زندگی نابغه معلول در کهریزک کرج/ وقتی ضعف اقتصادی جوانی سامان را به هدر می دهد
به گزارش گروه استانی «تیتریک»، تابستان سال 81 بود، درست مانند همین روزها در نیمه های شهریور، روزی دوست داشتنی برای دو دانش آموز و دو دوست مدرسه ای، روزی که یک حادثه شوم مانند تندبادی وزید و زندگی یکی از آن دو پسر را مانند کلبه ای چوبی در طوفانی سهمگین، ویران کرد و با خود به هوا برد.
در هنگام بازی بسکتبال وقتی که دو دوست نوجوان زیر تور با هم به هوا پریدند که توپ را شادمانه بر زمین بکوبند، آرنج دوستی که کوتاهتر بود بر سر دوست دیگر فرود می آید و زندگی نوجوانی زرنگ، مؤدب، درسخوان و استعدادی آینده دار برای ورزش به یکباره تبدیل به گذران عمری به اجبار در گوشه تخت های بیمارستان و تکیه بر چرخهای بی جان ویلچر می شود.
مادر مهربان و رنج کشیده سامان که برای او هم مادر است و هم پدر، داستان آن روز که سلامت فرزندش در تند باد حادثه به یغما رفت را اینگونه تعریف می کند: وقتی سامان آمد خانه حال نداشت و گفت آرنج دوستش به سرش اصابت کرده و بشدت دردش آمده، فکر کردم بیحالی ظاهرش برای این باشد که هم صبح بسکتبال بازی کرده و هم عصر و حالا دچار افت فشارخون شده است، حتی یک گل دیگر هم بعد از صدمه به سرش زده بود و با دوچرخه یک مسیر حدودأ طولانی، سه تا کوچه، را با دوچرخه تا خانه طی کرده بود.
وی ادامه داد: وقتی که به من گفت مامان عرق کردم سرم درد می کند از او خواستم دلیلش را برایم بگوید و او شرح داد که دست دوستش مهدی، به سرش خورده، بازهم تصورمان بر خستگی رفت و یک درصد هم فکر نمی کردیم که همچین مشکلی برای سامان پیش بیاید، ناراحتی و بی حالی او وقتی بیشتر شد به همراه برادرش او را به یک درمانگاه بردیم و آن شب، شب تولد حضرت علی بود، شلوغی جمعیت باعث شد ما نوبت سیصدم شدیم و برای همین او را به یک درمانگاه دیگر بردیم.
مادر سامان با بیان اینکه در درمانگاه بعدی بی حالی او را افت فشار تشخیص دادند گفت: درآنجا به او سرم وصل کردند و تعریق سامان هرلحظه بیشتر می شد و برای تشخیص بهتر او را به یک بیمارستان دیگر بردیم و دیگر ساعت 9 و نیم شب شده بود و از حادثه 4 ساعت زمان می گذشت، خوشبختانه آنجا جراح مغز و اعصاب که دکتر رشیدی نام داشت و شیفت شب بود تا سامان را دید تشخیص ضربه داد و بدون اینکه سرش را بتراشد و لباسش را عوض کند، اره جراحی را روی سرش گذاشت و خون به بیرون پاشید، گویا آن لحظه ای که آرنج بر سر پسرم خورده بود، رگی در مغزش پاره شده و خون در مغزش جاری بود و موجب شده بود تا مغز را هل دهد، آنقدر حجم خون در مغز زیاد بود که آن را فشرده کرده و سامان به کما فرو رفت، پسرکم به کما رفته بود و همان جا دکتر صبح که آمد به ما گفت به مادرش مسکن بزنید زیرا این پسر کارش تمام شده و زنده نخواهد ماند.
وی افزود: پسر بزرگترم از دکتر خواست اجازه دهد تا سامان را به تهران انتقال دهیم و آنها گفتند فایده ندارد ولی با اینحال با آمبولانسی که د دارای اکسیژن و پرستار بود او را به بیمارستان توس بردیم و تا یک ماه در آنجا بود، کم کم علائم حیاتی او بر می گشت و من با دیدن وضعیتش پیر و پیرتر می شدم به خصوص اینکه دست تنها بودم و از ناتوانی مالی نمی توانستم پرستار استخدام کنم و باید تمام کارهایش را خودم انجام می دادم.
این مادر رنج کشیده با ابراز ناراحتی از از دیدن تباه شدن فرزندش در کنج خانه و ناتوانی خود در نگهداری از او به تنهایی، گفت: اینگونه بود که سامانم را به کهریزک آوردم و با وجودی که می دانم از لحاظ روحی برای یک فرد آسیب دیده مانند او آغوش خانه و خانواده چیز دیگریست ولی، دیگر به تنهایی قادر به نگهداری از او نیستم و برادر بزرگترش که کمکی خوب برایم بود ازدواج کرده است و وظیفه دارد به خانواده خود برسد.
وی که اکنون با کمک اعضای هیئت امنای شهرک محل زندگی خود مشکلات خود و سامان را اداره میکند اظهار داشت: 14 سال است که حادثه ای زندگی ما را به سمتی ناخواسته برد و به خداوند نزدیکتر کرد، سامان دوم دبیرستان بود که بیمار شد و من از آن زمان تا کنون او را به اینور و آن ور برده ام تا درس بخواند و امتحاناتش را بدهد و پسرم با همین وضعیت توانست با معدل نوزده و نیم دیپلم بگیرد.
مادر این پسر معلول با استعداد در ادامه افزود: اکنون بسیار فرسوده و ضعیف شده ام و نمی توانم با توجه به اینکه این بچه قابلیتهای خیلی زیادی دارد، آنچنانکه دلم می خواهد و نیاز است کمکش کنم تا حرفه ای یاد بگیرد و از گوشه نشینی نجات پیدا کند، شاید فکر کنند که او از نظر فیزیکی این امکان را ندارد ولی اینطور نیست و در حال حاضر با یکبار حاضر شدن در کلاس نقاشی بر روی تابلو کار می کند و استعدادش اعجاب انگیز و لطف خداوند به او است.
وی با بیان اینکه سامان در رشته کامپیوتر هم عالی است گفت: وقتی در جلسه دوم نقاشی تابلوهایش را دیدم حیرت کردم و دلم می سوزد که توانایی مالی و جسمی برای پرورش استعدادهایش را ندارم و همچنین اینکه سامان با فیزیوتراپی که خیلی خرج بالایی نیز دارد تا حدود زیادی توان جسمی اش را بدست خواهد آورد، من مدارک پزشکی و آزمایشگاهی او را برای پرفسورسمیعی فرستادم و گفتند: این جوان مشکلی در مغزش ندارد و تنها توان بخشی نیاز دارد که جلسه ای صدوپنجاه هزار تومان است و من توان پرداخت آن را ندارم.
این مادر خاطر نشان کرد: هردو پای سامان حرکت دارد و دستش تا بالا می آید، فقط در اثر این چهارده سال بی تحرکی عضلات او ضعیف شده است و اگر میتوانستم بر روی جسمش کار کنم سامان عزیزم به راه خواهد افتاد زیرا قطع نخاع نیست و نخاع گردن، کمر مشکلی ندارد و همچنین مغز او سالم است.
وی دردمندانه افزود: دلبندم اکنون 28 ساله است و مشکلی ندارد و تنها به خاطر ضعف اقتصادی من جوانی اش به هدر می رود و اگر آن زمان به موقع او را به تشخیص صحیح و درمان می رسید دچار این ضایعات نمی شد و این فکر مرا به جنون می کشد زیرا یک مادرم.
سامان معاف پسری که در نوجوانی دچار حادثه شد و سالهای سال را با رنج و درد جسمی سپری کرد امروز برای زندگی تلاش میکند و استعدادهای زیادی برای بروز دارد، او شاعر است و احساسات لطیفش را در وبلاگی خواندنی انتشار می دهد.
سامان اعتقادات مذهبی عجیبی دارد و نمازش ترک نمی شود و آرزوی رفتن به مشهد و زیارت علی ابن موسی الرضا(ع) بر دل او است ولی مادر توانایی تأمین امکانات رفتن او را ندارد.
مادر وی در پایان می گوید: دوستان همبازی سامان همان زمان که او صدمه دید عضو تیم ملی نوجوانان و بعد عضو تیم ملی جوانان شدند بعدها هم عضو تیم ملی شدند و اگر سامان دچار مشکل نمی شد اکنون شاید او نیز یکی از افتخارات امروز کشور در ورزش می شد و با این وجود راضی به خواست خدا هستم و شکرش را بجا می آورم.
این پسر آسیب دیده امروز به گفته پزشکان مشکلی در عروق و مغز ندارد و تنها با توان بخشی و فیزیوتراپی امید به بازگشت وی به راه رفتن و زندگی وجود دارد که امیدواریم دستان خداجو و مهربان به یاری او و مادر رنج دیده اش بیاید و سامان را به زندگی بدون ویلچر برگرداند.می گویند سامان همیشه اظهار می کند، اگر پدر داشتم به این روز نمی افتادم و مادرش اعتقاد دارد اگر امروز خبرنگاری در پی انعکاس درد و رنج پسرش بر آمده نیز بی حکمت نیست و مأموریتی از جانب خدا است.
نیکوکاری و مهرورزی از خصلتهای همیشگی ایرانیان مسلمان است که می تواند امید را به دل این پسر و مادر برگرداند.
نمونه ای از اشعار سامان معاف را در زیر می خوانید
کوی جانان
یادم آیدآن شبی کزکوی جانان می گذشتم
خنده رویان از چمن زار و بیابان می گذشتم
با دِلآوازی که از عطر رخش آکنده بود
سوی آن دلدار پر مهر گل افشان می گذشتم
روبرویم ماه بود و عکسِ او ، رقصان بر آن
همچو مه از شورعشق اودرخشان می گذشتم
ای بسا جامِ شرابی بود و مرا هم بس طلبکار
فارغ از جام و عمل های پریشان می گذشتم
برسر راه آنکه سَدی ساخت با دندان شکستم
گر نمیشد گفت راز دل، ز ایشان می گذشتم
گرنمی شدتابمانی یارسامی تا به آخرخوش نگارا
من هم از دست وسر و دیده هم از جان می گذشتم
سامی تابستان1392