتر از ۱۲ سال نتوانست سنگینی تن کوچکش را بر روح بزرگش تحمل کند و با اصرار، پدر و مادر خود را راضی کرد تا سرانجام در دوازدهمین سال زندگیاش ابدی شود.
«شهید رضا پناهی» یکی از بزرگمردان کم سن و سالی است که در دوران هشت سال دفاع مقدس با احساس مسئولیت و تعهد ناشی از عقبه معرفتی و بصیرتی منبعث از انوار تربیتی حرکت عظیم حضرت امام خمینی (ره) توانست با وجود سن کم، خود را به جبهههای نبرد حق علیه باطل برساند و پس از مجاهدت و تلاشهای بسیار در خیل شهدای انقلاب اسلامی قرار گیرد.
شهید پناهی، انسان خوش اخلاق، صادق، باایمان و دلسوز بود و همواره خانواده را به خواندن بهموقع نماز، ادای احترام به دیگران و دستگیری از نیازمندان دعوت و توصیه می کرد.
او در دوران انقلاب نیز نسبت به جامعه و پیرامونش بیتفاوت نبود و در بسیاری از رویدادها و وقایع انقلاب اسلامی حضور فعال داشت و در اوج مبارزات مردمی برای پیروزی انقلاب اسلامی در تظاهرات و راهپیماییها با خیل عظیم مردمی همگام بود.
وصیتنامه خود را قبل از اعزام مخفیانه در نواری ضبط کرد و در گوشهای پنهان کرد تا بعد از شهادتش به دست خانواده اش رسید.
شهید را در گلزار شهدای بیبی سکینه، قطعه و ردیف ۱ به خاک سپردند.
فرازهایی از خاطرات شهید از زبان مادر
یک روز از طرف مدرسه من و پدرش را خواستند، گفتم شاید درسش افت کرده اما مدیرش گفت هر کاری میخواهید انجام دهید با رضا مشورت کنید! یادم هست با این حرف پدرش با خنده گفت: چطور میشود که من با یک بچه ۱۱ ساله مشورت کنم؟! مدیرش پاسخ داد: من که مدیر یک مدرسه هستم و ۵۰۰ دانش آموز دارم وقتی مشکلی پیش میآید از رضا مشورت میگیرم.
فرازهایی از خاطرات شهید به نقل از همرزمانش
در تخریب شرکت داشت، برای خنثی کردن مین جلوتر از همه میرفت و وقتی ما در کانالها میخوابیدیم او ایستاده راه میرفت و میگفت مرا نمیبینند.
قوطیهای کنسرو را جمع میکرد و به دم گربهها میبست و در کوه رها میکرد و میگفت: سنگر بگیرید... گربهها میدوند، صدای قوطیها در کوه میپیچد و دشمن فکر میکند رزمندهها هستند، :کوهها را به رگبار میبندند و زمانی که به رضا میگفتیم تو چرا اینکارها را انجام میدهی میگفت برای اینکه مهمات آنها هدر رود.
بدین ترتیب بود که بعثیها برای رضا تله گذاشته بودند که او را زنده اسیر کنند، اما نتوانستند.
معرفی کتاب شهید
نام کتاب: عارف ۱۲ ساله
(مادرانههای نوجوان شهید رضا پناهی)
به کوشش: سید حسین موسوی
ناشر: انتشارات شهید کاظمی
این کتاب روایتی از مادرانههای مادر شهیدی است که برای شهادت فرزندش دعا کرد تا او به آرزویش برسد.
شهید رضا پناهی عارف دوازده سالهای است که صحنههای از خودگذشتگی شگرف و عظیمی را در عمر کوتاه خود به نمایش گذاشت؛ پدیده عجیبی که با معیارهای مادیگرایانه قابل تبیین نیست.
آرزوی شهادت و کشته شدن در راه خدا که در زمره عالیترین مفاهیم الهی و بلندترین ارزشهای دینی است، در وجودش شعلهور گشته بود.
او ستاره درخشانی است که محصل کلاس اول راهنمایی بود، اما عظمت روحی او به تنهایی میتواند عالمی را روشن کند؛ نوجوان هویت یافتهای که بلندترین مفاهیم و ارزشهای الهی و انسانی چون شجاعت، اخلاص، مردانگی، عشق به خدا و پیامبر (ص) و اهلبیت (ع) در وجودش موج میزد.
جلوههای اعجاببرانگیز زندگی کوتاه او گنج گرانبهایی است که به تصویر کشیدن صحنههای زیبایش بهترین راه انتقال و اشاعه همه خوبیهاست.
تصویر جلد کتاب عارف ۱۲ ساله
معصومه میرحسینی - تیتر یک
انتهای پیام/
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده