شیعه شدن مرد اصفهانی با دعای امام هادی(ع)/ عزتِ بندگان در دستان خداست
به گزارش گروه فرهنگی "تیتریک"؛ به مناسبت شهادت امام هادی (ع) با مراجعه به سفينة البحار، شيخ عباس قمي، جلد ۲، صفحه ۲۴۰ این روایت جالب را برای مخاطبان استخراج کردم:» شخصي از شيعيان اهل بيت(ع) به نام عبدالرحمان در اصفهان ميزيست. روزي از او پرسيدند: سبب شيعه شدن تو در اين شهر چه بود؟»
گفت: من مردي نيازمند، ولي سخنگو و با جرأت بودم. سالي با جمعي از اهل شهر براي دادخواهي به دربار متوكل رفتم. به در كاخ او كه رسيديم، شنيديم دستور داده امام هادي (ع) را احضار كنند.
پرسيدم: علي بن محمد كيست كه متوكل چنين دستوري داده؟
گفتند: او از علويان است و رافضيها او را امام خود ميخوانند.
پيش خود گفتم شايد متوكل او را خواسته تا به قتل برساند. تصميم گرفتم همان جا بمانم تا او را ملاقات كنم. مدتي بعد سواري آهسته به كاخ متوكل نزديك شد. با وقار و شكوهي خاص بر اسب نشسته بود و مردم از دو طرف او را همراهي ميكردند. به چهره اش كه نگاه كردم، محبتي عجيب از او در دلم افتاد. ناخواسته به او علاقه مند شدم و از خدا خواستم كه شر دشمنش را از او دور گرداند.
او از ميان جمعيت گذشت تا به من رسيد. من در سيمايش محو بودم و برايش دعا ميكردم. مقابلم كه رسيد، در چشمانم نگريست و با مهرباني فرمود :خداوند دعاهاي تو را در حق من مستجاب كند، عمرت را طولاني سازد و مال و اولادت را بسيار گرداند.
وقتي سخنانش را شنيدم، از تعجب كه چگونه از دل من آگاه است؟ ترس وجودم را فرا گرفت. تعادل خود را از دست دادم و بر زمين افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسيدند چه شد.
من كتمان كردم و گفتم: خير است ان شاء الله و چيزي به كسي نگفتم تا اينكه به خانهام بازگشتم. دعای امام هادی(ع) در حق من مستجاب شد. خدا داراييام را فراوان كرد. به من ده فرزند عطا فرمود و عمرم نيز اكنون از هفتاد سال فزون شده است. من نيز امامت كسي را كه از دلم آگاه بود، پذيرفتم و شيعه شدم.
آشكار كردن قصرهای بهشتي به دستور امام هادی (ع)
روایت دیگر از کتاب عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادی(ع)؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ چاپ چهارم ۱۳۸۶ است: صالح بن سعيد ميگويد: روزي داخل سامراء شدم و به خدمت حضرت امام هادي(ع) رسيدم و گفتم: «اين ستمكاران در خاموش كردن نور تو و پنهان كردن نام تو در همه جهات كوشيده اند تا اينكه تو را در چنين جائي فرود آورده اند كه محل اقامت گدايان و غريبان بي نام و نشان است.»
حضرت فرمود: اي پسر سعيد! هنوز تو در شناخت ارزش و منزلت ما در اين پايه هستي، و گمان ميكني كه اينها با مقام بالاي ما منافات دارد و نمي داني كسي را كه خدا بلند كرد، با اين چيزها پست نمي شود، پس با دست مبارك خود به جانبي اشاره كرد و من به آنجا نگاه كردم.
ناگهان بستانهايي را ديدم كه به انواع ريحانها آراسته بود و باغهايي ديدم كه به انواع ميوهها پيراسته شده و نهرهايي كه در صحن باغها جاري بود، و قصرها و حوريان و غلمانهايي در آنها مشاهده كردم كه هرگز نظير آنها را تصور هم نكرده بودم. از مشاهده ي اين صحنه ها، ديدهام حيران و عقلم پريشان شد.
پس حضرت فرمود :«ما هر جا كه باشيم اينها از براي ما مهيا است و در كنار سراي بی نام و نشان ها نيستم.»
الهه ملاحسینی - تیتریک
انتهای پیام/