قلعه حیوانات؛ نمودی از امید های واهی به آینده ای دست نیافتنی
به گزارش گروه فرهنگی " تیتریک "؛ حمیده علیزاده منتقد در نقد کتاب « قلعه ی حیوانات »، اثری از جورج اورول در یادداشتی اختصاصی برای " تیتریک " نوشت: کتاب قلعه حیوانات نوشته جورج اورول، به ترجمه امیر امیر شاهی، که در انتشارات گیوا به چاپ رسیده است. این کتاب با موضوع سیاسی – اجتماعی است که در 124 صفحه و 10 فصل گرد آمده است. قلعه حیوانات حکایت از مزرعه ای دارد که توسط حیوانات آن تصاحب شده است.
جورج اورول در سال 1903 در هندوستان به دنیا آمده است. او داستان نویس، روزنامه نگار، منتقد ادبی و شاعر نیز بوده است. بیشتر کتاب های جورج بر اساس تجربه های شخصی وی و از روی اجتماع و شرایط زندگی مردم نوشته شده است. در واقع رمان قلعه حیوانات اشاره به سیستم دروغین شوروی سابق که در سال های 1943 متحد انگلیس بود دارد. این رمان در سال 1945 در انگلیس و پس از یک سال در آمریکا به شهرت رسید. ازجمله آثار این نویسنده «روز های برمه »، « هوای تازه »، « 1984 »، « به اسپیدیستراها رسیدگی کن (پول و دیگر هیچ) » و « دختر کشیش» می باشد. نویسنده با زبان ساده وظرافت خاصی در مورد مسائل سیاسی زمان خود نوشته و آن ها را مورد بررسی قرار می دهد.
داستان از این قرار است که آقای جونز به همراه همسرش وفرزندانش در مزرعه مانر زندگی می کنند آنها کارگرانی دارند که در کار های مزرعه کمکشان می کنند. او پس از یک روز کاری به خانه رفته و می خوابد و بعد از خاموش شدن چراغ اتاق خواب جنب و جوشی در مزرعه به وجود می آید؛میجر پیر خوکی که برنده جایزه نمایشگاه حیوانات شده بود می خواست برای حیوانات صحبت هایی کند ،او در مزرعه مورد احترام بود و همه حاضر بودند که از خواب خود بگذرند و حرف های او را گوش دهند . حیوانات یکی پس از دیگری آمدند . میجر درباره ظلمی که انسان ها به حیوانات روا می دارند و آنها را از بچه هایشان جدا می کنند و می فروشند و اینکه بشر فقط مصرف کننده است و تولیدی ندارد و ضعیف تر از آن است که گاو آهن بکشد و حتی سرعتش در دویدن هم کم است و برای همین حیوانات را به کار گماشته است ، صحبت کرد . بنابراین او به حیوانات گفت که ما باید مالک دسترنج خود شویم و آزاد و ثروتمند زندگی کنیم . برای رسیدن به این امر باید شبانه روز برای انقراض بشر تلاش کنیم .او از سرودی می گوید و برای حیوانات می خواند و چندین بار آن را تکرار می کنند ، سرودی که درباره حیوانات انگلیس و مژده انقلابی است که در راه است.
حیوانات مزرعه با سخنان میجر دید تازه ای به زندگی پیدا کردند ، آنها برای این کارآماده می شدند و کار تعلیم و مدیریت به عهده خوک ها افتاد که هوشیارتر از سایر حیوانات بودند . آقای جونز با اینکه زارع کارآمدی بود ولی به دلیل اینکه خسارت مالی به او وارد شده بود از کار دلسرد شده و کارگران بیشتر کار ها را انجام می دادند ،کارگرانی که تنبل و نادرست بودند به طوری که خانه نیاز به تعمیر داشت، مزرعه از علف هرز پر شده بود و همیشه حیوانات نیمه گرسنه بودند . در ماه ژوئن آقای جونز به ولینگدن رفت و کارگران او شیر گاو ها را دوشیدند و بدون اینکه به حیوانات غذا بدهند به شکار خرگوش رفتند و حیوانات تا شب بدون علوفه ماندند و طاقتشان طاق شد و در انبار را شکستند و مشغول خوردن شدند ، با صدای آنها جونز و کارگرانش با شلاق و چوب و چماق وارد شدند ،ولی حیوانات بر سر آنها ریختند و به آنها حمله کردند و آنها پا به فرار گذاشتند و حیوانات پشت سرشان بودند به این ترتیب انقلاب به پایان رسید و آنها مزرعه را تصاحب کردند و خود برای انجام کارها دست به کار شدند و هر بار با مشکلی روبه رو می شدند ،خوک ها برای آن چاره ای می اندیشیدند .سئوبال و ناپلئون دو خوک باهوش وجوانی بودند که در این مدت از روی کتاب ها خواندن و نوشتن آموخته بودند و آنها اسم مزرعه را به قلعه حیوانات تغییر دادند و هفت فرمان مهم را بر روی دیوار با حروف سفید درشت نوشتند.آنها سعی کردند به حیوانات دیگر هم خواندن و نوشتن را بیاموزند ولی در این کار چندان موفق نشدند .
حیوانات به سختی و با تلاش فراوان کار می کردند و از کارشان راضی و خوشحال بودند آنها روزهای یکشنبه استراحت می کردند و با هم سرود انقلاب می خواندند و جلسه برگزار می کردند و تصمیم های لازم را برای حل هر مسئله می گرفتند . پس از مدتی آقای جونز به همراه شش نفر از مزرعه های اطراف به مزرعه آمدند تا آن را پس بگیرند اما حیوانات که انتظار چنین امری را داشتند و از قبل برای آن آماده شده بودند آنها را غافل گیر کرده و دوباره فراری دادند وقتی هوا بسیار سرد شد و کار ها درست پیش نمی رفت و زمین مثل سنگ سخت شده بود ؛ آنها جلسه ای گذاشتند و سئوبال پیشنهاد ساخت آسیاب بادی را داد تا مولد برق را به کار بیاندازد و کارها را ساده تر کند ، ساخت آسیاب بادی کاربسیار دشواری بود .سئوبال طرح و نقشه آن را کشید ولی روزی که می خواست این کار را عملی کند ناپلئون به همراه سگهایی که خود تربیت کرده بود به او حمله کردند و او را از مزرعه بیرون راندند . از آن به بعد کم کم همه چیز تغییر کرد و قوانین به شکلی می شد که برای خوک ها بهتر باشد و چیزهای خوب برای خوک ها بود وکمتر کار می کردند بیشتر می خوردند و همیشه اوضاع خوبی در مزرعه داشتند. در صورتی که بقیه حیوانات را مجبور به ساخت آسیاب بادی کرده و آنها سخت کار می کردند و حتی کم تر از قبل می خوردند. با وجود این با حیوانات صحبت می کردند و از اوضاع خوبشان و برداشت محصولات زیاد و روزهای خوب سخن می گفتند و حیوانات هم آنها را باور کرده و می پذیرفتند .
این موضوع به قدری ادامه پیدا کرد که خوک ها روی دو پا ایستادند و مانند انسان ها لباس بر تن کرده بودند و شلاق به دست گرفته بودند و حتی با انسان ها مهمانی برگزار می کردند.
نویسنده رمان خود را براساس اعتقادات سیاسی خود نوشته و بی رحمی ها و سنگدلی های آن دوره را برای مخاطب به روشنی بیان می کند .
برشی از کتاب :
بالاخره کلوور به
سخن آمد و گفت :«دید چشمم کم شده .حتی زمانی هم که جوان بودم نمی توانستم نوشته ها
را بخوانم ،ولی به نظرم می آید دیوار شکل دیگری به خودش گرفته . بنجامین بگو ببینم
هفت فرمان مثل سابق است ؟»برای یک بار در زندگی بنجامین حاضر شد که از قانونش عدول
کند .با صدای بلند چیزی را که بر دیوار نوشته بود خواند . بر دیوار دیگر چیزی جز
یک فرمان نبود :همه حیوانات برابرند اما بعضی برابرترند .پس از این ماجرا وقتی
شنیدند که خوک ها رادیو خریده اند و تلفن کشیده اند و روزنامه می خوانند. دیگر
وقتی ناپلئون را می دیدند که قدم می زند و پیپ در دهان دارد تعجب نمی کردند و وقتی
خوک ها لباس های جونز را از قفسه ها بیرون کشیدند و پوشیدند و شخص ناپلئون با کت
سیاه و چکمه چرمی بیرون می آمد و ماده سوگلی اش لباس ابریشمی خانم جونز را که روز
های شنبه می پوشید، بر تن کرد تعجب نکردند.
انتهای پیام/ م