به دنیا بگویید کمی بلندتر
گروه استانی «تیتریک»،به نقل از تصویرالبرز- این روزها با دقت بیشتری به اطرافم نگاه می کنم ، حرکات دست آدمها ، واکنش های صورتشان و هر آنچه که چشمانم را گویا بیشتر خسته می کند.
شاید بپرسید چرا؟ شاید قصه از جایی شروع شد که با خودروی پیکان عبوری از میدان امام خمینی کرج به سمت میدان والفجر در حرکت بودیم و من مثل همیشه در چرت صبحگاهی به سر می بردم که یکدفعه صدای بوق ممتد و چند ثانیه بعد ترمز شدید و جیغ خانومی که در صندلی جلو نشسته بود به صدا درآمد و من سراسیمه به جلوی ماشین خیره شدم و دیدم پسر جوان و آراسته ای به تاکسی با ترس نگاه می کند و با تعجب خیلی زیاد روی خط عابر پیاده ایستاده وآقای راننده هم که نفس راحتی به آرامی کشیده بود با صدای بلند غرغر می کرد که جوونای امروز سر به هوا و عاشق شدند… دوساعته که دارم بوق میزنم انگار نه انگار و همینطور که داشت غرغر می کرد یکدفعه با سکوت کامل به راهش ادامه داد و من هم که کلا گیج شده بودم تا چهاراه طالقانی سکوت کردم و بعد از پیاده شدن و در طول روز به اتفاق صبح فکر می کردم .
اما این آخر ماجرا نبود صبح فردای آن روز با هماهنگی که با آموزش و پرورش کرج کردم دوباره به آن محل رفتم و این بار درکنار تابلوی آبی با شکل گوش بزرگی که داشت و خطی که بر روی گوش بود ایستادم و تا چند لحظه به خط عابر پیاده،آن جوان،راننده و بوق ممتد فکر می کردم.
دقایقی بعد راه افتادم و داخل کوچه شدم و با توجه به هماهنگی قبلی به مدرسه دخترانه باغچه بان رفتم و از میان سکوت حیاط مدرسه به درب سالن رسیدم و داخل دفتر مدیر شدم و پس از گفتگویی کوتاه به همراه یکی از مربیان که به زبان اشاره مسلط بود، به یکی از کلاس ها رفتیم و پس از دقایقی چند نفر از دانش آموزان وارد کلاس شدند.
صداهای بلند را دوست دارم/ صدای بوم… بوم… در موسیقی ها
دنیای زیبای آنها بلندتر از دنیای زیبای ما بود و بارها و بارها با این واژه که صداهای بلند را دوست دارم مواجه شدم. دردقایقی که کنار آنها بودم احساس می کردم که به عنوان یک خبرنگار چند بار کنار آنها در اتوبوس،تاکسی،مترو و یا حتی نیمکت پارک نشسته ام ولی آنها را ندیده ام. بایکی از معلمان همراه شدم ، خانوم معلمی که خود کم شنوا بود و حدود چند سالی می شد که به کودکان ناشنوا درس می داد،با او از صداهایی مثل صدای باران،موسیقی،موج دریا حرف زدم اما برایم جالب بود که نسبت به هیچ کدام از آنان زیاد واکنش نداشت و صداهایی که برایش جذاب بود شاید برای یک خانوم گوش خراش باشد صداهایی مثل صدای تبل،سنج و صدای بوم… بوم… در موسیقی ها که برایش دوست داشتنی بود.
پس از همکلام شدن با خانوم معلم با چند نفر از دانش آموزان هم صحبت شدم که البته حرف های خود را به سختی به مربی رابط انتقال می دادند . بخاطر علاقه خودم به رادیو برایم جذاب که ارتباطشان را با رادیو جویا شوم اما در عین ناباوری متوجه شدم با رادیو کمترین ارتباط را هم ندارند و تماشای سریال و فیلم های با زیر نویس و یا با رابط ناشنوایان گوشه تصویر برایشان کمی ملموس تر بود.
پریسا یکی از دانش آموزان مدرسه می گفت: خواهرش سریال های مورد علاقه اش را برای او با اشاره توضیح می دهد و خود تکرار سریال را نگاه می کند اما گاهی وقتها هم نه خواهر کوچک حوصله این کار رادشت و هم پریسا می دانست که نباید مزاحم او شود به همین خاطر در این مواقع یا جدول حل می کند و هم با تلفن همراه و به لطف نرم افزاری های نوشتاری با دوستانش گفت و گو می کند.
در حال گفتگو بودیم که زنگ مدرسه به صدا در می آید و وقت خداحافظی فرا می رسد و در حالی که که سوالات زیادی در ذهنم بود از مدرسه باغچه بان دختران خارج شدم و یادم می آید تا میدان سپاه پیاده رفتم و با دستگاه ضبط صدایم به صداهای نامفعهومی گوش میدادم که تا آن روز تجربه نکرده بودم.
معلول افرادی هستند که برای من معلول وقت نمی گذارند
انگار قرار نبود این گزاررش آنروز تمام شود . فردای آن روز به مدرسه باغچه بان پسران رفتم . مدرسه پسرانه کمی بزرگتر به نظر می رسید اما سر و صدای این مدرسه نشان می داد که جنس صدای مردانه حتی در ناشنوایان هم کاملا مشخص است و جنب و جوش آنان نشان از بازیگوشی های پسرانی بود که گویا با سنین مختلف در این مدرسه درس می خواندند.
زنگ ورزش بود و کلی دانش آموز که هرکدام به کاری مشغول بودند و من تصمیم گرفتم از کنار زمین فوتبال به داخل سالن مدرسه بروم. برعکس حیاط مدرسه سالن خیلی ساکت بود . به دفتر مدیر مدرسه رفتم و پس از هماهنگی با چند نفر معرفی شدند که با آنان صحبت کنم و من به همراه یکی از معلمان که خود کم شنوا بود به یکی از کلاسهای خالی رفتیم و چند دقیقه ای منتظر ماندم که مرد جوانی که به نظر نمی رسی دانش آموز است وارد کلاس شد. پس از احوال پرسی کنارم نشست و با هم گفتگو کردیم.
نامش علی بود علی رغم اینکه ۲۷ سال سن داشت اما بدلیل عقب ماندن از تحصیل مجبور بود کلاس های دبیرستان را بگذراند. از حال و هوای کار پرسیدم که به قرار خواستگاری و ازدواج رسید. علی از رفتار اطرافیان خود و نحوه برحورد آنان گلایه داشت،از بی کاری خودش که نمی تواند کمک حال مادری باشد که چندسالی هست شوهرش بالای سرش نیست. اما بعد از کلی گلایه، از عاشق شدنش . اینکه به خواستگاری دختری رفته که او هم ناشنوا ست رفته است و برای دقایقی خنده بر چهره اش نشست و این صورت خندان آخرین تصویری بود که از علی در ذهن دارم.
ساعت تقریبا دوازده ظهر بود که با یکی از معلمان دیگر مدرسه با غچه بان همکلام شدم که سالهای آخر خدمت خود را سپری می کرد و دل پری داشت از بی توجهی مردم و مسئولین به ناشنوایان و با معدود آواهایی که در کلامش بکار میبردبا هم حرف زدیم ، حرفهایی که متفاوت بود و شاید تنها همان روز شنیده بودم . معلم ناشنوایی که خود و دانش آموزانش را نه تنها معلول نمی دانست بلکه اعتقاد داشت تلاش آنان برای ارتباط با دنیای اطرافشان آنان را توانا کرده است.
آقا معلم این بار با ایما و اشاره و آواهایی کم رنگ معلولیت را برایم شیواتر از آنچه که فکر کنم تعریف کرد او معلولیت را در عدم توانایی ما از درک درست معلولین اطراف مان می دانست و گفت: معلول افرادی هستند که برای من معلول که ساعتها وقت می گذارم تا با آنها با اشکال مختلف ارتباط برقرار کنم حتی یک دقیقه وقت نمی گذارند و من مدام دنیای اطرافم را در ذهنم مرور می کردم .
او گلایه ای نداشت و مدام از تواناییهایش و خواست خدا صحبت می کرد و اینکه از خدا گلایه ای ندارد که نمی شنود و بارها داشت برای من که سعی می کردم کلام گلایه آمیز از او بگیرم تفهیم می کرد که از داشته هایش راضی است اما همه این داشته ها و نداشته های راضی کننده دلیلی نشد که از آرزوی بزرگش برایم نگوید،آرزویی که آنقدر بزرگ که بود برای لحظاتی به چشمانم خیره شود و سرش را با حسرت تکان دهد . آرزویی که پس از خداحافظی با آقا معلم و خارج شدن از حیاط مدرسه موجب شد برای دقایقی فقط به گوشی تلفن همراهم خیره شوم .
گزارش آن روز تقربا تمام شده بود و من مدام به اتفاقات این دو روز فکر می کردم، صحبت کردن با تلفن و آرزوی بزرگ آقا معلم،بیکاری و ازدواج علی، پریسا وسریال های نیمه کاره و بوم بوم های دوست داشتنی خانوم معلم و همه سکوت ها و صداهای اطرافمان که به ما یاد می دهند گاهی اوقات به دنیا بگوییم کمی بلند تر و تابلوهای آبی با گوش های بزرگ اطرافمان را بهتر ببینیم.
انتهای پیام/