«تیتر یک»/
وصیتنامه شهید مهدی نوروزی + تصاویر
در این یادداشت به بیان فرازهایی از زندگینامه، خاطرات و وصیتنامه شهید مهدی نوروزی میپردازیم.
به گزارش گروه استانی «تیتر یک»؛ در این یادداشت به بیان فرازهایی از زندگینامه، خاطرات و وصیتنامه شهید مهدی نوروزی میپردازیم.
فرازهایی از زندگینامه شهید
از حضور در جبهه در ۶ سالگی تا دفاع از ولایت در فتنه و سرانجام شیرسامرا
شهید مدافع حرم مهدی نوروزی فرزند سوم خانواده در ۱۵ خرداد ۱۳۶۱ مصادف با نیمه شعبان در کرمانشاه به دنیا آمد.
قبل از تولد مادرش نقل میکند که امام خمینی (ره) را در خواب میبیند که تحفهای برایش میآورد و میگوید، «نگران نباش ما در کنارت هستیم.»
خیلی شجاع و نترس بود. حتی در کودکی به همراه پدر در انتهای عملیات مرصاد در منطقه هم حضور پیدا میکند.
از کودکی و نوجوانی در بسیج فعالیت داشت و در فتنه سال ۸۸ به صورت فعال به افشای منافقین و فتنهگران پرداخت.
شهید نوروزی در خرداد ۹۱ با دختری مؤمنه که ساکن کرج بود ازدواج کرد که ثمره این زندگی نورانی یک پسر به نام محمدهادی است.
وی در جایگاه فرمانده عملیات ویژه سامرا ملقب به «اسد السامراء» (شیر سامرا) بود.
چندین مرتبه جهت مبارزه با وهابیت تکفیری به عراق اعزام شد و هنگامی که فرماندهان سپاه قدس نبوغ نظامی و شجاعت کمنظیر او را دیدند، به عنوان فرمانده چند عملیات انتخابش کردند که هیچکدام با شکست مواجه نشد.
در روز شهادت امام صادق (ع) برای سومین بار راهی میدان جهاد شد.
در آخر، به عنوان فرمانده عملیات ویژه سامرا منصوب شد و در همین مقام به فیض شهادت نائل آمد.
در۲۰ دی ماه ۱۳۹۳ مصادف با روز میلاد رسول گرامی اسلام (ص) و رئیس مکتب شیعه جام شهادت را نوشید.
محل دفن این شهید بزرگوار، گلزار شهدای شهر کرمانشاه روبروی حسینیه مزار شهدا است.
فرازهایی از خاطرات شهید به نقل از مادر شهید
«دعا برای شهادت»
مهدی بچه بسیار شجاع و از همان اوایل به فکر شهادت بود. در هر شرایطی به من میگفت: «مادر! فقط یک چیز میخواهم، شهادت. از شما میخواهم برایم شهادت را از خدا بخواهید.»
از اول تا آخرش که به شهادت ایشان ختم شد دعای همیشگیام برای ایشان طبق خواسته خودش شهادتشان بود.
میگفتم: «مهدیجان! شما باید یک ماشین داشته باشید و خانهای تهیه کنید...»؛ کلاً حرف دنیا را که میزدم متوجه میشدم بهکلی آن طرف است و واقعاً حواسش به این طرف نبود. یعنی مرد خدا و تمام حالاتش خدایی بود.
این بچه از پنج شش سالگی در تکبیر مسجد و اذان مسجد بود و خودش را هر جور میشد به مسجد میرساند. بعد از آن در هفت هشت سالگی با کلی مکافات و سختی وارد بسیج شد. میگفتند کوچک است و سنش به حضور در بسیج نمیخورد. علیرغم همه این ممانعتها آنقدر تلاش کرد تا بالاخره عضو بسیج شد.
شهید مهدی نوروزی در کودکی در عملیات مرصاد
بعد از اتمام عملیات مرصاد بود، پدرشان خواستند به منطقه بروند، گفتم آنجا الان خیلی خطرناک است و مریضی هست، چون منافقین در آنجا کشته شده بودند و آنجا پر از جنازه بود.
ایشان بسیار اصرار کرد و بالاخره لباس سپاهی را که خودم برایش دوخته بودم به تن کرد و سرش را هم بست که عکسش روی تانک هست و رفت.
فرازهایی از خاطرات شهید
خیلی نسبت به بقیه حساس بود و اصلاً بیتفاوت نبود. در مسیر تهران - کرج پشت ترافیک ایستاده بودیم که پسر بچه دستفروشی به آقا مهدی گفت: «عمو تو را خدا کمک کن، بیسکوئیتهایی که میفروختم را مأمور شهرداری گرفت و با خودش برد.» آقا مهدی ناراحت شد و بلافاصله پیاده شد و همراه پسربچه رفت تا مأمور شهرداری را پیدا کند.
فرازهایی از خصوصیات اخلاقی شهید
شهید نوروزی از همان بچگی، نترس و شجاع بود و روحیه مبارزه داشت.
مهدی نوروزی همواره با لبخند در جمع دوستان حاضر بود و در اوقات کار در عین اخلاق خوب و شادابی که داشت، جدیت خود را حفظ میکرد و حس مسئولیتپذیریاش همواره زبانزد بود.
نماز اول وقت و صله ارحام را فراموش نمیکرد. او ارادت خاصی به شهدا داشت و راه شهیدان را همیشه الگو قرار میداد.
بسیار به ولایت فقیه ارادت داشت و عمرش به امام خامنهای وابسته بود، خط قرمز مهدی نوروزی بعد از ائمه اطهار (ع)، ساحت ولایت فقیه بود. همیشه میگفت هرکس بخواهد کوچکترین اهانتی به مملکت، رهبر و انقلاب کند، جان خود و خانوادهام را برای مقابله با او فدا میکنم.
هیچ تمایلی به دنیا نداشت و برای آن ارزشی قائل نبود و بیشتر اهل معنویات بود. همیشه میگفت دنیا آنقدر ارزش ندارد که وابسته آن باشیم.
بالاتر از هر چیزی برایش این بود که به پدر و مادرش تا حد توان کمک کند.
فرازهایی از خاطرات شهید به نقل از همسر شهید
قبل از به دنیا آمدن محمدهادی به زیارت امام رضا (ع) رفتیم. از امام رضا (ع) خواستم که اذان و اقامه محمدهادی را آقا در گوش او بخوانند، خیلی تلاش کردیم که خطبه عقدمان را آقا بخوانند که قسمت نشد.
لحظه وداع با امام رضا (ع) به آقا مهدی گفتم که از امام رضا (ع) بخواهد که نائب امام زمان (عج) اذان و اقامه به گوش محمدهادی بخواند که او هم در جواب گفت که هر چه خیر باشد.
بالاخره محمدهادی ۱۵-۱۶ روزه بود که تماس گرفتند، خدمت آقا برسیم برای اذان و اقامه گفتن. اما به خاطر اینکه کرج بودیم نتوانستیم به موقع برسیم.
من این گله را به آقا مهدی داشتم که نشد.
او هم در جوابم گفت که من شهید میشوم و حضرت آقا میآیند پیش محمدهادی و مثل آرمیتا را زد.
فرازهایی از خاطرات شهید به نقل از همسر شهید
آقا مهدی زندگی مرفهی داشت و تمام امکانات برایش مهیا بود، اما به زندگی ساده خیلی تأکید داشت.
در زمانهای که تجملات برای جوانان خیلی مهم است، آقا مهدی در عین اینکه زیبایی را دوست داشت و منظم بود اما علاقه به زندگی ساده داشت و مراسم عقد ما هم از این سادگی مستثنی نبود.
مراسم ساده عقد ما در محضر آیتالله مصباح در قم برگزار شد و در شرایطی که جوانان امروز اصرار دارند تا مراسمی مجلل و پرهزینه با لباسهای گرانقیمت و فاخر برگزار کنند، آقا مهدی با لباس بسیجی در مراسم عقد حاضر شد و از من هم خواست تا سادهترین لباسم را بپوشم تا مراسم شهدایی باشد.
فرازهایی از خاطرات شهید
«بگویند برو رفتگر محله باش»
بهش میگفتند چرا میری عراق در حالی که کار و موقعیت مناسب اینجا و تو ایران داری؟
میگفت: حضرت آقا و یا نماینده ایشان امر کنند که کار شما اینجا مهمتر است من قبول میکنم، بگویند برو رفتگر محله باش، نظام به جارو کردن خیابان نیاز دارد من میرفتم، همان کاری که نیاز نظام است انجام میدادم ولی به این نتجه رسیدم که دفاع از حرمین و مبارزه با تکفیریها الان خط مقدم دفاع از اسلام است.
آقا مهدی همواره به دنبال خدمت بود گاهی دوستانش میگفتند که به خاطر جانبازی (که در مبارزه با قاچاقچیان و... در سیستان برایش پیش آمد) دنبال حق و حقوقت باش اما او معتقد بود که اگر به دنبال حاشیه باشد از اصل مطلب جا میماند.
به قول آقای ماندگاری که در مراسم شهید نوروزی سخنرانی میکرد، ایشان حقوق دهه ۵۷ را میگرفت اما با تمام توان خدمت میکرد.
فرازهایی از نحوه شهادت شهید
روز شهادتش در کانال عجیبی میروند. هدفشان آزادسازی مدرسه بوده، مدرسه آزاد و مستقر میشود و عراقیها میترسند و جلوتر نمیآیند و فقط آقا مهدی و دوستش جلو میروند که آقا مهدی تیر میخورد. در حالی که زخمی بوده به دوستش تأکید میکند که او را عقب ببرد و در این حال هم بیکار نبوده و آخرین تیرش هم به سمت دشمن اصابت میکند و با ذکر یالثاراتالحسین و ذکر یا زهرا (س) و یا حسین (ع) به شهادت میرسد.
ماجرای دیدار همسر و فرزند شهید با رهبر انقلاب
تولد یک سالگی محمدهادی نزدیک بود. دوست داشتم تولدش را بگیرم ولی استرس نبود آقا مهدی بیقرارم میکرد.
روز تولد محمدهادی یک کیک بزرگ سفارش دادم. عکس آقا مهدی را روی کیک زدم. با همه خواهرها و برادرها و فامیل رفتیم سر مزار آقا مهدی.
در گوش محمدهادی گفتم: «ببین پدرت هم هست، میبینتت و مواظبت هست.» بعد رو کردم به آقا مهدی گفتم: «پسرت یک ساله شده آمده تا بهت لبیک بگه که راهت رو ادامه میده.» آن روز بیشتر از اینکه از یک ساله شدن محمدهادی خوشحال باشم از نبود مهدی در کنارم ناراحت بودم. همه ناراحت بودند و گریه میکردند.
بعد از تعطیلات عید ۹۴ از دفتر رهبری تماس گرفتند و خبر دیداری را دادند. پنجم خرداد بود. چهار ماهی از شهادت آقا مهدی میگذشت. هنوز با جای خالی آقا مهدی کنار نیامده بودم. جایش خیلی خالی بود. ولی با خبر این دیدار ته دلم آرام شد. دوست داشتم محمدهادی لباسی بپوشد که نشان دهد از بچگی لبیکگویان خدمت آقا میرود. از طرفی هم آقا مهدی همیشه دعا میکرد محمدهادی سرباز ولایت باشد. پس لباس رزم بهترین لباس بود.
روز دیدار همهمان که پنج، شش خانواده شهید میشدیم در اتاقی منتظر رهبر بودیم. حضرت آقا که وارد اتاق شدند، اول از همه با ما مواجه شدند. بعد از نماز ظهر و عصر پنج دقیقهای از منزلت شهدای مدافع حرم صحبت کردند و خانوادهها یکی یکی بلند میشدند و خدمت آقا میرفتند.
نوبت ما که رسید رهبری بلند و شمرده اسم من را گفتند. بلند شدم و با محمدهادی جلو رفتم. اول قرآن را ازشان گرفتم و بعد محمدهادی را بردم جلوتر و گفتم: «آقا جان! غسل شهادتش دادهام. لباس رزم هم پوشیده و آمده است تا چفیه شما را بگیرد.»
حضرت آقا خنده صداداری کردند و دستی بر سر محمدهادی کشیدند و نوازشش کردند و چفیهشان را دادند.
بعد گفتم: «این دیدار به تمام دلتنگیهای این چهار ماهه میارزید.»
واقعاً تنها چیزی که بعد از شهادت آقامهدی برایم ارزش داشت، همین دیدار بود.
فرازی از وصیتنامه شهید
هشت سال قبل از شهادتش که هنوز بحث داعش و تکفیریها نبود، در وصیتنامهاش این گونه نوشته بود: «ما انشاءالله در دفاع از کربلا و حرم امام حسین (ع) شهید میشویم، وعده دیدار ما انشاءالله شمشیر زدن پا در رکاب امام زمان (عج).»
معصومه میرحسینی - تیتر یک
انتهای پیام/ل
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده