گفت و گوی قدیمی با مرحوم پورحیدری
منصور پورحیدری دو سه مصاحبه خواندنی دارد که یکی از این مصاحبه ها گفت و گوی او با هفته نامه آوای ساوه در سال ۱۳۷۵ است.
گروه ورزش «تیتریک»، منصور پورحیدری زیاد اهل گفت و گوهای بلند نبود و معمولا رسانه ها (چه مکتوب و چه غیر مکتوب) یا از او گفت و گوهای کوتاه می گرفتند و یا اینکه به صورت یادداشت های شفاهی نظرات پورحیدری را منعکس می کردند.
منصور پورحیدری دو سه مصاحبه بلند و خواندنی دارد که یکی از این مصاحبه ها گفت و گوی او با هفته نامه آوای ساوه در سال ۱۳۷۵ است. هفته نامه ای که جلد ویژه گفت و گو با پورحیدری را در روزهای گذشته در فضای مجازی دیده اید.
منصور پورحیدری با جام قهرمانی آسیای استقلال روی جلد قرار گرفته است. یکی دیگر از گفت و گوهای بلند پورحیدری مربوط به ویژه نامه نوروزی روزنامه استقلال جوان در اسفند ۹۰ است که خوشبختانه فایل این گفت و گو برای انتشار به دستمان رسید.
این گفت و گوی مفصل را دوباره بازخوانی می کنیم. گفت و گویی که پورحیدری در آن به ماجراها و اتفاق های جالبی اشاره کرده است. این گفت و گو را بخوانید:
*منصور پورحیدری چطور وارد فوتبال شد؟
زمان
قدیم، شرایط مثل الان نبود. فوتبال در زمین های خاکی خیلی جدی دنبال می
شد، آنقدر جدی که بازی ها در زمین خاکی دور رفت و برگشت داشت. من هم از یک
زمین خاکی در منطقه الهیه فوتبالم را شروع کردم. به همراه برادر بزرگترم به
زمین خاکی می رفتم تا اینکه وارد آموزشگاه و مدرسه شدم. فوتبال در آن زمان
برای مان خیلی جدی بود مخصوصا در مدارس که مثلا یکی از مربیان ورزش من
آقای عزیزاصلی دروازه بان تیم ملی و دارایی بودند. او هفته ای ۲روز تیم ما
را تمرین می داد و خیلی جدی با ما کار می کرد. بعد از آن یواش یواش همه چیز
برایم جدی شد و من به همراه جلال طالبی وارد تیم دارایی شدم. سال ۴۵ بود
که دارایی به دلایلی دیگر باشگاهداری را ادامه نداد و همین باعث شد تا من و
آقاجلال به تیم تاج برویم که آن موقع فرزامی هم آنجا بود. بعد از آن
بازیکنان دیگری به تیم آمدند، بعد رایکوف آمد و در نهایت تیمی بسیار خوب را
شکل دادیم.
*می گفتند شما یکی از بازیکنان محبوب و مورد علاقه رایکوف بوده اید، درست است؟
نه
بحث من نبود. همه بچه ها برای رایکوف احترام و ارزش زیادی قائل بودند. فقط
من نبودم. اما رایکوف جدا از توانایی های فوتبالی اش، راهنمای خوبی هم در
زندگی بود و هم من و هم سایر بچه ها چیزهای زیادی از او یاد گرفتیم. در
واقع او بود که باعث شد من به مربیگری روی بیاورم.
*اولین حضورتان در تمرین تاج را به یاد دارید؟
الان
در حال حاضر به صورت دقیق که حضور ذهن ندارم. مرحوم کامبیز جمالی آن موقع
جز بزرگترهای تیم تاج بودند. بعد از من پرویز قلیچ خانی، کارو حق وردیان،
اکبر کارگرجم و... وارد تاج شدند. سال ۱۳۴۵ بود و درست از همان سال ها این
تیم به عنوان تیمی مدعی خودش را مطرح کرد. اتفاقی که ۴ سال بعد از ورود من
به تاج برای مردم هم ثابت شد.
*کسب اولین قهرمانی آسیا؛ درست است؟
بله؛
آن تیم خیلی خوب برای قهرمانی جمع شد. بعد از حضور رایکوف، او مهره هایی
را که می خواست نگه داشت و در واقع تیمی یکدست را جمع و جور کرد. تیم را
خوب تمرین می داد و با آن عالی کار می کرد. هم مربی بود، هم بدنساز و در
واقع برای تیم ما همه چیز بود. مثلا من یادم هست که روز بازی فینال با
هاپوئل اسرائیل تمرینی با ما کرد که هرگز فراموشش نمی کنم. فرض کنید جمعه
بازی داشتیم و باید تمرینی سبک می کردیم و آماده بازی می شدیم اما آن روز
ما یکی از محکم ترین و سنگین ترین تمرینات مان را پشت سر گذاشتیم. انگار او
می دانست ما دقیقا چه می خواهیم. رفتیم و بازی به وقت اضافه کشیده شد. آن
موقع تازه تیم ما راه افتاد. دقیقا یادم هست که اصطلاح "من تو من" تازه به
فوتبال آمده بود اما او برای آن بازی به من گفت که یار گوش چپ حریف هر طرفی
رفت تو باید با او "من تو من" باشی. ما برای آن بازی با تمرینات ویژه
رایکوف خیلی سرحال بودیم و خداراشکر بردیم.
*فکر می کنید پس از رایکوف مربی به فوتبال آمد که مثل او باشد؟
نه اصلا. رایکوف بازیکنان خیلی زیادی را به فوتبال آورد. جوانان بسیاری را به فوتبال معرفی کرد که همه شان هم به تیم ملی رفتند.
*در آن مقطع شما هم ملی پوش شدید؟
اگر
درست بگویم سال ۴۸ یا ۴۹ بود که به تیم ملی دعوت شدم. برادران بیاتی، مربی
تیم ملی بودند و من هم ۲۵ یا ۲۶ ساله بودم. تیم ملی هم آن موقع برای خودش
کیا و بیایی داشت و بردهای شیرینی به دست می آورد و فوتبال ایران در واقع
ابرقدرت فوتبال آسیا بود. اما قبل از اینکه درباره تیم ملی صحبت کنم خاطره
ای به یادم آمد که دوست دارم برایتان تعریف کنم. مرحوم جانان پور آن زمان
مسئول اردوی تیم تاج بود. شب بازی فینال با هاپوئل، رایکوف مثل عادت همیشگی
شب های بازی، تیم را جمع کرد تا دسته جمعی برویم قدم بزنیم و برگردیم.
رایکوف به مرحوم جانان پور گفته بود که اگر فردا ما ببریم من می آیم وسط
زمین می رقصم و اتفاقا بعد از برد این کار را هم کرد و کلی مردم خوشحال
شدند. نمی دانم فیلم یا عکسی از کار رایکوف باشد یا نباشد اما او آمد و وسط
زمین رقصید. هتل ما برای آن بازی هتل روزولت بود که نزدیک ورزشگاه شیرودی
بود. صبح ساعت ۸ که بیدار شدیم دیدیم مردم در حال رفتن به امجدیه هستند.
یک ساعت بعد یعنی حدود ساعت ۹ دیدیم همه شان دارند برمی گردند، آن هم در
حالی که بازی ساعت ۴ بود، آنجا بود که فهمیدیم ورزشگاه پر شده... بعد از
برد تیم ملی مقابل اسرائیل در فینال جام ملتها، فینال جام باشگاههای آسیا
برای مردم خیلی مهم بود که خداراشکر به آن رسیدیم.
*کار مربیگری را هم با رایکوف شروع کردید؟
آخرین
دوره بازی من سال ۵۴ بود که ما در جام تخت جمشید بودیم و رایکوف آن موقع
مربی مان بود. تیم جوانان ما هم زیر نظر او کارش را دنبال می کرد و رایکوف
هم از علاقه من به مربیگری خبر داشت. در همان جریان مسابقات بود که من را
با خودش به تمرین جوانان می برد تا اینکه یک روز به من گفت بیا و کمک من
بشو. وقتی گفت با سر قبول کردم چون مربیگری را دوست داشتم.
*
به پس از انقلاب ۵۷ برویم. تاج چطور با تغییر نامش پس از انقلاب مسیرش را
ادامه داد؟ و چطور شد که در همه این سالها شما در کنار تیم بودید؟
انقلاب
که شد فوتبال مدتی تعطیل بود اما بعد از اینکه دولت جدید مستقر شد، فوتبال
هم کارش را شروع کرد. اولین جام بعد از انقلاب، جام اسپندي بود که مرحوم
حسین آقا فکری آن را برگزار کرد. بعد از رفتن رایکوف و آمدن جگیچ ما تاجی
ها کنار هم کارمان را دنبال کرده بودیم و از هم جدا نشده بودیم. هر وقت
زمینی گیر می آوردیم تمرین می کردیم تا شرایط بدنی بازیکنان دچار افت نشود.
ضمن اینکه همان زمان زمزمه ها و شایعاتی به وجود آمد که می خواهند تاج را
منحل کنند. ما هم دنبال این بودیم تا بدانیم بالاخره تکلیف ما چه می شود.
در همین بین بود که قرار شد اولین جام با نام جام اسپندي برگزار شود. جلسه
ای توسط تیم تهرانجوان درباره برگزاری مسابقات گذاشته شد. من هم به آن جلسه
رفتم، در را که باز کردم دیدم میزها پر است و همه به من نگاه کردند و
پرسیدند برای چه به اینجا آمده ای؟ گفتم خب تیم ما هم می خواهد در این
مسابقات باشد، تیم تاج! همه هاج و واج به من نگاه کردند و گفتند شما اجازه
ورود نداری چون دیگر تاجی وجود ندارد.
باشگاه را منحل کرده بودند؟
همانطور
که گفتم خودمان هم حدس زده بودیم و چیزهایی شنیده بودیم اما خب جبهه ای
علیه تیم تاج و مدیرعامل آن زمانش شكل گرفته بود و می دانستیم اصل ماجرا از
کجا نشات می گیرد. باورتان نمی شود در آن جلسه هماهنگی جام اسپندي کلی
خجالت کشیدم و بیرون آمدم. سعی کردم آرامشم را حفظ کنم و فکر کردم و دیدم
که تنها شانس من این بود که آقای عنایت الله آتشی می تواند کاری برای ما
انجام دهد. شانس ما این بود که آقای آتشی کارمند رسمي سازمان تربیت بدنی
وقت و مسئول باشگاه بود و می دانستم که او هم نمی خواهد باشگاه منحل شود.
بلافاصله پیشش رفتم و قرار شد نامه ای بنویسد تا از سوی سازمان تربیت بدنی
وقت، تیم ما را برای ورود به مسابقات معرفی شود. سازمان اگر دستور می داد
ماجرا حل می شد. فهمیدیم که مشکل نام تیم است و البته مدیر تیم.
بیشتر مشکل نام تیم بود دیگر...
خب
ما متوجه شدیم که با توجه به فضا نمی توانیم با نام تیم تاج معرفی شویم و
دو سه گزینه برای نام تیم در نظر گرفتیم. استقلال، آزادی و یک نام دیگر
بود...(کمی فکر می کند)
یادتان نمی آید؟
نه متاسفانه، در مورد نام سوم حضور ذهن ندارم. در نهایت به این نتیجه رسیدیم که اسم تیم استقلال باشد.
شما و آقای آتشی تصمیم گرفتید؟
بله
وقت نبود. با نام تیم استقلال معرفی شدیم و رفتیم و وقتی معرفی نامه
سازمان تربیت بدنی بود دیگر نمی توانستند ما را وارد بازی ها نکنند. علی
جباری هم آن موقع با من بود و خیلی کمکم کرد، سایر بچه ها هم که جای خود
دارند... فروردین یا اردیبهشت ۵۸ بود که وارد مسابقات شدیم و چندان هم خوب
نتیجه نگرفتیم ولی توانستیم خودمان را تثبیت کنیم. مهم این بود که تیم کارش
را دامه دهد. بعد هم یک بازی دوستانه برای ما گذاشتند مقابل پرسپولیس برای
یادبود ایرج دانایی فر... یک بر صفر جلو بودیم که تماشاچی ها به زمین
ریختند و بازی نیمه تمام ماند.
* اولین برد استقلال در دربی هم در با سرمربیگری شما رقم خورد، درست است؟
بله؛
اولین دوره لیگ باشگاه های تهران سال ۶۱-۶۲ بود. من سرمربی استقلال بودم.
برای آن بازی ۱۲۰ هزار تماشاگر به ورزشگاه آمده بودند و ۲۵هزار نفر هم
بیرون مانده بودند. آن اولین دربی رسمی بود و ما با گل پرویز مظلومی
توانستیم در آن پیروز شویم. فیلم بازی هم هست و تلویزیون هم بارها صحنه
هایی از بازی را نشان داده است. ناصر حجازی هم آن موقع گلر تیم مان بود.
تیم ما جان گرفته بود و همان سال هم قهرمان شدیم. آن بازی دربی هم واقعا
خاطره انگیز بود؛ جمعیت حتی دور پیست کنار چمن هم نشسته بودند و نیمکت ها
هم آن زمان پشت دروازه ها بودند اما آنقدر ازدحام جمعیت زیاد بود که جا
برای نشستن نبود. آنقدر شرایط عجیب بود که ناصر حجازی جلو رفت و گفت با این
شرایط نمی شود فوتبال بازی کرد، درست یادم هست که با شیلنگ آب، مردم را از
زمین چمن و اطراف بیرون می کردند تا بازی شروع شود. چند بار کاپیتان ها
پشت بلندگو رفتند و از مردم خواهش کردند که اجازه دهند ادامه بازی انجام
شود. در جریان آن بازی، ۲ یا ۳ بار بازی قطع شد اما انصافا بازی خوبی از
کار درآمد چون همه مان تصمیم داشتیم موفق باشیم آن هم در کنار هم. این با
هم بودن نتیجه داد و تا سال ۷۰-۶۹ هم ادامه داشت که نتیجه واقعی اش شد
قهرمانی آسیا.
*استقلالی ها می دانند منصور پورحیدری برای استقلال چه کارهایی کرده، خیلی ها می گویند او حتی از جیب خودش برای تیمش خرج کرد...
من
به خاطر عشقم به استقلال هر کاری توانستم کردم. آن اوایل یعنی بعد از
انقلاب برای اینکه تیم شکل بگیرد هزینه کردم اما برایم مسئله ای نبود چون
می خواستم استقلال موفق باشد. من می خواستم آن تیم پا برجا بماند و
خداراشکر قهرمانی آسیا همه آن خستگی ها را از تنم بیرون کرد. همه آنچه از
قهرمانی ها می خواستم با این تیم به دست آورده بودم و به خاطر همین اواخر
سال ۷۰ به آقای کاظم اولیایی گفتم دیگر نمی کشم و می خواهم بروم.
منبع: نود
انتهای پیام/
منبع: نود
انتهای پیام/
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده