برآورده کردن آرزوی کودکان کم توان با صندوق آرزوها/ با کمی همت می توان آرزوی محال کودکان را برآورده کرد
به گزارش گروه استانی «تیتریک»؛ رسم است، کیک تولد را که برایمان می آورند، اولین چیزی که به ذهنمان می رسد گفتن آرزو در دل و فوت کردن شمع های کیک تولد است،با خودم که فکر می کنم می بینم، بعضی مواقع آرزوهایم آنقدر کوچک است که حتی به زبان آوردنش، باعث می شود بعضی ها بخندند و یا انتظار دارم کسی از سیارهای دیگر بیاید و برآورده اش کند.
در دل این شهر بزرگ(کرج)، آدم هایی هستند که بی ادعا و به دور از دغدغه، آرزوی کسانی را برآورده می کند که خیلی وقت است چشم انتطارش است، گرچه کوچک است اما برایشان آرزویی دست نیافتنی محسوب می شود.
از در مجموعه "حمایتگران آهون" که وارد شدم، قاب هایی را روی دیوار دیدم که
نظرم را به خود جلب کرد، قاب هایی که اغلب دسته جمعی بودند و درمیانشان عکس های تکی از بچه ها هم دیده می شد.
قابی که یکی از بچه های دوست داشتنی در کنار رامبد جوان تکیه داده بود و با لبخندش، دل هر بیننده را به سمت خود می کشاند.
دوست داشتم راجع به قاب ها بیشتر بدانم.
با خانمی جوان آشنا شدم. خانمی که نام این کودکان در قاب را، بچه های آسمانی گذاشته بود.
از خودش می گوید: سپیده آهون متولد 59 سینما خوانده بود، با گرایش تصویر و از سابقه ده ساله ای که در مرکز شبانه روزی و آموزش تئاتر با این کودکان گذرانده بود. کودکانی که زندگی در کنارشان برایش بسیار لذت بخش است و آن ها را بچه های خودش خطاب می کند.
از قاب ها برایمان می گوید. قاب هایی که پیشینه ی جذابی داشت.
می گوید:یک سال پیش، که در مرکز شبانه روزی با کودکان کم توان سرگرم بودم، برایم سوال پیش آمد که چرا این کودکان هنرمند، باید اینگونه پراکنده با انجمن ها و تشکل های مختلف کار کنند (مثل انجمن ناشنوایان)؟ و چرا این کودکان در کنار یکدیگرنیستند و در کنار یکدیگر ساماندهی نمی شوند؟ تا اینکه با کمک دوستانم تصمیم گرفتم،یک فضایی را، برای آموزش و تعلیم این کودکان (کودکان ناتوان) تاسیس کنم، تا هم در کنار یکدیگر باشیم و هم بتوانیم آن ها را به صورت متحد ساماندهی کنیم، کودکانی که هنری را می آموزند و توسط هنرشان می توانند کسب و کاری را راه اندازی کنند.
من با این کودکان بسیار عجین شده ام، یک روز که کنار یکی از این کودکان نشسته بودم، به من نگاه کرد و گفت، (میشه منم یه روسری مثل روسری تو داشته باشم؟) زمانی که این جمله را شنیدم، برایم بسیار جالب بود، روسری که بر سر دارم، آرزوی یک کودک است.چند روز بعد تصمیم گرفتم مانند همان روسری را برایش هدیه بخرم و همین کار را انجام دادم. ذوق آن کودک غیر قابل توصیف بود.
رفته رفته می دیدم کودکان در میان حرفهایشان، آرزوهایی دارند که می توان آن ها را برآورده کرد و نیازی به گذر زمان و یا هزینه بالایی ندارد بلکه کمی همت، می تواند آرزوی محال آن ها را به آرزویی دست یافتنی تبدیل کند.
ایده ای به ذهنم رسید، ایده ای که شاید می توانستم از آرزو های آن ها با خبر باشم و در جهت محقق شدن آن ها اقدام کنم. ایده ای که با گفتنش به دوستانم، آن ها مرا قول چراغ جادو خطاب می کردند و برایشان بسیار جالب بود.
صندوقی را تهیه کردم و به بچه ها گفتم هرکسی هر آرزویی داشته باشد می تواند داخل صندوق بگذارد تا برآورده شود. کاغذهای آرزو در میان صندوق ها جمع می شد، آرزوهایی که شاید غیر قابل دسترسی هم نباشد، اما برای این کودکان آرزویی بزرگ محسوب می شد (گاهی رفتن به یک رستوران، یک مسافرت شمال و یا داشتن یه تبلت کوچک و...) حسرت دل یه دوست آسمانی هست که براورده کردنش خیلی هم سخت نبود، فقط کافیست کنارشان بنشینی و گوش دهی ...
پسری به نام صدرا که دوست داشت به خندوانه برود و رامبد جوان را از نزدیک ببیند که این اتفاق خوش برای او رغم خورد.
و یا کودکی که دوست داشت پدرش سیگار نکشد که با صحبت ما با پدرش، این امر مهم برای این کودک چند وقتی است محقق شده است
کودکی که دوست دارد فوتبالیست شود که هم اکنون در حال اجراست، و یا دختری که نابینا بود و دوست داشت شب شعری با مرکزیت خودش برگزار کند که محقق شد و.....
نمی دانید زمانی که این کودکان به آرزوهایشان می رسند چه حس زیبایی دارد و بعد از لبخند رضایت بچه های آسمانی، من با انگیزه ای دوچندان، به زندگی ام باز می گردم.خواسته هایی که شاید برای خیلی از مردم راحت باشد، اما برای آنان آرزویی قشنگ است.
ما با این ایده کوچک می توانیم خیلی از آرزوی این کودکان را دست به دست به آن ها برسانیم و فقط این کار همت می خواهد نه چیز دیگری ....
شاید نتوانیم دنیا را از نو بسازیم، اما می توانیم دنیای یک نفر را از نو بسازیم.
انتهای پیام/