ویژه نامه شهادت امام جعفر صادق علیه السلام
زندگينامه امام صادق (علیه السلام)(1)
نام پيشواي ششم «جعفر»، كنيهاش «ابو عبدالله»، لقبش«صادق»، پدر ارجمندش امام باقر (علیه السلام) و مادرش « ام فروه» مي باشد.
ميلاد امام
خلفاي معاصر حضرت
1- هشام بن عبدالملك (105-125ه ق). 2- وليد بن يزيد بن عبدالملك (125-126). 3- يزيد بن وليد بن عبدالملك(126).4-ابراهيم بن وليد بن عبدالملك (70روز از سال 126).5- مروان بن محمد مشهور به مروان حمار(126-132). و از ميان خلفاي عباسي نيز معاصر بود با:
1- عبداللّه بن محمد مشهور به سفاح (132-137).2- ابو جعفر مشهور به منصور دوانيقي (137-158).
عظمت علمي امام صادق (ع) :
در باب عظمت علمي امام صادق (علیه السلام) شواهد فراواني وجود دارد و اين معنا مورد قبول دانشمندان تشيع و تسنن است. فقها و دانشمندان بزرگ در برابر عظمت علمي آن حضرت سر تعظيم فرود مي آوردند و برتري علمي او را مي ستودند.«ابو حنيفه»، پيشواي مشهور فرقه حنفي ، مي گفت:
من دانشمندتر از جعفر بن محمد نديدهام(1) نيز مي گفت:
زماني كه «منصور» (دوانيقي ) «جعفر بن محمد» را احضار كرده بود، مرا خواست و گفت:
مردم شيفته جعفر بن محمد شدهاند، براي محكوم ساختن او يك سري مسائل مشكل را در نظر بگير. من چهل مسئله مشكل آماده كردم. روزي منصور كه در «حيره» بود، مرا احضار كرد. وقتي وارد مجلس وي شدم ديدم جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته است وقتي چشمم به او افتاد آنچنان تحت تأثير ابهت و عظمت او قرار گرفتم كه چنين حالي از ديدن منصور به من دست نداد. سلام كردم و با اشاره منصور نشستم. منصور رو به وي كرد و گفت:
اين ابو حنيفه است. او پاسخ داد:
بلي مي شناسمش. سپس منصور رو به من كرده گفت:
اي ابو حنيفه! مسائل خود را با ابو عبدالله (جعفر بن محمد) در ميان بگذار. در اين هنگام شروع به طرح مسائل كردم. هر مسئلهاي مي پرسيدم، پاسخ مي داد:
عقيده شما در اين باره چنين و عقيده اهل مدينه چنان و عقيده ما چنين است. در برخي از مسائل با نظر ما موافق، و در برخي ديگر با اهل مدينه موافق و گاهي ، با هر دو مخالف بود. بدين ترتيب چهل مسئله را مطرح كردم و همه را پاسخ گفت:
ابو حنيفه به اينجا كه رسيد با اشاره به امام صادق (علیه السلام) گفت:
دانشمندترين مردم، آگاهترين آنها به اختلاف مردم در فتاوا و مسائل فقهي است(2)«مالك»، پيشواي فرقه مالكي مي گفت:
مدتي نزد جعفر بن محمد رفت و آمد مي كردم، او را همواره در يكي از سه حالت ديدم:
يا نماز مي خواند يا روزه بود و يا قرآن تلاوت مي كرد، و هرگز او را نديدم كه بدون وضو حديث نقل كند(3)در علم و عبادت و پرهيزگاري ، برتر از جعفر بن محمد هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و به قلب هيچ بشري خطور نكرده است(4).شيخ (مفيد) مي نويسد:
به قدري علوم از آن حضرت نقل شده كه زبانزد مردم گشته و آوازه آن همه جا پخش شده است و از هيچ يك از افراد خاندان او، به اندازه او علم و دانش نقل نشده است(5)« ابن حجر هيتمي » مي نويسد:
به قدري علوم از او نقل شده كه زبانزد مردم گشته و آوازه آن، همه جا پخش شده است و بزرگترين پيشوايان (فقه و حديث) مانند:
يحيي بن سعيد، ابن جريح، مالك، سفيان ثوري ، سفيان بن عيينه، ابو حنيفه، شعبه و ايوب سجستاني از او نقل روايت كردهاند(6)«ابو بحر جاحظ»، يكي از دانشمندان مشهور قرن سوم، مي گويد:
جعفر بن محمد كسي است كه علم و دانش او جهان را پر كرده است و گفته مي شود كه ابوحنيفه و همچنين سفيان ثوري از شاگردان اوست، و شاگردي اين دو تن در اثبات عظمت علمي او كافي است. (7)«سيد امير علي » با اشاره به فرقههاي مذهبي و مكاتب فلسفي در دوران خلافت بني اميه مي نويسد:
فتاوا و آراي ديني تنها نزد سادات و شخصيتهاي فاطمي رنگ فلسفي به خود گرفته بود. گسترش علم در آن زمان، روح بحث و جستجو را برانگيخته بود و بحثها و گفتگوهاي فلسفي در همه اجتماعات رواج يافته بود. شايسته ذكر است كه رهبري اين حركت فكري را حوزه علمي اي كه در مدينه شكوفا شده بود، به عهده داشت. اين حوزه را نبيره علي بن ابي طالب بنام امام جعفر كه «صادق» لقب داشت، تاسيس كرده بود. او پژوهشگري فعال و متفكري بزرگ بود، و با علوم آن عصر بخوبي آشنايي داشت و نخستين كسي بود كه مدارس فلسفي اصلي را در اسلام تاسيس كرد. در مجالس درس او، تنها، كساني كه بعدها مذاهب فقهي را تاسيس كردند، شركت نمي كردند، بلكه فلاسفه و طلاب فلسفه از مناطق دور دست در آن حاضر مي شدند. «حسن بصري »، موسس مكتب فلسفي «بصره» و «واصل بن عطأ» موسس مذهب معتزله، از شاگردان او بودند كه از زلال چشمه دانش او سيراب مي شدند.(8)«ابن خلكان»، مورخ مشهور، مي نويسد:
او يكي از امامان دوازده گانه در مذهب اماميه، و از بزرگان خاندان پيامبر است كه به علت راستي و درستي گفتار، وي را صادق مي خواندند. فضل و بزرگواري او مشهورتر از آن است كه نياز به توضيح داشته باشد. ابوموسي جابر بن حيان طرطوسي شاگرد او بود. جابر كتابي شامل هزار ورق تاليف كرد كه تعليمات جعفر صادق را در برداشت و حاوي پانصد رساله بود.(9)
اوضاع سياسي ، اجتماعي ، فرهنگي عصر امام :
در ميان امامان، عصر امام صادق (علیه السلام) منحصر به فرد بوده و شرائط اجتماعي و فرهنگي عصر آن حضرت در زمان هيچ يك از امامان وجود نداشته است، زيرا آن دوره از نظر سياسي ، دوره ضعف و تزلزل حكومت بني اميه و فزوني قدرت بني عباس بود و اين دو گروه مدتي در حال كشمكش و مبارزه با يكديگر بودند. از زمان هشام بن عبدالملك تبليغات و مبارزات سياسي عباسيان آغاز گرديد، و در سال 129 وارد مرحله مبارزه مسلحانه و عمليات نظامي گرديد و سرانجام در سال 132 به پيروزي رسيد.از آنجا كه بني اميه در اين مدت گرفتار مشكلات سياسي فراوان بودند، لذا فرصت ايجاد فشار و اختناق نسبت به امام و شيعيان را (مثل زمان امام سجاد) نداشتند.عباسيان نيز چون پيش از دستيابي به قدرت در پوشش شعار طرفداري از خاندان پيامبر و گرفتن انتقام خون آنان عمل مي كردند، فشاري از طرف آنان مطرح نبود. از اينرو اين دوران، دوران آرامش و آزادي نسبي امام صادق (علیه السلام) و شيعيان، و فرصت بسيار خوبي براي فعاليت علمي و فرهنگي آنان به شمار مي رفت.
شرائط خاص فرهنگي
علم قرائت قرآن ، علم تفسير ، علم حديث، علم فقه، علم كلام، يا علوم بشري مانند:
طب ، فلسفه ، نجوم ، رياضيات و پديد آمده بود، به طوري كه هر كس يك متاع فكري داشت به بازار علم و دانش عرضه مي كرد. بنابراين تشنگي علمي عجيبي به وجود آمده بود كه لازم بود امام به آن پاسخ گويد. عواملي را كه موجب پيدايش اين جنبش علمي شده بود مي توان بدين نحو خلاصه كرد:
1- آزادي و حريب فكر و عقيده در اسلام. البته عباسيان نيز در اين آزادي فكري بي تاثير نبود؛ اما ريشه اين آزادي در تعليمات اسلام بود، به طوري كه اگر هم عباسيان مي خواستند از آن جلوگيري كنند، نمي توانستند. 2- محيط آن روز اسلامي يك محيط كاملاً مذهبي بود و مردم تحت تاثير انگيزههاي مذهبي بودند. تشويقهاي پيامبر اسلام به كسب علم، و تشويقها و دعوتهاي قرآن به علم و تعليم و تفكر و تعقل، عامل اساسي اين نهضت و شور و شوق بود.3- اقوام و مللي كه اسلام را پذيرفته بودند نوعاً داراي سابقه فكري و علمي بودند و بعضاً همچون نژاد ايراني (كه از همه سابقهاي درخشانتر داشت)و مصري و سوري ،از مردمان مراكز تمدن آن روز به شمار مي رفتند.اين افراد به منظور درك عميق تعليمات اسلامي ،به تحقيق و جستسجو و تبادل نظر مي پرداختند.4- تسامح ديني يا همزيستي مسالمتآميز با غير مسلمانان مخصوصاً همزيستي با اهلكتاب.مسلمانان،اهل را تحمل مي كردند و اين را برخلاف اصول ديني خود نمي دانستند. در آن زمان اهل كتاب، مردمي دانشمند و مطلع بودند. مسلمانان با آنان برخورد علمي داشتند و اين خود بحث و بررسي و مناظره را به دنبال داشت (10)
برخورد فرق و مذاهب
معتزله، جبريه، مرجئه، غلات،(11) زنادقه، (12) مشبه، متصوفه، مجسمه، تناسخيه و امثال اينها پديد آمده بودند كه هر كدام عقايد خود را ترويج مي كردند.از اين گذشته در زمينه هر يك از علوم اسلامي نيز در ميان دانشمندان آن علم اختلاف نظر پديد مي آمد، مثلا در علم قرائت قران، تفسير، حديث، فقه، و علم كلام (13)بحثها و مناقشات داغي در مي گرفت و هر كس به نحوي نظر مي داد و از عقيدهاي طرفداري مي كرد.
دانشگاه بزرگ جعفري :
امام صادق (ع) با توجه به فرصت مناسب سياسي كه به وجود آمده بود، و با ملاحظه نياز شديد جامعه و آمادگي زمينه اجتماعي ، دنباله نهضت علمي و فرهنگي پدرش امام باقر (ع) را گرفت و حوزه وسيع علمي و دانشگاه بزرگي به وجود اورد و در رشتههاي مختلف علوم عقلي و نقلي آن روز، شاگردان بزرگ و برجستهاي همچون:
هشام بن حكم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مومن طاق، مفضل بن عمر، جابر بن حيان و تربيت كرد كه تعداد آنها را بالغ بر چهار هزار نفر نوشتهاند .(14)هر يك از اين شاگردان شخصيتهاي بزرگ علمي و چهرههاي درخشاني بودند كه خدمات بزرگي انجام دادند. گروهي از آنان داراي آثار علمي و شاگردان متعددي بودند. به عنوان نمونه «هشام بن حكم» سي و يك جلد كتاب (15)نوشته و «جابر بن حيان» نيز بيش از دويست جلد(16)در زمينه علوم گوناگون بخصوص رشتههاي عقلي و طبيعي و شيمي (كه آن روز كيميا ناميده مي شد) تصنيف كرده بود كه به همين خاطر، به عنوان پدر علم شيمي مشهور شده است. كتابهاي جابر بن حيان به زبانهاي گوناگون اروپايي در قرون وسطي ترجمه گرديد و نويسندگا تاريخ علوم همگي از او به عظمت ياد مي كنند.
رساله توحيد مفضل :
چنانكه اشاره شد امام صادق (علیه السلام) در علوم طبيعي بحثهايي نمود و رازهاي نهفتهاي را باز كرد كه براي دانشمندان امروز نيز مايه اعجاب است.گواه روشن اين امر (گذشته از آموزش جابر) توحيد مفضل است كه امام آن را ظرف چهار روز املا كرد و «مفضل بن عمر كوفي » نوشت و بنام كتاب «توحيد مفضل» شهرت يافت. مفضل خود در مقدمه رساله مي گويد:
روزي هنگام غروب در مسجد پيامبر نشسته بودم و در عظمت پيامبر و آنچه خداوند از شرف و فضيلت و به آن حضرت عطا كرده مي انديشيدم. در اين فكر بودم كه ناگاه «ابن ابي العوجأ»، كه يكي از زندايقان آن زمان بود، وارد شد و در جايي كه من سخن او را مي شنيدم نشست. پس از آن يكي از دوستانش نيز رسيد و نزديك او نشست. اين دو، مطالبي درباره پيامبر اسلام بيان داشتند... آنگاه ابن ابي العوجأ گفت:
نام محمد را، كه عقل من در آن حيران است و فكر من در كار او درمانده است، واگذار و در اصلي كه محمد آورده است سخن بگو. در اين هنگام سخن از آفريدگار جهان به ميان آوردند و حرف را به جايي رساندند كه جهان را خالق و مدبري نيست، بلكه همه چيز خود بخود از طبيعت پديد آمده است و پيوسته چنين بوده و چنين خواهد بود.مفضل مي گويد:
چون اين سخنان واهي را از آن دور مانده از رحمت خدا شنيدم، از شدت خشم نتوانستم خودداري كنم و گفتم:
اي دشمن خدا، ملحد شدي و پروردگار را كه تو را به نيكوترين تركيب آفريده، و از حالات گوناگون گذارنده و به اين حد رسانده است، انكار كردي ! اگر در خود انديشه كني و به درك خود رجوع نمايي ، دلائل پروردگار را در وجود خود خواهي يافت و خواهي ديد كه شواهد وجود خدا و قدرت او، نشان علم و حكمتش در تو آشكار و روشن است. ابن ابي العوجأ گفت:
«اي مرد، اگر تو از متكلماني ( كساني كه از مباحث اعتقادي آگاهي داشتند و در بحث و جدل ورزيده بودند) با تو، به روش آنان سخن بگويم، اگر ما را محكوم ساختي ما از تو پيروي مي كنيم ؛ و اگر از آنان نيستي سخن گفتن با تو سودي ندارد؛ و اگر از ياران جعفر بن محمد صادق هستي ، او خود با ما چنين سخن نمي گويد و اين گونه با ما مناظره نمي كند. او از سخنان ما بيش از آنچه تو شنيدي بارها شنيده ولي دشنام نداده است و در بحث بين ما و او از حد و ادب بيرون نرفته است، او آرام و بردبار و متين و خردمند است و هرگز خشم و سفاهت بر او چيره نمي شود، سخنان و دلائل ما را مي شنود تا آنكه هر چه در دل داريم بر زبان مي آوريم، گمان مي كنيم بر او پيروز شدهايم، آنگاه با كمترين سخن دلائل ما را باطل مي سازد و با كوتاهترين كلام،حجت را بر ما تمام مي كند چنانكه نمي توانيم پاسخ دهيم، اينك اگر تو از پيروان او هستي ، چنانكه شايسته اوست، با ما سخن بگو». من اندوهناك از مسجد بيرون آمدم و در حالي كه در باب ابتلاي اسلام و مسلمانان به كفر اين ملحدان و شبهات آنان در انكار آفريدگار فكر مي كردم، به حضور سرورم امام صادق (علیه السلام) رسيدم. امام چون مرا افسرده و اندوهيگين يافت، پرسيد:
تو را چه شده است؟
من سخنان آن دهريان را به عرض امام رساندم، امام فرمود:
« براي تو از حكمت آفريدگار در آفرينش جهان و حيوانات و درندگان و حشرات و مرغان و هر جانداري از انسان و چهار پايان و گياهان و درختان ميوه دار و بي ميوه و گياهان خوردني و غير خوردني بيان خواهم كرد، چنانكه عبرت گيرندگان از آن عبرت گيرند و بر معرفت مومنان افزوده شود و ملحدان و كافران در ان حيرآن بمانند. بامداد فردا نزد ما بيا...». به دنبال اين بيان امام، مفضل چهار روز پياپي به محضر امام رسيد. امام بياناتي پيرامون آفرينش انسان از آغاز خلقت و نيروهاي ظاهري و باطني و صفات فطري وي و در خلقت اعضا و جوارح انسان، و آفرينش انواع حيوانات و نيز آفرينش آسمان و زمين و... و فلسفه آفات و مباحث ديگر ايراد فرمود و مفضل نوشت. (17) رساله توحيد مفضل بارها به صورت مستقل چاپ و توسط مرحوم علامه مجلسي و برخي ديگر از دانشمندان معاصر به فارسي ترجمه شده است.
وسعت دانشگاه امام صادق (علیه السلام) :
امام صادق (علیه السلام) با تمام جريانهاي فكري و عقيدتي آن روز برخورد كرد و موضع اسلام و تشيع را در برابر آنها روشن ساخته برتري بينش اسلام را ثابت نمود. شاگردان دانشگاه امام صادق (علیه السلام) منحصر به شيعيان نبود، بلكه از پيروان سنت و جماعت نيز از مكتب آن حضرت برخوردار مي شدند. پيشوايان مشهور اهل سنت ، بلاواسطه يا با واسطه، شاگرد امام بودهاند. در راس اين پيشوايان، « ابوحنيفه» قرار دارد كه دو سال شاگرد امام بوده است. او اين دو سال را پايه علوم و دانش خود معرفي مي كند و مي گويد:
«لولا السنتان لهلك نعمان»:
اگر آن دو سال نبود، «نعمان»:
« نعمان» هلاك مي شد.(18) شاگردان امام از نقاط مختلف همچون كوفه، بصره، واسط، حجاز و امثال اينها و نيز از قبائل گوناگون مانند:
بني اسد، مخارق، طي ، سليم ، غطفان ، ازد ، خزاعه ، خثعم ، مخزوم ، بني ضبه ، قريش بويژه بني حارث بن عبدالمطلب و بني الحسن بودند كه به مكتب ان حضرت مي پيوستند.(19) در وسعت دانشگاه امام همين قدر بس كه «حسن بن علي بن زياد وشأ» كه از شاگردان امام رضا (علیه السلام) و از محدثان بزرگ بوده (طبعاً سالها پس از امام صادق (علیه السلام) زندگي مي كرده)، مي گفت:
در مسجد كوفه نهصد نفر استاد حديث مشاهده كردم كه همگي از جعفر بن محمد حديث نقل مي كردند.(20)به گفته «ابن حجر عسقلاني» فقها و محدثاني همچون شعبه ، سفيان ثوري ، سفيان بن عيينه ، مالك ، ابن جريح ، ابوحنيفه ، پسروي موسي ، و هيب بن خالد ، قطان ، ابوعاصم ، و گروه انبوه ديگر ، از آن حضرت حديث نقل كردهاند. (21)«يافعي » مي نويسد:
او سخنان نفيسي در علم توحيد و رشتههاي ديگر دارد. شاگرد او «جابرين حيان» ، كتابي شامل هزار ورق كه پانصد رساله را در بر داشت، تأليف كرد. (22) امام صادق (علیه السلام) هر يك از شاگردان خود را در رشتهاي كه با ذوق و قريحه او سازگار بود، تشويق و تعليم مي نمود و در نتيجه، هر كدام از آنها در يك يا دو رشته از علوم مانند:
حديث، تفسير، علم كلام، و امثال اينها تخصص پيدا مي كردند.گاهي امام، دانشمنداني را كه براي بحث و مناظره مراجعه مي كردند، راهنمايي مي كرد تا با يكي از شاگردان كه در آن رشته تخصص داشت، مناظره كنند.«هشام بن سالم» مي گويد:
روزي با گروهي از ياران امام صادق (علیه السلام) در محضر آن حضرت نشسته بوديم. يك نفر مرد شامي اجازه ورود خواست و پس از كسب اجازه، وارد شد. امام فرمود:
بنشين. آنگاه پرسيد:
چه مي خواهي ؟
مرد شامي گفت:
شنيدهام شما به تمام سوالات و مشكلات مردم پاسخ مي گوييد، آمدهام با شما بحث و مناظره بكنم! امام فرمود:
- در چه موضوعي ؟
شامي گفت:
- درباره كيفيت قرائت قرآن. امام رو به «حمران» كرده فرمود:
- حمران جواب اين شخص با تو است! مرد شامي :
- من مي خواهم با شما بحث كنم، نه با حمران! - اگر حمران را محكوم كردي ، مرا محكوم كردهاي ! مرد شامي ناگزير با حمران وارد بحث شد. هر چه شامي پرسيد، پاسخ قاطع و مستدلي از حمران شنيد، به طوري كه سرانجام از ادامه بحث فروماند و سخت ناراحت و خسته شد!امام فرمود:
- (حمران را) چگونه ديدي ؟
- راستي حمران خيلي زبر دست است، هر چه پرسيدم به نحو شايستهاي پاسخ داد!شامي گفت:
مي خواهم درباره لغت و ادبيات عرب با شما بحث كنم.امام رو به «ابان بن تغلب» كرد و فرمود:
با او مناظره كن. ابان نيز راه هر گونه گريز را به روي او بست و وي را محكوم ساخت.شامي گفت:
مي خواهم درباره فقه با شما مناظره كنم! امام به «زراره» فرمود:
با او مناظره كن. زراره هم با او به بحث پرداخت و بسرعت او را به بن بست كشاند!شامي گفت:
مي خواهم درباره كلام با شما مناظره كنم. امام به « مومن طاق» دستور داد با او به مناظره بپردازد. طولي نكشيد كه شامي از مومن طاق نيز شكست خورد! به همين ترتيب وقتي كه شامي درخواست مناظره درباره استطاعت (قدرت و توانايي انسان بر انجام يا ترك خير و شر)، توحيد و امامت نمود، امام به ترتيب به حمزه طيار، هشام بن سالم و هشام بن حكم دستور داد با وي به مناظره بپردازند و هر سه، با دلائل قاطع و منطق كوبنده، شامي را محكوم ساختند. با مشاهده اين صحنه هيجانانگيز، از خوشحالي خندهاي شيرين بر لبان امام نقش بست. (23)
مناظرات امام صادق (علیه السلام) :
چنانكه قبلا گفتيم، عصر امام صادق (علیه السلام) عصر برخورد انديشهها و پيدايش فرق و مذاهب مختلف بود و در اثر برخورد فرهنگ و معارف اسلامي با فلسفهها و عقايد و آراي فلاسفه و دانشمندان يونان، شبهات و اشكالات گوناگوني پديد آمده بود، از اينرو امام صادق (علیه السلام) جهت معرفي اسلام و مباني تشيع، مناظرات متعدد و پرهيجاني با سران و پيروان اين فرقهها و مسلكها داشت و طي آنها با استدلالهاي متين و منطق استوار، پوچي عقايد آنان و برتري مكتب اسلام را ثابت مي كرد.از ميان مناظرات گوناگون امام، به عنوان نمونه، مناظره آن حضرت را با «ابو حنيفه»، پيشواي فرقه حنفي ، از نظر خوانندگان محترم مي گذرانيم:
روزي ابوحنيفه براي ملاقات با امام صادق (علیه السلام) به خانه امام آمد و اجازه ملاقات خواست. امام اجازه نداد.ابوحنيفه مي گويد:
دم در، مقداري توقف كردم تا اينكه عدهاي از مردم كوفه آمدند، و اجازه ملاقات خواستند. امام به آنها اجازه داد. من هم باآنها داخل خانه شدم. وقتي به حضورش رسيدم گفتم:
شايسته است كه شما نمايندهاي به كوفه بفرستيد و مردم آن سامان را از ناسزا گفتن به اصحاب محمد (صلی الله علیه واله) نهي كنيد، بيش از ده هزار نفر در اين شهر به ياران پيامبر ناسزا مي گويند. امام فرمود:
- مردم از من نمي پذيرند.- چگونه ممكن است سخن شما را نپذيرند، در صورتي كه شما فرزند پيامبر خدا هستيد؟
- تو خود يكي از همانهايي هستي كه گوش به حرف من نمي دهي . مگر بدون اجازه من داخل خانه نشدي ،و بدون اينكه بگويم ننشستي ،و بي اجازه شروع به سخن گفتن ننمودي ؟
آنگاه فرمود:
- شنيدهام كه تو بر اساس قياس (24)فتوا مي دهي ؟
- آري .- واي بر تو! اولين كسي كه بر اين اساس نظر داد شيطان بود؛ وقتي كه خداوند به او دستور داد به آدم سجده كند، گفت:
«من سجده نمي كنم، زيرا كه مرا از آتش آفريدي و او را از خاك و آتش گراميتر از خاك است».(سپس امام براي اثبات بطلان «قياس»، مواردي از قوانين اسلام را كه برخلاف اين اصل است، ذكر كرد و فرمود:) - به نظر تو كشتن كسي بناحق مهمتر است، يا زنا؟
- كشتن كسي بناحق.- (بنابراين اگر عمل كردن به قياس صحيح باشد) پس چرا براي اثبات قتل، دو شاهد كافي است، ولي براي ثابت نمودن زنا چهار گواه لازم است؟
آيا اين قانون اسلام با قياس توافق دارد؟
- نه. - بول كثيفتر است يا مني ؟
- بول.- پس چرا خداوند در مورد اول مردم را به وضو امر كرده، ولي در مورد دوم دستور داده غسل كنند؟
آيا اين حكم با قياس توافق دارد؟
- نه.- نماز مهمتر است يا روزه؟
- نماز.- پس چرا بر زن حائض قضاي روزه واجب است، ولي قضاي نماز واجب نيست؟
آيا اين حكم با قياس توافق دارد؟
- نه.- آيا زن ضعيفتر است يا مرد؟
- زن.- پس چرا ارث مرد و برابر زن است؟
آيا اين حكم با قياس سازگاري است ؟
- نه .- چرا خداوند دستور داده است كه اگر كسي ده درهم سرقت كرد، دستش قطع شود، در صورتي كه اگر كسي دست كسي راقطع كند، ديه آن پانصد درهم است؟
آيا اين با قياس سازگار است؟
- نه.- شنيدهام كه اين آيه را:
«در روز قيامت به طور حتم از نعمتهاي سوال مي شويد»(25) چنين تفسير مي كني كه:
خداوند مردم را در مورد غذاهاي لذيذ و آبهاي خنك كه در فصل تابستان مي خوردند، مواخذه مي كند.- درست است، من اين آيه را اين طور معنا كردهام. - اگر شخصي تو را به خانهاش دعوت كند و با غذاي لذيذ و آب خنكي از تو پذيرايي كند، وبعد به خاطر اين پذيرايي بر تو منت گذارد، درباره چنين كسي چگونه قضاوت مي كني ؟
- مي گويم آدم بخيلي است.- آيا خداوند بخيل است (تا اينكه روز قيامت در مورد غذاهايي كه به ما داده، ما را مورد مؤاخذه قرار دهد)؟
- پس مقصود از نعمتهايي كه قرآن مي گويد انسان درباره آن مؤاخذه مي شود، چيست؟
- مقصود، نعمت دوستي ما خاندان رسالت است.(26)
تبيين احكام به شيوه خاص شيعي :
در موضوع تاسيس حوزه وسيع علمي و فقهي توسط امام صادق (علیه السلام) چيزي كه از نظر بيشتر كاوشگران زندگي امام پوشيده مانده است، مفهوم سياسي و معترضانه اين اقدام بزرگ امام است. براي آنكه جهات سياسي اين عمل نيز روشن گردد، مقدمتاً بايد توجه داشته باشيم كه:
دستگاه خلافت در اسلام، از اين جهت با همه دستگاه هاي ديگر حكومت متفاوت است كه اين فقط يك تشكيلات سياسي نيست، بلكه يك رهبري سياسي - مذهبي است. عنوان «خليفه» براي حاكم اسلامي نشان دهنده همين حقيقت است كه وي بيش و پيش از آنكه يك رهبر سياسي و معمولي باشد ، جانشين پيامبر است و پيامبر نيز آورنده دين و آموزنده اخلاق.پس خليفه در اسلام، بجز تصدي شئون رايج سياست، متكفل امور ديني مردم و پيشواي مذهبي آنان نيز هست. اين حقيقت مسلم، موجب آن شد كه پس از نخستين سلسله خلفاي اسلامي ، زمامداران بعدي كه از آگاهيهاي ديني ، بسيار كم نصيب و گاه بكلي بي نصيب بودند، در صدد برآيند كه اين كمبود رابه وسيله رجال ديني وابسته به خود تامين كنند و با الحاق فقها و مفسران و محدثان مزدور به دستگاه حكومت خود، اين دستگاه را باز هم تركيبي از دين و سياست سازند.فايده ديگري كه به كارگيري اين گونه افراد براي خلفاي وقت در برداشت، آن بود كه اينان طبق ميل و فرمان زمامداران ستم پيشه و مستبد، به سهولت مي توانستند احكام دين را به بهانه «مصالح روز» تغيير و تبديل داده و پوششي از استنباط و اجتهاد - كه براي مردم عادي و عامي قابل تشخيص نيست- حكم خدا را به خاطر مطامع خدايگان دگرگون سازند.مولفان و مورخان قرنهاي پيشين، نمونههاي وحشت انگيزي از جعل حديث و تفسير برأي را كه غالباً دست قدرتهاي سياسي در آن نمايان است، ذكر كردهاند. عينا همين عمل درباره تفسير قرآن نيز انجام مي گرفت:
تفسير قرآن بر طبق رأي و نظر مفسر، از جمله كارهايي بود كه مي توانست به آساني حكم خدا را در نظر مردم دگرگون سازد و آنها را به آنچه مفسر خواسته است- كه از نيز اكثر اوقات همان را مي خواست كه حاكم خواسته بود- معتقد كند.بدين گونه بود كه از قديمترين ادوار اسلامي ، فقه و حديث و تفسير به دو جريان كلي تقسيم شد:
يكي از جريان وابسته به دستگاه هاي حكومتهاي غاصب كه در موارد بسياري حقيقتها را فداي مصلحتهاي آن دستگاه ها ساخته و به خاطر دستيابي به متاع دنيا حكم خدا را تحريف مي كردند؛ و ديگري جريان اصيل وامين كه هيچ مصلحتي را بر مصلحت تبيين درست احكام الهي ، مقدم نمي داشت و قهراً در هر قدم، رويارويي دستگاه حكومت و فقاهت مزدورش قرار مي گرفت، و از اينرو، در غالب اوقات شكل قاچاق و غير رسمي داشت.
مفهوم معترضانه مكتب امام:
با توجه به آنچه گفتيم، به وضوح مي توان دانست كه « فقه جعفري» در برابر فقه فقيهان رسمي روزگار امام صادق (علیه السلام) تنها تجلي بخش يك اختلاف عقيده ديني ساده نبود، بلكه در عين حال دو مضمون متعرضانه را نيز با خود حمل مي كرد:
نخستين و مهمترين آن دو، اثبات بي نصيبي دستگاه حكومت از آگاهيهاي لازم ديني و ناتواني آن از اداره امور فكري مردم - يعني در واقع، عدم صلاحيتش براي تصدي مقام «خلافت» - بود.و ديگري ، مشخص ساختن موارد تحريف دين در فقه رسمي كه ناشي از مصلحت انديشيهاي غير اسلامي فقيهان وابسته در بيان احكام فقهي و ملاحظه كاري آنان در برابر تحكم و خواست قدرتهاي حاكم بود. امام صادق (علیه السلام) با گستردن بساط علمي و بيان فقه و معارف اسلامي و تفسير قرآن به شيوهاي غير از شيوه عالمان وابسته به حكومت، عملاً به معارضه با آن دستگاه برخاسته بود آن حضرت بدين وسيله تمام تشكيلات مذهبي و فقاهت رسمي را كه يك ضلع مهم حكومت خلفا به شمار مي آمد، تخطئه مي كرد و دستگاه حكومت را از وجهه مذهبي اش تهي مي ساخت. در مذاكرات و آموزشهاي امام به ياران و نزديكانش، بهرهگيري از عامل «بي نصيبي خلفا از دانش دين» به عنوان دليلي بر اينكه از نظر اسلام، آنان را حق حكومت كردن نيست، بوضوح مشاهده مي شود؛يعني اينكه امام همان مضمون متعرضانهاي را كه درس فقه و قرآن او را دارا بوده، صريحا نيز در ميان مي گذارده است. در حديثي از آن حضرت چنين نقل شده است:
«نحن قوم فرض الله طاعتنا و انتم تاتمّون بمن لايعذر الناس بجهالته» (27):
«ما كساني هستيم كه خداوند فرمانبري از آنان را فرض و لازم ساخته است، در حالي كه شما از كسي تبعيت مي كنيد كه مردم به خاطر جهالت او در نزد خدا معذور نيستند».يعني ، مردم كه بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نااهل دچار انحراف گشته به راهي جز راه خدا رفتهاند، نمي توانند در پيشگاه خدا به اين عذر متوسل شوند كه:
« ما به تشخيص خود راه خطا را نپيموديم، اين پيشوايان و رهبران ما بودند كه از روي جهالت، ما را به اين راه كشاندند!»، زيرا اطاعت از چنان رهبراني ، خود، كاري خلاف بوده است، پس نمي تواند كارهاي خلاف بعدي را توجيه كند.(28)
نمونهاي از شاگردان مكتب امام صادق (علیه السلام) :
چنانكه قبلا گفتيم، تربيت يافتگان دانشگاه جعفري بالغ بر چهار هزار نفر بودند و در اينجا مناسب بوددكه حداقل تعدادي از اين شخصيتها را معرفي مي كرديم، ولي به خاطر رعايت اختصار، فقط به معرفي يك تن از آنها به عنوان نمونه مي پردازيم، و او عبارت است از «هشام بن حكم».
عظمت علمي هشام بن حكم :
هشام دانشمند برجسته، متكلمي بزرگ، داراي بياني شيرين و رسا، و در فن مناظره فوق العاده زير دست بود. او از بزرگترين شاگردان مكتب امام صادق و امام كاظم (علیه السلام) به شمار مي رفت. نامبرده در آن عصر از هر سو مورد فشار سياسي و تبليغاتي از ناحيه قدرتها و فرقههاي گوناگون قرار داشتند، خدمات ارزندهاي به جهان تشيع كرد و بويژه از اصل «امامت» كه از اركان اساسي اعتقاد شيعه است، بشايستگي دفاع كرد و مفهوم سازنده آن را در رهبري جامعه، بخوبي تشريح نمود.البته پايههاي عقيدتي و شخصيت بارز علمي هشام در مكتب امام صادق (علیه السلام) استوار گرديد و در اين دانشگاه بود كه اساس تكامل فكري و اسلامي او نقشبندي شد، اما از سال 148 به بعد، يعني پس از شهادت امام صادق(علیه السلام) شخصيت والاي او در پرتو رهنمودهاي امام كاظم (علیه السلام) تكامل يافت و به اوج ترقي و شكوفايي رسيد.
در جستجوي حقيقت
«هشام بن حكم» در آغاز كار مدتي از شاگردان «ابو شاكر ديصاني » (زنديق و مادي مشهور)بوده است و سپس وارد مكتب «جهميه» گشته و يكي از پيروان «جهم بن صفوان» جبري شده است. آنان اين معنا را از نقاط ضعف هشام شمرده او را متهم به انحراف عقيده نموده اند(29).در صورتي كه اولاً، او نه تنها شاگرد ابو شاكر نبوده، بلكه با او مناظراتي داشته كه سرانجام باعث تشرف ابو شاكر به آيين اسلام نيز شده است!(30).و بر فرض اين كه اين نسبت صحت داشته باشد شركت او در بحثها و انجمنهاي پيروان مكتبهاي گوناگون، ثابت نمي كند كه حتماً عقايد آنها را نيز قبول داشته است، بلكه تماس با آنان به منظور آگاهي و بحث و مناظره بوده است.ثانياً، اين تحولات، حكم گذرگاهي در سير تكامل عقلي و فكري او را داشته و براي كسي كه در جستجوي حقيقت است و مي خواهد حق را با بينش و آگاهي كامل تشخيص بدهد، نقطه ضعفي شمرده نمي شود، بلكه بايد نقطه نهائي سير فكري و عقيدتي او را در نظر گرفت و بر پايه آن نظر داد(31)، و مي دانيم كه هشام تا آخر عمر در راه ترويج اسلام و تشريح مباني تشيع كوشش كرد و كارنامه درخشاني از خود به يادگار گذاشت.
عصر برخورد انديشه ها
نخستين آشنايي
برادر زادهام هشام كه پيرو مذهب «جهميه» بود، از من خواست او را به محضر امام صادق (علیه السلام) ببرم تا در مسائل مذهبي با او مناظره كند. در پاسخ وي گفتم:
تا از امام اجازه نگيرم اقدام به چنين كاري نمي كنم.سپس به محضر امام (علیه السلام) شرفياب شده براي ديدار هشام اجازه گرفتم. پس از آنكه بيرون آمدم و چند گام برداشتم، به ياد جسارت و بيباكي برادرزادهام افتادم و لذا به محضر امام باز گشته جريان بيباكي و جسارت او را يادآوري كردم.امام فرمود:
آيا بر من بيمناكي ؟
از اين اظهارم شرمنده شدم و به اشتباه خود پي بردم. آنگاه برادرزادهام را همراه خود به حضور امام بردم. پس از آنكه وارد شده نشستيم، امام مسئلهاي از او پرسيد و او در جواب فرو ماند و مهلت خواست و امام به وي مهلت داد. چند روز هشام در صدد تهيه جواب بود و اين در و آن در مي زد. سرانجام نتوانست پاسخي تهيه نمايد. ناگزير دوباره به حضور امام شرفياب شده اظهار عجز كرد و امام مسئله را بيان فرمود. در جلسه دوم امام مسئله ديگري را كه بنيان مذهب جهميه را متزلزل مي ساخت، مطرح كرد، باز هشام نتوانست از عهده پاسخ برآيد، لذا با حال حيرت و اندوه جلسه را ترك گفت. او مدتي در حال بهت و حيرت به سر مي برد، تا آنكه بار ديگر از من خواهش كرد كه وسيله ملاقات وي را با امام فراهم سازم.بار ديگر از امام اجازه ملاقات براي او خواستم. فرمود:
فردا در فلان نقطه «حيره»(34)منتظر من باشد. فرمايش امام را به هشام ابلاغ كردم. او از فرط اشتياق، قبل از وقت مقرر به نقطه موعود شتافت .«عمر بن يزيد» مي گويد:
بعداً از هشام پرسيدم آن ملاقات چگونه برگذار شد؟
گفت:من قبلاً به محل موعود رسيدم، ناگهان ديدم امام صادق (علیه السلام) در حالي كه سوار بر استري بود، تشريف آورد. هنگامي كه به من نزديك شد و به رخسارش نگاه كردم چنان جذبهاي از عظمت آن بزرگوار به من دست داد كه همه چيز را فراموش كرده نيروي سخن گفتن را از دست دادم. امام مرتب منتظر گفتار و پرسش من شد، اين انتظار توأم با وقار، برتحير و خود باختگي من افزود. امام كه وضع مرا چنين ديد، يكي از كوچههاي حيره را در پيش گرفت و مرا به حال خود واگذاشت(35)در اين قضيه چند نكته جالب وجود دارد:
نكته نخست، وجود نيروي مناظره فوق العاده در هشام است، به طوري كه ناقل قضيه از آن احساس بيم مي كند و از توانايي او در اين فن به عنوان جسارت و بيباكي نام مي برد، حتي (غافل از مقام بزرگ امامت) از رويارويي او با امام احساس نگراني مي كند و مطلب را پيشاپيش با امام در ميان مي گذارد.نكته دوم، شيفتگي و عطش عجيب هشام براي كسب آگاهي و دانش و بينش افزونتر است، به طوري كه در اين راه از پاي نمي نشيند و از هر فرصتي بهره مي برد، و پس از درماندگي از پاسخگويي به پرسشهاي امام، ديدارها را تازه مي كند و در ديدار نهائي پيش از امام به محل ديدار مي شتابد، و اين، جلوه روشني از شور و شوق فراوان اوست.نكته سوم، عظمت شخصيت امام صادق (علیه السلام) است، به گونهاي كه هشام در برابر آن خود را مي بازد و اندوختههاي علمي خويش را از ياد مي برد و با زبان چشم و نگاه هاي مجذوب توام با احترام، به كوچكي خود در برابر آن پيشواي بزرگ اعتراف مي كند.باري جذبه معنوي آن ديدار ، كار خود را كرد و مسير زندگي هشام را دگرگون ساخت:
از آن روز هشام به مكتب پيشواي ششم پيوست و افكار گذشته را رها ساخت و در اين مكتب چنان درخشيد كه گوي سبقت را از ياران آن حضرت ربود.
تأليفات هشام
اينك فهرست تأليفات او، در زمينههاي مختلف:
1- كتاب امامت.2- دلائل حدوث اشيأ3- رد بر زنادقه.4- رد بر ثنويه(دوگانه پرستي ).5- كتاب توحيد.6- رد بر هشام جواليقي .7- رد بر طبيعيون8- پير و جوان.9- تدبير در توحيد(36)10- ميزان11- ميدان.12- رد بر كسي كه بر امامت مفضول اعتقاد دارد(37)13-اختلاف مردم در امامت.14-وصيت، و رد بر منكران آن.15-جبرو قدر.16-حكمين.17-رد بر اعتقاد معتزله در مورد طلحه و زبير.18-قدر.19-الفاط.20- معرفت (شناخت).21-استطاعت.22-هشت باب.23-رد بر شيطان طارق24-چگونه فتح باب اخبار مي شود؟
25- رد بر ارسطاطيس در توحيد.26-رد بر عقائد معتزله.27-مجالس درباره امامت(38).28-علل تحريم. 29-فرائض (ارث)(39)
فعاليتهاي سياسي امام
اعزام نمايندگان به منظور تبليغ امامت:
امام به منظور تبليغ جريان اصيل امامت، نمايندگاني به مناطق مختلف مي فرستاد. از آن جمله، شخصي به نمايندگي از طرف امام به خراسان رفت و مردم را به ولايت او دعوت كرد. جمعي پاسخ مثبت دادند و اطاعت كردند و گروهي سرباز زدند و منكر شدند، و دستهاي به عنوان احتياط و پرهيز (از فتنه!) دست نگهداشتند.آنگاه به نمايندگي از طرف هر گروه، يك نفر به ديدار امام صادق (علیه السلام) رفت. نماينده گروه سوم در جريان اين سفر با كنيز يكي از همسفران، كار زشتي انجام داد (و كسي از آن آگاهي نيافت).هنگامي كه اين چند نفر به حضور امام رسيدند، همان شخص آغاز سخن كرد و گفت:
شخصي از اهل كوفه به منطقه ما آمد و مردم را به اطاعت و ولايت تو دعوت كرد؛ گروهي پذيرفتند، گروهي مخالفت كردند، و گروهي نيز از روي پرهيزگاري و احتياط دست نگهداشتند.اما فرمود:
تو از كدام دسته هستي ؟
گفت:من از دسته احتياط كار هستم.امام فرمود:
تو كه اهل پرهيزگاري و احتياط بودي ، پس چرا در فلان شب احتياط نكردي و آن عمل خيانتآميز را انجام دادي ؟!چنانكه ملاحظه مي شود، در اين قضيه، فرستاده امام اهل كوفه، و منطقه مأموريت، خراسان بوده در حالي كه امام در مدينه اقامت داشته است، و اين، وسعت حوزه فعاليت سياسي امام را نشان مي دهد.
عوامل سقوط سلسله امويان
خلفاي اموي يك سلسله بدعتها و انحرافهائي را در حكومت و كشور داري به وجود آورده بودند كه مجموع آنها دست به دست هم داده، خشم و نفرت مردم را برانگيخت و منجر به قيام مسلمانان و موجب انقراض آنان گرديد. عوامل خشم و نفرت مردم را مي توان چنين خلاصه كرد:
1-نظام حكومت اسلامي از زمان معاويه به بعد، به رژيم استبدادي موروثي فردي مبدل گشت.2-در آمد دولت كه مي بايست به مصرف كارهاي عمومي برسد و نيز غنيمتهاي جنگي وفيئ كه از آنِ مجاهدان بود، خاص حكومت شد و آنان اين مالها را صرف تجمل و خوش گذراني خود كردند.3-دستگيري ، زنداني كردن،شكنجه، كشتار، و گاه قتل عام متداول شد.4-تا پيش از آغاز حكومت امويان گر چه فقه شيعه مورد توجه نبود و ائمه شيعه كه عالم به همه احكام اسلام بودند، مرجع فقهي شناخته نمي شدند، اما موازين فقهي رسمي و رايج تا حدي بر حسب ظاهر رعايت مي شد، مثلا اگر مي خواستند درباره موضوعي حكمي بدهند نخست به قرآن و سنت پيغمبر رجوع مي كردند و اگر چنان حكمي را نمي يافتند از ياران پيغمبر (مهاجر و انصار) مي پرسيدند كه آيا در اين باره حديثي از پيغمبر شنيدهايد يا نه؟
اگر پس از همه اين جستجوها سندي نمي يافتند، آنان كه در فقاهت بصيرتي داشتند، با اجتهاد خود حكم را تعيين مي كردند، به شرط آنكه آن حكم با ظاهر قرآن و سنت مخالفت كلي نداشته باشد. اما در عصر امويان، خلفا هيچ مانعي نمي ديدند كه حكمي صادر كنند و آن حكم بر خلاف قرآن و گفته پيغمبر باشد، چنانكه بر خلاف گفته صريح پيغمبر، معاويه زياد را از راه نامشروع فرزند ابوسفيان و برادر خود خواند.!5-چنانكه مي دانيم فقه اسلام براي مجازات متخلفان احكامي دارد كه بنام «حدود و ديات» معروف است. مجرم بايد بر طبق اين احكام كيفر ببيند.
********************************************************
شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) پيشواي ششم مسلمانان(148 ق)
شرح مناسبت:
حضرت امام جعفر صادق(ع) پيشواي ششم مسلمانان، در اين روز به دست خليفه ي عباسي، منصور دوانيقي مسموم و در مدينه به شهادت رسيد. امام صادق(ع) به شيخ الائمه نيز معروف است زيرا عمر ايشان از تمامي ائمه اطهار(ع) طولاني تر است. حضرت را در قبرستان بقيع در كنار پدر، جدّ و امام حسن مجتبي(ع) دفن كردند.
آن امام به هنگام شهادت شصت و پنج سال داشته و مدت سي و چهار سال از امامت حضرتش مي گذشت.
در ميان امامان معصوم(ع)، براي هيچ كدام همانند امام صادق(ع) فرصت و شرايط مساعدي پيش نيامد تا بتوانند در سطح وسيع به انقلاب فرهنگي بپردازند و با تشريح فرهنگ غني و پُرمايه ي اسلام، بر گسترش اين دين آسماني بيفزايند. ولي براي امام صادق(ع) اين فرصت، در گير و دار كشمكش ها و رودرويى بني اميه و بني عباس و جنگ قدرت به دست آمد. آن بزرگمرد علم و عمل از اين فرصت استفاده ي كامل كرد و اسلام و فقهِ آن را از ديدگاه ائمه ي اهل بيت(ع) معرفي نمود و با تربيت شاگردان بسيار و برجسته، حيات تازه اي به اسلام و مسلمين بخشيد و فرهنگ ناب تشيّع را كه از متن اسلام محمدي و علوي نشأت گرفته بود به جهانيان عرصه كرد. امام صادق(ع) به عنوان رييس مذهب جعفري حوزه ي علميه ي اسلامي در سطح عميق و وسيع تشكيل داده و علوم اسلامي را تدريس مي نمود. در اين حوزه، چهار هزار نفر به فراگيري علوم آل محمد(ص) مي پرداخته و حضرت در اين زمان، اسلام اصيل را از زير حجاب تيره و تار اسلام بني اميه و بني عباس آشكار ساخت.
منبع : برنامه روزشمار تاريخ ازمركز پژوهشهاي صدا و سيما
آیات و روایات متناسب :
شهادت امام صادق عليه السلام
امام كاظم عليه السلام :
كانَ يُعرَفُ مَوضِعُ سُجُودِ أبي عَبدِاللَّهِ بِطيبِ رِيحِهِ
سجده گاه امام صادق عليه السلام از بوي خوش آن شناخته مي شد
الكافي ، ج 6 ، ص 511 .
مالك بن أنس (فقيه المدينة) :
كانَ الصادقُ عليه السلام رَجُلاً لايَخلُو مِن إحدي ثَلاثِ خِصالٍ : إمّا صائماً و إمّا قائماً و إمّا ذاكِراً و . . . طَيِّبُ المُجالَسَةِ ، كَثيرَ الفَوائدِ
امام صادق عليه السلام هميشه در يكي از سه حالت بود : يا روزه دار بود يا در حال نماز و يا ذكر مي گفت . . . مجلسش نيكو و نفعش فراوان بود
بحار الأنوار ، ج 47 ، ص 16 .
سخنان برگزيده
امام صادق عليه السلام :
الغِيبَةُ أن تَقولَ في أخيكَ ما سَتَرهُ اللَّهُ عَلَيهِ
غيبت آن است كه درباره برادرت چيزي بگويي كه خداوند آن را پنهان كرده است
ميزان الحكمه ، ح 15510 .
امام صادق عليه السلام :
لايَتِمُّ المَعروفُ إلاّ بِثَلاثٍ : تَعجيلِهِ و تَصغيرِهِ و تَستيرِهِ
كار نيك تمام نمي شود مگر به سه چيز : شتاب در انجام دادن ، كوچك شمردن و پنهان داشتن آن
خصائص الائمه ، ص 100 .
امام صادق عليه السلام :
أروَحُ الرُّوحِ اليَأسُ عَنِ النّاسِ
خوش ترين آسايش ، نوميدي از مردم است
مشكاة الأنوار ، ص 324 .
امام صادق عليه السلام :
صِلَةُ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الحِسابَ يَومَ القيامَةِ
صله رحم حساب را در روز قيامت آسان مي كند
بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 210 .
امام صادق عليه السلام :
مَن يَثِقَ بِاللَّهِ يَكفِهِ ما أهَمَّهُ مِن أمرِ دُنياهُ و آخِرَتِهِ
هر كه به خدا اعتماد كند ، خداوند كارهاي دنيا و آخرتش را ، كه او را بي قرار كرده اند، كفايت مي كند
تحف العقول ، ص 304 .
امام صادق عليه السلام :
إعمَلِ اليَومَ فِي الدُّنيا بِما تَرجُو بِهِ الفَوزَ فِي الآخِرَةِ
امروز در دنيا كاري كن كه به وسيله آن اميد رستگاري در آخرت داري
تحف العقول ، ص 306 .
امام صادق عليه السلام :
مَن عَيَّرَ مُؤمِناً بِذَنبٍ لَم يَمُت حَتّي يَرتَكِبَهُ
هر كس مؤمني را بر انجام دادن گناهي سرزنش كند ، نمي ميرد تا آن كه خود آن گناه را مرتكب شود
الكافي ، ج 2 ، ص 356 .
امام صادق عليه السلام :
ضَمِنتُ لِمَنِ اقتَصَدَ أن لايَفتَقِرَ
من ضمانت مي كنم كه هر كه ميانه روي پيشه كند ، فقير نشود
الخصال ، ص 9 .
امام صادق عليه السلام :
إعرِفُوا مَنازِلَ النّاسِ عَلي قَدرِ رِوايَتِهِم عَنّا
منزلت مردم را به اندازه نقل حديث شان از ما بشناسيد
الكافي ، ج 1 ، ص 50 .
امام صادق عليه السلام :
بَرُّوا آبائكُم يَبَرَّكُم أبنائُكُم
به پدرانتان نيكي كنيد تا فرزندانتان به شما نيكي كنند
تحف العقول ، ص 359 .
********************************************************
چرا مذهب جعفرى ؟!
عرصه تئورىها و ديدگاههاى علمى و فرهنگى در ميان دانشمندان وفرهيختگان همواره عرصه ابقاى بهترين انديشهها بوده است. هرنظريهاى آن هنگام توانسته جايگزين نظريه پيشين شود كه محتوايىبهتر از آن را به بشريت هديه كرده باشد و الا مورد استقبال قرارنخواهد گرفت. مكتبهاى فكرى بزرگ نيز همواره بايد داراى چنينويژگى باشند تا بتوانند در دل بشر جايى باز كنند. نگاهى بهدستاورد مكتب اسلام در مقايسه با آنچه جامعه جاهلى عرب بداندلبسته بود و مبناى رفتار فردى و اجتماعى خود قرار داده بودمىتواند راز موفقيت اسلام را در برابر انديشههاى جاهلانه نشاندهد. پيامبر(صلی الله علیه واله) در دعوت خود ضمن پذيرش سنتهاى پسنديده انسانىدر ميان اعراب آنگاه كه به نفى ضد ارزشها مىپرداخت طرحهاىجايگزين نيز ارائه مىكرد تا مخاطبان او احساس خلاء نكنند.
شايد راز بسيارى از شكستهاى فردى و اجتماعى مصلحان در طولتاريخ همين بوده كه طرح جايگزين نداشتهاند به همين نمونه تاريخمعاصر ايران توجه كنيد. حضور روحانيت در مشروطيت و انقلاب اسلامىو اين كه چرا روحانيت در مشروطيت نتوانست تا پايان حضور داشتهباشد اما انقلاب اسلامى به رهبرى امام موفق به براندازى يك نظامشد؟
شايد مهمترين نكته در همين طرح جايگزين بوده است. امامخمينى(ره) طرح جايگزين سلطنت را داشت اما روحانيت در مشروطيتبه ابعاد اين موضوع آن چنان كه بايسته است نيانديشيده بود واين سرانجام هرحركتسياسى و فكرى است كه فقط طرح براندازىداشته باشد و نه طرح جايگزين!
امام جعفرصادق(علیه السلام) در مسيرتكاملى حركتشيعه گام دوم را برداشتهبودند. يعنى پس از آنكه مردم بر اثر مجاهدتهاى امامان پيشين بهناصحيح بودن مذهب رسمى و ديگر انديشههاى منبعث از آن و نيزحركتهاى سياسى مبتنى برآن در سالهاى گذشته پى بردند آمادهبودند تا طرح جايگزين مكتب اهلبيت را دريافت كنند و امامصادق(علیه السلام) همان بزرگوارى است كه با توجه به يك موقعيت استثنايىتاريخى طرح جايگزين شيعه را به هنگام ارائه كرد و امامان ديگربه شرح و بسط بعضى از ابعاد آن پرداختند.
دوره امامتحضرت كه از سال 114 هجرى آغاز شده تا سال 148 هجرىادامه يافت. (1) يكى از شرايط بحرانى تاريخى در اسلام بود زيراكه بنيان حكومتى يكصدساله فرو ريخته بود و بنيان حكومتپانصدسالهاى پىريزى مىشد و همت اصلى سران حكومت تازه، كوبيدنمخالفان بود. مثلا توجه كنيد كه از سال 132 كه رسما حكومتعباسيان آغاز شد تا سال137 هجرى سردمداران آن از هيبت و عظمتيكى از بزرگترين سرداران خود يعنى ابومسلم خراسانى هراس داشتندو تا او را با حيله و فريب نكشتند (2) احساس آرامش نكردند وامام صادق(علیه السلام) با توجه به اين فضا، پايههاى فكرى نظام تشيع ياطرح جايگزين را بنانهاد.
سالها پيش از امامتحضرت صادق(علیه السلام) تقريبا يكصدو سيزده سال پيش،جدايشان پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) در روزى گرم و سوزان و به هنگام بازگشتاز آخرين حجخود در غدير خم جانشينى خويش را به فرمان خداى بهامام على(علیه السلام) واگذار كرد و بر اساس منابع شيعى و بعضى از منابعاهل سنت از مردم دراين باره بيعت گرفت. (3) اما صلاحديد پيامبر اكرم(صلی الله علیه واله) به دلايلى مورد پذيرش بعضى از صحابهقرار نگرفت و با رحلتحضرت، خلافت در سقيفه بنىساعدهمسيرى تازه يافت. چندتن از صحابيان مهاجر در برابر انصار كهخود دچار دو دستگى شده بودند با استناد به حق خويشاوندى باپيامبر(صلی الله علیه واله) خلافت را حق خود دانستند (4) نه حق انصار. و با آن كهامام على(علیه السلام) خويشاوندى روشنترى با پيامبر(صلی الله علیه واله) داشتبه اين بهانهكه عرب نمى تواند امتيازات بيش از اندازهاى را براى بنىهاشمبپذيرد و قبلا نبوت به بنىهاشم رسيده بود و اينك خلافتبايد بهديگر تيرههاى قريش برسد خود را شايسته خلافت ديدند. (5)
از پس اين تدبير، مسير قدرت سياسى درامت اسلامى دگرگون شد و بهتدريج هرچه بر سالها افزوده مىشد اين دگر گونى نيز بيشتر خودرانشان مىداد به گونهاى كه در سال 35 قمرى كه اندكى ازانحرافات خود را نشان داده بود و امت اسلامى به چشم خويش بعضىاز آن را مىديد شورشى رخ داد كه خليفه سوم در طى آن كشتهشد. (6)
به گواهى جنگهاى سه گانهاى كه امام على(علیه السلام) با ناكثين، قاسطين ومارقين انجام داد (7) ، مىتوان پذيرفت كه جامعه اسلامى دچاربحرانى عميق شده بود; بحرانى كه در تبديل خلافتبه ملوكيتخودرانشان داد و خاندان بنىاميه كه بيش از اين در ميان مسلمانانجايگاهى نداشتند و طلقاى(آزادشدگان) پيامبر(صلی الله علیه واله) در فتح مكهبودند، (8) با موقعيتسنجى سياسى به اقتدار رسيدند و حكومتى 90ساله را بنيان نهادند. سياست عربگرايى امويان موجب شد تامخالفتهايى با آنان در جهان اسلام رخ دهد و تحليلگران يكى ازعلل سقوط اين سلسله را همين سياست مىدانند. (9)
امويان با توجه به سابقه ناشايستخود در ميان امت اسلامىجدىترين رقيب خويش را بنىهاشم و علويان مىدانستند و براىبىمقدار نشان دادن رقيب به هر حربهاى متوسل مىشدند. از جمله بهساختن احاديث و رواياتى دستيازيدند تا حسن سابقه بنىهاشم وعلويان را كه بويژه در سايه فداكارىهاى حضرت على(علیه السلام) به اعتبارىفوق تصور دستيافته بودند بيالايند.
جاعلان حديث نخستبه جعل رواياتى در مذمتحضرت على(علیه السلام)پرداختند. (10) و در مرحله دوم از اختلاف ميان خلفا و امامعلى(علیه السلام) هر آنچه نيكى و سجاياى اخلاقى بود به رقيبان آن حضرتنسبت دادند و در برابر هر فضيلتى كه براى امام وجود داشتاحاديثى را درباره فضيلتى مشابه براى رقيبان نيز جعل كردند (11) تا آنچه امام على(علیه السلام) بدانها ممتاز بود عادى جلوه كند و درنهايت همانند يكى از اصحاب پيامبر(صلی الله علیه واله) تلقى شود نه بالاتر و درمقام خلافت هم خليفهاى چونان ديگران معرفى شود كه حتى بهسياستهاى زيركانه روزگار نيز كه عبارت از حيله و مكر و فريبباشد آگاه نيست. (12)
امويان به اين نيز اكتفا نكردند و فرمان سب امام على(علیه السلام) را برمنابر و در خطبهها و پس از هر نماز اعلام كردند (13) كه تا پايانحكومت آنها به جز مقطع كوتاه خلافت عمربن عبدالعزيز (14) (99 تا101 هجرى) باقى بود.
شايان توجه است كه پرداختن به موضوعاتى چون ايمان ابوطالب، پدرحضرت على(علیه السلام) در هنگام مرگ كه همواره يكى از نقاط اختلاف ميانشيعه و سنى بوده است و طرفين در اين باره كتابهايىنوشتهاند. (15) باتوجه به كفر ابوسفيان كه تا حمله مسلمانان بهمكه و ايمان اجبارى او، حمله به ابوطالب و طرح ايمان او باهمين انگيزه بود و به گفته يكى از محققان، اگر ابوطالب، پدرحضرت على(علیه السلام) نبود هرگز مورد تهاجم قرار نمىگرفت. (16) علاوهبراين در عرصه اجتماعى بسيارى از صلحاجبارى امام حسن(علیه السلام) (18) علويان را ظاهرا از صحنه سياسى جامعهحذف كرد. هرچند امام بازيركى موادى را در صلحنامه گنجانده بودكه فقط از آن طريق مىشد ماهيتبسيار متظاهر معاويه را به جامعهنشان دهد. موادى چون عدم اذيت و آزار شيعيان على و عدم تعيينجانشين از سوى معاويه دوماده مهم اين قطعنامه بودند كه با زيرپاگذاشته شدن از سوى معاويه چهره واقعى او را نشان دادند.
هنگامى كه حجربن عدى يكى از شيعيان امام على(علیه السلام) توسط مامورانمعاويه به شهادت رسيد موجى از مخالفتبا سياستهاى معاويه بهوجود آمد كه از آن ميان مىتوان پاسخ تند امام حسين(علیه السلام) به نامهمعاويه اشاره كرد. (19)
همچنين انتصاب يزيد به جانشينى نيز پيامدهاى جدى به همراه داشتو معاويه فقط با زور و شمشير و تهديد وانستبيعتبراى يزيدبگيرد. (20) باوجود شخصيتهاى مطرحى چون امام حسين(علیه السلام) در ميانامت اسلامى معاويه پسرش يزيد را به مدارا با ايشان ترغيبكرد. (21)
تا اين زمان كه سال 60 هجرى بود به نظر مىرسيد انديشه امامتشيعى در محاق قرار گرفته بود اينك امام حسين(علیه السلام) در شرايطىمتفاوت قرار داشت كه از يك سو همراه پيروزىهاى مسلمانان درخارج از شبه جزيره عربستان و آوازه داخلى آن بود (22) و از سوىديگر يزيد بن معاويه خليفه تازه، شخصيت اجتماعى مورد قبولىنداشت و بسيارى از مسلمانان و صحابه و تابعين او را به ديانتنمىپذيرفتند. كسى چون ابوايوب انصارى كه خود را موظف به شركتدرهمه نبردهاى مسلمانان با كفار مىدانستيكبار با شنيدن امارتو فرماندهى يزيد از شركت در نبرد سرباز زده بود. (23)
امام حسين(علیه السلام) با درك صحيح اين موقعيت در شرايطى كه به نظرمىرسيد خلافت در دست امويان به سلطنت تبديل شده و آنان از هروسيلهاى از جمله دين براى نشان دادن مشروعيتخود سودى بردندامام با مشروعيت ذاتى خود به عنوان نواده بنيان گذار دين اسلاممىتوانست روياروى مشروعيتخود ساخته امويان بايستد و با سخن ونهضتخود به اصلاح امتبپرازد. همان كه هدف امام(علیه السلام) بود. (24)
ايشان مىتوانست نسب خويش به پيامبر(صلی الله علیه واله) را به مردم يادآور سازدو بدان استناد جويد چنان كه در هنگام رخواستبيعتيزيد فرمود:
«مثلى لايبايع مثله» همچو منى (با اين شرافت نسبى) با چوناويى بيعت نخواهد كرد. (25)
مهمترين بازتاب قيام و شهادت امام حسين(علیه السلام) ازبين بردن باقىمانده آبروى اجتماعى و جايگاه دينى امويان درميان مردم بود.
امام نشان داد كه امويان چگونه پسر دختر پيامبر(صلی الله علیه واله) را كه آنهمه حديث از رسول خدا(صلی الله علیه واله) در فضيلت او رسيده بود به قتلرسانند. (26)
امام نهى بزرگ را گفت و ماهيت نفاق بنياد امويان را برملا كردكه چگونه به تنها چيزى كه نمىانديشند دين الهى است. و حاضرنداحكام مسلم اسلامى را به خاطر حفظ قدرت زير پا بگذارند. شرحرفتارى كه سپاهيان اموى با خاندان امام حسين(علیه السلام) كردند اين مهمرا به نمايش گذاشت. (27) و اين چهره پنهان شده در سركوب خونين وهتك حرمت از مردم فضاحتبا تخريب خانه خدا تكميل گرديد. (29) تاثير قيام امامحسين(علیه السلام) بدون ترديد آن قدر سريع بود كه با مرگ زودهنگام يزيددر سال 64 هجرى پسرش معاويه دوم تنها چهل روز حكومت كرد ودرخطبهاى اعلام نمود كه پدر و جد او غاصب خلافتبودند و خوداستعفا كرد. (30) اما اين تازه آغاز كار بود. جامعه اسلامى به تدريج متوجه ظلم وستم بنىاميه مىشد و شورشها دوباره به راه افتادند. شورشهاىتوابين در سال 6665 هجرى به خونخواهى امام حسين(علیه السلام) (31) ،مختار ثقفى در67 هجرى و پيروزى او و قصاص قاتلان امام حسين(ع)و يارانش (32) و نيز شورشهاى دوباند خوارج در نقاط گوناگون جهاناسلام معادله (33) را به نفع بنىهاشم تغيير داد.
درواپسين سال نخستين سده اسلامى خليفه نجيب اموى عمربنعبدالعزيز براى نخستين بار دستور داد تا سب امام على(ع)برمنابر و در خطبهها حذف شود و فدك دوباره به بنىهاشم و علويانبازگردانده شود. (34)
اما به نظر مىرسيد نهالى كه امام حسين(علیه السلام) با خون خود آبيارىكرده بود اينك به ثمر نشسته و زمان بهره بردارى از آن فرامىرسيد.
اينك به اختصار وضعيتبنىهاشم را پس از شهادت امام حسين(علیه السلام) پىمىگيريم:
نخستين جرقههاى اختلاف در ميان بنىهاشم احتمالا پس از شهادت امامحسين(علیه السلام) رخ داد. آن هنگام كه گروهى مشهور به كيسانيه معتقد بهامامت محمدحنفيه شدند كه از نظر سنى از امام سجاد(علیه السلام) بزرگتربود و به عنوان عالمى علوى مورد احترام مردم (35) مختار در شورشخود معتقد بود كه به اجازه او قيام كرده است. محمد (36) حنفيهدر سال 81 هجرىدرگذشت. (37) و گروهى به سراغ پسرش ابوهاشم رفتندو امامت او را معتقد شدند كه تا سال99 هجرى زنده بود و در اينسال به هنگام مرگ بنابر روايت جعلى بعدى توسط بنىعباس ابوهاشمكه فرزندى نداشت امامت را به محمدبن علىبن عبدالله بن عباسواگذار كرد. (38) و امامت اين گونه از علويان به عباسيان منتقلشد.
همزمان با گسترش دعوت عباسيان كه شعار خود را «الرضا من آلمحمد» قرار داده و به دستور ابراهيم امام از افشاى نام واقعىامام و رهبر پرهيز مىكردند. (39) واژه آل محمد كه عنوان ويژهتيره علوى بود به كار عباسيان آمد. تقسيم بندى ابراهيم امام ازوضعيتشهرها نشان از آمادگى ايرانيان براى قيام دارد و نيزعلاقه آنان به اهلبيت عليهم السلام (40) يك حركت موازى از سوى بنىعباس مردم را فريفته بود چنان كه بعضىاز بزرگان همراه اين نهضت مانند ابوسلمه خلال كه به اين فريب پىبرده بود به جرم هوادارى از خلافت علويان اعلام شد. (41)
شايد يكى از علل واقعى مخالفت امام صادق(علیه السلام) با قيام زيد بن علىبن الحسين(علیه السلام) براساس رواياتى كه مخالفتحضرت را نشانمىدهد، (42) پيش از هرچيزى فضاى نامناسب آن بود كه اتفاقا بسيارمورد سوء استفاده عباسيان قرار گرفت، به گونهاى كه مزار پسرشيحيى در خراسان كه قبلا از سوى ابراهيم امام به عنوان منطقهنفوذ تبليغاتى مطرح شده بود و احتمالا تشويق او به قيام وخونخواهى پدر از سوى داعيان عباسى احتمالى است كه نمىتوان بهسادگى از آن گذشت. زيرا شهادت يحيى در خراسان به سال126 هجرىدرشورش عباسيان و سقوط امويان در خراسان مهم ارزيابى شدهاست. (43)
روى كار آمدن عباسيان امت اسلامى را در تحولى تازه قرار داد وبنيان حكومتى 90 ساله را فرو ريخت و حكومتى پانصد ساله را بهقدرت رساند. اما آنچه مهم است نقش موازى عباسيان بود كه درشرايط ويژه تاريخى بايك سوء استفاده بزرگ به قدرت رسيدند.
بسيار طبيعى بود كه منتظر يك حركت نسنجيده در عرصه سياسى ازسوى نماينده مهم و بزرگ علويان باشند. چنان كه در ماجراى قياممحمد نفس زكيه در سال 145 رخ داد و منصور بهره بردارى بزرگ ازآن به نفع عباسيان انجام داد. (44)
امام صادق(علیه السلام) كه به دقت همه اين تحولات اجتماعى را زير نظر داشتفضاى سياست را هرگز آماده يك قيام علنى سياسى نديد. آنچه كهجامعه اسلامى از آن رنج مىبرد زير ساخت فكرى بود و الا ايشان بههيچ وجه كمتر از شخصيتى چون ابومسلم نبود اين را از نامهتاريخى ابومسلم به امام كه ايشان بدون خواندن آن را به آتشسپرده بودند. مىتوان فهميد. پرسش بزرگ مطرح اين بود: چه بايدكرد؟
جد او امام حسين(علیه السلام) با قيام خونين خود دلهاى بسيارى ازمسلمانان را درگوشه و كنار جهان اسلام متوجه اهلبيت پيامبر(صلی الله علیه واله)كرده بود و در زمان امام صادق(علیه السلام) حكومتى روى كار آمده بود كهاز شعار «الرضا من آل محمد(صلی الله علیه واله») استفاده و سپس آل محمد واقعىرا كنار زده بود و مردم نيز پذيرفته بودند. اين همه دگرگونى وتلون در جامعه اسلامى معلول چه عواملى مىتوانستباشد؟
دراين فضاى تيره كه مذاهب اهلسنت در حال شكلگيرى بودند چه چيزىمىتوانستشيعه را پايدار سازد؟ آنچه كه به درون فرهنگ مردم راهيابد و تفسير آنها را از رابطه خود با خدا و جامعه اسلامىدگرگون سازد.
پس در حقيقت گام دوم در بنيانگذارى يك مكتب را حضرت صادق(علیه السلام)برداشت. گويا مردمى كه از پس قيام امام حسين(علیه السلام) دلداده اينخاندان شده بودند به سراغ آنها آمده و مىپرسيدند كه اگر نهامويان و نه عباسيان شما چه مىگوييد؟ و چه تفسيرى از اسلامداريد؟ و به عبارت روشنتر طرح جايگزين شما چيست؟
نشان دادن يك تفسير جامع ازخدا، رابطه مردم با او و انسان موردنظر اسلام در آن زمان مهمترين دغدغههاى حضرت امام جفعر صادق(علیه السلام)بوده است اعتقادات عقلانى، اخلاق بايسته و دستورالعملهاى فردى واجتماعى (فقه) مهمترين حوزه هايى بود كه امام صادق(علیه السلام) در آنهابه طرح و انديشه دينى پرداختند و چون چنين شد، تشيع داراىشناسنامه رسمى گرديد و مذهب ما به نام ايشان مزين شد. در ادامهنمونهاى از ديدگاههاى امام صادق(علیه السلام) كه نشان دهنده اسلام نابمحمدى(صلی الله علیه واله)،است ارائه مىگردد.
پينوشتها:
1- بحارالانوار، ج47، ص6.
2- تاريخ طبرى، ج6، ص123; منشورات مكتبه اورميه.
3- الغدير،امينى، ج 1، ص 152 تا 158، چاپ دارالكتب العربىلبنان.
4- تاريخ طبرى، ج 2، ص 455.
5- تاريخ خلفا، رسول جعفريان، ص 30.
6- تاريخ طبرى، ج3، ص399.
7- همان، ج3، ص.
8- همان، ج 2، ص 520; ج3، ص 1 تا 10.
9- تاريخ تحليلى اسلام، شهيدى، چاپ نشر دانشگاهى سال 1374، ص200.
10- تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، ص 90 و89.
11- همان، ص 92 و 91.
12- نهج البلاغه، خطبه 118.
13- بحارالانوار، ج 44، ص 125.
14- شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحديد، ج 4، ص56.
15- مانند كتاب ايمان ابوطالب شيخ مفيد كه علامه امينى درمقدمهالغدير، ج 1، ص23 و 24 در اين باره سخنانى دارد.
16- همان، ج 1 تا 10 در صفحه 48 فهرست موضوعى الغدير، آدرسمفصل همه موارد آمده است.
17- الاغانى، اصفهانى، ج16، ص2667.
18 تاريخ طبرى، ج 4، ص 30، حوادث سال 40 هجرى; ارشاد شيخمفيد، ص 170.
19- انساب الاشراف، بلاذرى، ج 2، ص 744، حديث303.
20 الامامه و السياسه، ابن قتيبه، ج 1، ص 175; ابن اعثم،الفتوح، ج 4، ص 226225.
21- تاريخ سياسى اسلام، ص127.
22- تاريخ طبرى، ج 4، حوادث سالهاى 50 تا 60 هجرى.
23- طبقات، ابن سعد، ج3، ص 485، چاپ دارصادر بيروت.
24- حماسه حسينى، شهيد مطهرى، ج3، ص 380، انتشارات صدرا.
25- تاريخ سياسى اسلام، ج 2، ص26- تاريخ طبرى، ج 4، ص 257301.
27- همان، ص 36870.
28- همان، ص383.
29- همان، ص426.
30- همان، ص487.
31- همان، ص579.
32- كامل ابن اثير، ج 2، ص 225; تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 305.
33- تاريخ سياسى اسلام، ص 260.
34- الفتوح، ج6، ص 95; انساب الاشراف، ج 5، ص 221.
35- تاريخ سياسى اسلام، ص 266265.
36- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 250 248; انساب الاشراف، ج 4، ص18.
37- تاريخ سياسى و اجتماعى خراسان در زمان حكومت عباسيان،التون، ل، دنيل، ترجمه مسعود رجبنيا، ص 28.
38- همان، ص46.
39- همان، ص 115 و 114.
40- شخصيت و قيام زيد بن على، رضوى اردكانى، ص 489504،انتشارات علمى فرهنگى.
41- تاريخ سياسى و اجتماعى خراسان در زمان حكومت عباسيان، ص38.
42- تاريخ طبرى، ج 4، حوادث سال 145.
43- بحارالانوار، ج47، ص 200.
44- تحف العقول، ابن شعبه حرانى،ص 25660.
منبع:www.maximumtechnic.com