حسینعلی عاشق امام بود/ برای دفاع از ناموس و وطن راضی به رفتنش شدم
گروه استانی"تیتریک" به نقل از البرزبانو؛
شهید حسینعلی عنایتی در سال 1343 در هشتگرد کرج به دنیا آمده است که
همزمان با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه اعزام و در عملیات مسلم ابن عقیل در
منطقه سومار به شهادت رسید و پیکر این شهید بزرگوار در امامزاده محمد کرج
به خاک سپرده شده است.
پدر شهید در این خصوص می گوید: شش ماهه بود که به
دلیل مشغله های کاری به مشهد مقدس نقل مکان کردیم و مدت هفت سال در آن شهر
اقامت گزیدیم. حسینعلی هنوز کلاس اول ابتدایی را به اتمام نرسانده بود که
بارسفر بسته و به کرج بازگشتیم و در محله شهید صدوقی ساکن شدیم.
با
پیروزی انقلاب اسلامی و تاسیس بسیج ، حسینعلی با این که سن کمی داشت به
بسیج ملحق شد و فعالیت های بسیجی خود را در پایگاه شهید صمصامی دنبال نمود.
بیشتر
اوقات دیر به خانه می آمد از اول سوال می کردم: پسرم چرا شب ها دیر به
منزل می آیی؟؟ چرا به خودت استراحت نمی دهی؟ پاسخ می داد: پدرجان شبها برای
نگهبانی در پایگاه می مانم و اکنون نیز وقت استراحت نمودن نیست باید مراقب
فعالیت های ضد انقلابی بود.
به دلیل فعالیت های بیش از حدش درس را نیمه
تمام گذاشت . با شروع جنگ تحمیلی عراق و جهان استکبار علیه ایران عزیز،
آرام و قرار نداشت دائم از رفتن سخن می گفت گویا قصد نداشت در این دنیا
بماند.
روزی به منزل آمد و به من گفت: پدر جان باید به پایگاه بیایی و برگه ای را امضا کنی گفتم چه برگه ای؟ پاسخ داد: رضایت نامه.
سوال کردم رضایت نامه برای چه؟ پاسخ داد: برای آموزش های جنگی.
سوال
کردم: مگر قصد رفتن به جبهه داری : پاسخ داد: آری از آنجا که حسینعلی را
خداوند پس از چهار فرزنده مرده و نذر و نیازهای فراوان به ما داده بود
رضایت به رفتنش نداشتم اما از آنجایی که پای ناموس و وطن و اسلام در میان
بود رضایت دادم، به پایگاه رفتم و برگه اعزام فرزندم را امضا نمودم.
چندین
بار به مناطق جنگی اعزام گردید تا اینکه به عنوان نیروی آرپیچی زن در
عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه سومار شرکت نمود و در همان عملیات به تاریخ
یازدهم مهر 1361 به درجه رفیع شهادت نائیل گردید. پیکر مطهر فرزندام را به
سردخانه بیلقان انتقال دادند.
دوبرادر سپاهی درب منزل من آمدند و
گفتند: حسینعلی در عملیات مجروح گردیده است. نگاهی به آن دو کردم و با
تبسم گفتم: فرزندم شهید شده؟ آن دو نگاهی به یکدیگر و سپس رو به من کردند و
گفتند: آری حسینعلی به شهادت رسیده است.
همراه همسرم به سردخانه بیلقان
رفتیم. به همسرم گفتم: با دیدن پیکر شهیدت نباید عجز و ناله کنی و نباید
خانواده را دشمن شاد کنی. همینگونه هم شد. با دیدن پیکر فرزندمان سرمان را
بالا گرفته و گفتیم خداوندا امانتی که به ما داده بودی را به خودت باز
گرداندیم. مادر حسینعلی گریه خویش را فروخورد و همین موضوع باعث گردید به
مویرگ های سرش آسیب های شدیدی وارد شود به نحوی که از آن تاریخ تاکنون دچار
سردرد های بسیار شدید و مضمن گردیده است و هیچ پزشکی نتوانسته او را
معالجه نماید.
حسینعلی بسیار با معرفت و خوش اخلاق بود، در بین
دیگر فرزندانم نمونه بود. بسیار مودب بود و هیچگاه از من درخواستی نداشت.
بسیار مظلوم بود به مانند اسمش . در وصیت نامه اش از من خواسته بود برادر
کوچکترش علی را برده و در بسیج ثبت نام کنم. همین کار را کردم و علی را در
بسیج ثبت نام نمودم.
خودم نیز عضو بسیج کارخانه بودم. برای ادای دین به
وطن و اسلام و حسینم قصد رفتن به جبهه را داشتم. به منزل آمدم و مشاهده
کردم علی نیز همین قصد را دارد. به او گفتم پسرم اکنون نوبت من است و تو
باید بمانی و از خواهران و مادرت محافظت کنی. علی قبول کرد و من هم دوبار
به جبهه های جنگ اعزام شدم.
از آنجایی که پدر حسینعلی در جبهه های جنگ
در واحد توپخانه مشغول به خدمت بوده است موجب شده بلند کردن گلوله های
سنگین توپ بین ستون فقراتش فاصله اندازد و همچون مجروحان جنگی زمین گیر
شود.
انتهای پیام/