تنهایی لیلا همان تنهایی مخاطبان در فضای کمبود برنامه های فرهنگی است
گروه فرهنگی «تیتریک»، به نقل از نگارانه؛ در تعاریف زیبایی شناسی از دیر باز تا کنون، تعریف مشخصی از هنر وجود ندارد، اما امروز هر آنچیزی که از هنر تعریف شده ، بدین ترتیب است که باید اثر هنری ، تاثیری شگرف در درون مخاطب به وجود آورد. چرا که هنر عبارت است از تاثیر یا به عبارتی اکتشافی درونی حاصل از یک اتفاق بیرونی. اتفاق بیرونی همان چیزی است که بیشتر بحث ما را در بر خواهد گرفت.اتفاق بیرونی همان مسایل روزمره است که با روح صیقل یافته هنرمند گویی واکنش شگرف ایجاد می کند و تاثیری شاید به اندازه دیدار اولیه هنرمند با اتفاق بیرونی را بر روی مخاطب ایجاد می کند. لذا هر آنچیزی که فاقد این تاثیر باشد هنر نخواهد بود… چراکه یا در مرحله اول یعنی مرحله برخورد اتفاق بیرونی با خالق اثر هنری که همان 8هنرمند است اشکالی وجود دارد یا در مرحله دوم که قرار است مخاطب با اثر هنری ارتباط بر قرار نماید…
اما ممکن است این سوال به وجود آید که شاید مخاطب دچار مشکلی است که اثر هنری را درک نمی کند، نمی فهمد ، بلد نیست و غیره… این سوال از پایه اشتباه است چرا که زیبایی به صورتی غریزی در درون همه ما تعریف شده و در برخورد با یک اثر هنری از خود واکنش نشان می دهد.که معمولا با شگفتی خود را نشان می دهد. ممکن است مخاطب قصه شما، سبک روایی شما، میزانسن شما را متوجه نشود ولی مثلا یک کادر خوب را از بد تشخیص می دهد و آنرا با شگفتی بیان می کند. حال اگر مواد اولیه چیزی را به اشتباه در اختیار مخاطب نابلد قرار دهیم او همانرا به عنوان بهترین قبول می کند… اما همین که مواد بهتری را در مقابل او قرار دهیم مطمِئنا آنرا تشخیص داده و به عنوان زیبایی قبول می کند. بنابراین خلاصه آنچیزیکه به عنوان مقدمه ارایه شد این است که هنر عبارت است از یک اثر هنری که بهترین احساس واقعی را به مخاطب ارایه دهد ، به زبان ساده تر هر آچیزیکه به واقعیت نزدیک است هنر است. حال ممکن است در غالب فانتزی مخاطب را جذب کنیم یا رئال. در هر حال مخاطب باید آنرا بپذیرد … قبول کند.
حکایت سریالهای تلیویزیونی ما هم همین است… تنهایی لیلا مجموعه ای با بازیگران تراز اول ، پشت صحنه کار کرده و با تجربه، نویسنده امتحان پس داده و کارگردانی قوی اینروزها در ساعات پربیننده از شبکه سوم سیما پخش می شود. سریالی که حداقل هر مخاطب خاص را برای یکبار هم که شده پای تلویزیون می نشاند تا ببیند که این مجموعه تا چه اندازه موفق عمل کرده است.
قصه از این قرار است که دختری تازه از آن سوی دنیا برگشته سراغ زمینی که به ارث از مادر بزرگش به او رسیده در یک روستای دور افتاده می آید… دختری که از رفاه و آسایش بی نیاز است و سالها در آنسوی آبها غافل از هر تعلق مذهبی و فرهنگی (گویا اینطور که در فیلم نمایش داده شده) زندگی کرده است و هیچگونه ذهنیتی با فرهنگ ایرانی ندارد بر اثر یک اتفاق ساده و پیش پا افتاده(خرابی اتومبیل) در روستایی دور افتاده ماندگار می شود… و بدون توجه به تبلیغات رسانه های آنطرف آبی که سعی بر ایران هراسی و ناامن جلوه دادن ایران دارد در شب تاریک ، به سمت امامزاده می رود … از قضا متولی امامزاده پسر جوانی است که اصلا گویا دختری به خود ندیده است و حال باید در طوفانی عظیم از شهوت ، نفس خود را از هرگونه تمایلات ، شهوات ، نفسانیت به اعلی علیین برساند.او گویا آنقدر مراقب نفسش بوده که با دیدن دختر بسان میرداماد دستهایش را در آتش می سوزاند … غافل از اینکه درست آتش شهوت را خاموش کرده است اما آتش عشقی افسانه ای را در درون دختر ایجاد می کند که الا و بلا من از هر گونه مادیاتی که تاکنون داشته ام دست شسته ام و عاشق یک جوان زاهد و عارف به تقابل با شیطان برخواسته شدم که از دار دنیا هیچ ندارد که ندارد که ندارد….
و قصه شروع می شود… جوانی که عاشق دختر بوده و قرار است حالا او را عذاب دهد… مرد طماعی که به جوان کمک می کند … همسر مرد طماعی که در این مسائل او را یاری می دهد… بزرگ روستا… زن بزرگ روستا… روحانی محل… جوان توبه کرده از هر گونه دعوا و درگیری… و البته یک وکیل بد … یک پلیس خوب
بازیگران به درستی انتخاب شده اند … بحثی در این نیست… همگی به خوبی از پس نقشهایشان بر آمده اند اما چیزیکه بخوبی مشهود است عدم باورپذیری ماست… این که دختری بعد از مدتها از امریکا با شرایطی ویژه و منحصربفرد به ایران بازگشته و حال دستخوش یک عشق می شود و پای آن نیز می ایستد … ولو به قیمت از دست دادن خانواده اش…
حامد عنقا نویسنده ای است که قبلا نیز با محمد حسین لطیفی در پروژه های قلب یخی و نردبان آسمان همکاری کرده است… و از این بین قلب یخی نمونه ای مدرن و منحصر بفرد از روایت تو در تو یک قصه است… اما اینکه چرا در تنهایی لیلا اینگونه ناموفق عمل کرده است سوالی است که شاید در تعداد کم داستانکها باشد… اصولا روایت سختترین کار یک کارگردان است… بیان و قرار دادن عناصر در کنار یکدیگر به نحویکه ریتمی قابل قبول را معرفی کند ، مشکلترین کار یک کارگردان است… هر چند بنظر می رسد محمد حسین لطیفی با تنهایی لیلا مشخص است… موسیقی کار گواه همین موضوع است… کارن همایونفر تا کنون موسیقی های زیادی را برای سریالهای تلویزیون کار کرده است و این بار یک موسیقی سنتی را برای این سریال ساخته است… موسیقی که بنظر با فضای کار همسان نیست… حال باید دید آهنگساز کار خواسته همسنگ با فضای غمگین فیلم این موسیقی را پیاده کند یا از او خواسته شده که اینگونه باشد… آیا دست اندرکاران سریال از موسیقی ایرانی فقط غم آنرا فهمیده اند؟ و آیا موسیقی ایرانی تا این حد می تواند غم را نشان دهد؟ یا اصلا غم مستور در موسیقی ایرانی غمی تلخ است یا همراه با لذت؟ زیبایی شناسی این مسئله در این بحث نمی گنجد… در هر حال مخاطب امروز به دنبال ریتم سریع است… فضای فیلمهای امروز سراسر مینی مالیستی است… سراسر جامپ کات و ساسر مج کات…. چیزیکه فیلمسازان سیمرغ گرفته ما از آن غافلند… واقعا چگونه ممکن است مخاطبان سریالهایی چون فرار از زندان پای امثال تنهایی لیلا بنشینند… این سریال مدت زمان کمی را در هر قسمت صرف روایت می کند و کارگردان مجبور است برای رساندن به نقطه ایده ال پایانی هر قسمت ، مدام سکانسهای هرز بگیرد… ادمها مدام در حال رفت و آمدند… این در حالی است که سریال کره ای در حال پخش از شبکه دو یعنی آقای دکتر تمام استاندارد های سریال سازی را داراست… هر قسمت ان حدود 50 دقیقه است و ما تا پایان هر قسمت خسته نمی شویم. این در حالی است که برای سریال 35 دقیقه ای تنهایی لیلا اگر بارها تا آشپزخانه برویم و برگردیم چیزی را از دست نمی دهیم… هر چند نویسنده سعی کرده است با دگرگونی شخصیت زرین گامی برای عدم یکنواختی بردارد اما بنظر می رسد که بازهم مخاطب از او جلو افتاده و قصه را براحتی حدس می زند…
در هر حال ما با این فضای سریال سازی حتی توسط بهترینهایمان هر روز مخاطبان بیشتری را از دست می دهیم… چراکه تلویزیون تنها برای پا به سن گذاشتگان نیست و جوان و نو جوان امروز به هیچ عنوان این سبک کار قبول نمی کند…شاید بهتر باشد کار را به جوانان کار بلد بسپاریم تا با ریسکهای بالاتر مخاطبان بیشتری را جذب کنیم… تنهایی لیلا همان تنهایی مخاطبان ماست در فضای کمبود برنامه فرهنگی…