«تیتر یک»/
فرازهایی از وصیتنامه شهید محسن کمالیدهقان
در این یادداشت به بیان فرازهایی از وصیتنامه و زندگینامه شهید محسن کمالیدهقان میپردازیم.
به گزارش گروه استانی «تیتر یک»؛ در این یادداشت به بیان فرازهایی از وصیتنامه و زندگینامه شهید محسن کمالیدهقان میپردازیم.
فرازهایی از زندگینامه شهید
شهید محسن کمالیدهقان در ۹ بهمن سال ۶۳ در خانوادهای متدین در کرج به دنیا آمد.
دوران ابتدایی تا دبیرستان را در کرج پشت سر گذاشت.
کسانی که محسن را میشناختند متوجه رفتارهایی که او را از هم سن و سالهای خود متمایز میکرد، بودند.
محسن از دوران کودکی در بسیج فعالیت میکرد و بهخاطر علاقه فراوان به امور فرهنگی و روحیه جهادی و هوش سرشارش در بحث نظامیگری، بعد از اتمام دبیرستان جذب سپاه پاسداران شد.
این شهید در جذب نوجوانان و جوانانی که هدف اصلی خود را فراموش کرده بودند تلاش بسیاری میکرد.
سرانجام با حمله وحشیانه داعشیها، در راه دفاع از حرم اهل بیت (ع) در ۲۷ فروردین ۹۴ در حلب سوریه به شهادت رسید.
او قبل از آخرین اعزام، خبر شهادتش را داد و به همه گفت که به مدد حضرت زهرا (س) به آرزویش خواهد رسید.
پیکر مطهر این شهید بزرگوار در قطعه ۳۱ بهشت سکینه به وصیت خودش تا ظهور امام زمان (عج) به امانت به خاک سپرده شد.
خاطرهای از شهید
خیلی ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﺳﺎﻟﻤﻨﺪﺍﻥ ﻭ بهخصوص ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺷﻬﺪﺍ را دوست داشت.
مادر شهیدی بود که فرزندی نداشت و تنها بود؛ محسن با کلی تلاش و اصرار متوجه شده بود که سقف خانه آنها از بین رفته است، بلافاصله برای ترمیم خانه مادر شهید اقدام و مشکلش را رفع کرد.
حتی یک مرحله با کمک خیرین برای خانوادهای که حمام نداشتند، حمام ساخت.
خاطرهای از شهید به نقل از مادرش
اخلاق خاصی داشت که دلش نمیخواست با کارهایش بقیه ناراحت شوند. هر بار که گوشت و... میخرید آنها را در پاکت میگذاشت تا کسی در راه چشمش به آنها نیفتد و دلش بخواهد.
یک بار که بچهها را برای تفریح به پارک برد برایشان بستنی خریده بود، ولی همین که دید چند بچه دیگر هم در پارک هستند و شاید دلشان بخواهد برای تمام آنها هم بستنی خرید.
خاطرهای از شهید
روزهای ﺟﻤﻌﻪ، بعد ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﻌﻪ، ﻫﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﯾﺎ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﺭا ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺳﻮﺍﺭ ﭘﺮﺍﯾﺪ ﺧﻮﺩ میکرذ ﻭ ﺗﺎ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺸﺎﻥ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﺪ.
یکی دیگر از کارهایش ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﻣﻨﺎﺯﻝ ﻣﺴﺘﻤﻨﺪﺍﻥ ﺁﺑﺮﻭﻣﻨﺪ ﻭ ﮐﻤﮏ ﻣﺨﻔﯿﺎﻧﻪ ﺑﻪ آنها ﺑﻮﺩ.
ﺗﻬﯿﻪ ﺟﻬﯿﺰﯾﻪ ﻋﺮﻭﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﻫﺎﯼ ﻣﺴﺘﻤﻨﺪ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ وی ﺑﻮﺩ.
فرازی از وصیتنامه شهید
وقتی خاطرات شاهرخ ضرغام را خوندم به خودم گفتم ناامید مباش، چون منم مثل شاهرخ خیلی از عمرم رو به گناه و نافرمانی گذراندم ولی در آخر خدا شاهرخ را خرید، منم امیدم فقط به خداست.
اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر و پرستویی که مقصد را در پرواز میبیند از ویرانی لانهاش نمیهراسد.
چگونه دم از شهادت بزنم؟، نه لیاقت دارم، نه در حدش هستم و چگونه دم از زندگی بزنم در حالی که از آینده خود خبر ندارم.
معصومه میرحسینی - تیتر یک
انتهای پیام/ل
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده