جمعه بازار سگ فروشان پاچه پایتخت را گرفته است!
گروه اجتماعی «تیتریک» ؛ به نقل از تسنیم اگر روزهای جمعه گذرتان به بزرگراه آزادگان بیافتد، ماشین های پارک شده حاشیه بزرگراه، شلوغی و رفت و آمد در زمین های خاکی اطراف، و ترافیک کند قسمتی از بزرگراه ناخداگاه کنجکاوتان می کند. کافی است سری بچرخانید تا در میان جمعیتی که گُله به گُله ایستاده اند سگ هایی را از هر نژاد و اندازه ببینید؛ سگ هایی که در متن این جمعه بازار قرار دارند و علاقمندانشان را از کل شهر در این روز تعطیل به اینجا کشانده اند.
اتومبیل را کمی جلوتر از اتومبیل های گشت شرکت ساماندهی صنایع و مشاغل و موتورهای نیروی انتظامی در حاشیه خاکی بزرگراه که به پارکینگی تمام عیار تبدیل شده پارک می کنم و پا به این بازار می گذارم. جلوتر از من خانواده ای 5 نفره با 2 فرزند کوچکشان در حال چانه زدن با فروشنده ای برای خرید سگی پشمالو هستند.
چند قدمی بیشتر برنداشته ام که با دیدن هیکل تنومند سگی بزرگ خشکم می زند. "نترس. بگیر نیست" این جمله را مرد میانسال و لاغر اندامی می گوید و با آب و تاب از نژاد و سن و سال سگ می گوید: "نژادش هاسکیه و هنوز 20 ماهش هم تموم نشده. سالاریه برا خودش. فرمان پذیریش هم عالیه. بشین! پاشو! بیا عقب!" و سگ بی درنگ نشست! ایستاد! و عقب رفت! "قیمتش 2 تومنه ولی اگه مشتری باشی کمتر هم می دم... اگه جا داشتم نمی فروختمش.."
در این بازار از هر سن و سال و قشری، هم مشتری وجود دارد، هم خریدار. به سمت صندوق عقب ماشین مدل بالایی می روم که افراد زیادی دورش حلقه زده اند و زنی مشغول پاسخ دادن به خریداران است: "من از اوناش نیستما! اینا رو هم چون دیگه جا ندارم می فروشمشون" و به 4-5 توله سگ توی صندوق عقب اشاره می کند " توله ها هر کدوم فقط 500 تومن!" یاد سگ آقای پتی بل می افتم. زن که انگار متوجه لبخندم شده چشم غره ای می رود و ...
در گیر و دار این افکارم که جماعتی که با فاصله از این بازار حلقه زده اند، توجهم را جلب می کنند. نه سگی دارند و نه قفسی اطرافشان است. خوشحال به سمتشان می روم تا من هم دست خالی از این بازار برنگردم. خودم را از لابه لای جمعیت رد می کنم... "اگه پول نداری سر موبایلتم می زنم." مردی که از عصبانیت قرمز شده گوشی موبایلش را روی بساط مرد قمار باز می گذارد و مرد سه کارت را نشانش می دهد... ناامید از لابه لای جمعیت راهم را کج می کنم. مردی که از کنارش رد می شوم می گوید: "حق داره بنده خدا. یه میلیون باخته!"، "تقصیر خودشه سنگین قمار می کرد"... نمی دانم دیدن چهره مغموم بازنده بساط قمار و شرط بندی حالم را خراب کرده یا خنده های قمار باز برنده که با ولع ساندویچ فلافل را در دهانش فرو می کند؟ بوی جگر کباب شده هم در کنار سگ های این بازار عذابی است فوق تصور!
در راه برگشت به محل پارک ماشین، همهمه زیاد می شود و چند جوانک سگ فروش پا به فرار می گذارند. از دور چند موتورسوار نیروی انتظامی از راه می رسند. با تجربه ترها از جایشان تکان نمی خورند و در همان حال که با مشتریان چانه می زنند، به قلیان پک می زنند... نه از مامور هراسی دارند و نه از جمع شدن بساطشان. ماموران نیروی انتظامی هم 2 – 3 نوجوان و جوان را به همراه سگ هایشان می برند و دوباره بازار به روال عادی خود باز می گردد و دوباره صدای پارس سگ ها در صدای جمعیت خریداران و فروشندگان این بازار با صدای تشویق تماشاچیان قمار درهم می پیچد...
در راه برگشت همان خانواده 5 نفره را می بینم که با سگی در آغوش بچه ها جمعه بازار سگ فروشان را ترک می کنند؛ نمی دانم چرا هرچه بیشتر نگاه می کنم این سوال در ذهنم پررنگ تر می شود که این جمعه بازار سگ فروشان و حاشیه پررنگ تر از متنش بیخ گوش پایتخت ایران اسلامی چه کار می کند؟!