نوروزعلی نان 5زاری را 500 تومان می خرد ولی باز هم راضی است!
نامش نوروزعلی سیاهی است اهل خلخال و ساکن کرج.ابتدا اخمو بنظر می آید و اصلا استقبالی از هم صحبت شدن نمی کند. البته دلیل دارد، زخم خورده اعتماد است و از دانشجونمایی که سرکارش گذاشته گله می کند.اما کم کم اعتماد می کند و چهره واقعی و مهربان خود را رو می کند.
برایم صحبت می کند از گذشته های دور که در اتاقی کوچک
واقع در پارکینگ یک ساختمان که خانه اش بوده و با همسر و 6 فرزندش مستاجر آنجا
بوده و از شاگردی کردن در خیاطی و دست فروشی کردن تا استخدام معجزه وارش در یک
شرکت خودروسازی و حالاهم که چندسالی است بچه ها هرکدام سرخانه و زندگی خودشان رفته
اند و نوروزعلی بازنشسته است و 3سالی است که در امامزاده محمد گل و گلاب می
فروشد.
از خاطرات این چندسال کار در امامزاده می گوید و از شهدایی که مزارشان را
مردمان هر روزه نشانی می گیرند تا زیارت کنند و حاجت بگیرند و او با بیسوادیش چند
مزار شهید گمنام نشان کرده و هر دفعه آنجا را آدرس می دهد.می گوید مرگ حق است و
مانده به اعمال انسان که آن دنیایش چگونه باشد ولی بهتر است بجای گل فاتحه یا
قرآنی به اهل قبور هدیه کنیم تا ثوابش به آنها برسد.معتقداست اگر انسان اعمالش نیک
باشد راحت و بی دردسر از این دنیا می رود.خاطره مرگ مادرش که ساکن روستا بوده و
یکی از روزها پس از فراغت از کار روزانه و پخت نان برای اهل منزل، لیوانی آب و
قرآن طلب می کند و آب را می نوشد و قرآن را روی سینه گذارده به آرامش یک خواب برای
همیشه از این دیار رخت می بندد را با افتخار برایم تعریف می کند.
می گوید 1 سال و 14 روز درجنگ تحمیلی رزمنده بوده و با چشمان خودش خیلی رشادتها و معجزه ها دیده از جانبازیهای شهدا و رزمندگان جنگ و بچه هایی که با دستان خالی پلی با عظمت روی اروند ساختند و چندین کامیون سنگین از آن عبور دادند. می گوید ما مدیون این بچه هائیم.
وسط صحبتهایش موسیقی که از یک ضبط قدیمی پخش می شود نظرم را جلب می
کند.و خود ضبط که کاملا قدیمی است و جالب اینکه فلش می خورد. می خندد، لثه های
بدون دندانش پیداست اما چهره اش مهربان است و می گوید 2 تا فلش دارم یکی محتویاتش
نوحه است و دیگری آهنگهایی از قدیم و جدید که همه را دوست دارم.
از اخبار روز هم که کاملا مطلع است بس که همیشه اخبار گوش می کند.از قهرمانی بچه های فوتبال ساحلی و والیبال تا اخبار یارانه و مذاکرات هسته ای و رابطه با آمریکا.
می گوید رابطه با آمریکا باشد خوب است اما به شرطی که زیر یوغ آنها نباشیم و تعریف می کند از دوران خدمت سربازی اش در زمان محمدرضا پهلوی در فرودگاه مهرآباد و از وضعیت پوشش مینیجوب زنان آمریکایی ساکن در شهرک فرودگاه و سگهای آمریکایی که شأنشان از سرباز ایرانی بیشتر بود و سرباز ایرانی جرأت توهین به سگشان را هم نداشت.
یادش می آید که روزی در فرودگاه کارتر را دیده که در سمتی با فرح قدم میزده و در سمتی دیگر شاه را دیده که با همسر کارتر قدم میزده و تأسف می خورد که چرا زن و شوهر با بیگانه جدای ازهم قدم میزدند.
از اقتصاد راضی است و می گوید انرژی هسته ای حق ماست .نان 5زاری را 500 تومان می خریم ولی درعوض آقای خودمانیم.30 سال تحریم بودیم 30 سال دیگر هم میتوانیم باشیم.
امریکا و اسرائیل پس از توافقات ژنو مجبورند که بگویند آنها برده اند وگرنه آبرویی برایشان نمی ماند در صورتی که ما برده ایم.
ودر آخرهم با رضایتمندی می خندد و برای رهبر و
جوانان مملکت آرزوی سلامتی می کند و از خداوند برایشان طلب خیر می کند که پای این
انقلاب ایستاده اند.
خداحافظی می کنم و در ذهنم قناعت و رضایتمندی و زندگی بی آلایشش را
مرور می کنم و دور می شوم و آرامشش را دعا می کنم.
انتهای پیام/ ف