فعاليت راهبردي و تاکتيکي رسانه های غرب، خصوصا سينما در بسط معنويت عصر نوين و پروژه دین نوین جهانی
معنویت عصر نوین و رسانه های غربی 2
در دهه اخير، بسط معنويت عصر نوين و پروژه دین نوین جهاني، از راهبردي ترين برنامه هاي غرب براي كنترل و جهت دهي به حركت هاي رهايي بخش ماهيتا ديني بوده است. در اين تلاش مذبوحانه و فريب كارانه، نقش محوری رسانه ها، مورد توجه واقع شده است.
گروه فرق ضاله «تیتر یک»/محمدابرقویی؛
آثار آخرالزماني در دسته هاي مختلفي تقسيم بندي شده اند که قبلا به تفصيل بيان شده است؛ اما به اجمال مي توان گفت که بسيار از آثار آخرالزماني از يهوديت و مسيحيت ممسوخ نشأت گرفته اند. خصوصا تاثير قبالاي يهودي در مسيحيت قابل توجه است که منجر به تاسيس کابالاي مسيحي در قرن 15م. شد و در قرون بعدي به تاسيس پروتستانتيسم و پيوريتنيسم و سپس صهيونيسم مسيحي انجاميد. در اين قبيل فرقه ها تاکيدات آخرالزماني عهد قديم و عهد جديد بيشتر مورد تاکيد و تفسير قرار مي گيرد و انجيل با قرائت توراتي تاويل شده و طبق تفاسير مفسّر يهودگراي مسيحي، جناب «اسکوفيلد» فهم مي شود. لذا در برخي از آثار آخرالزماني، مرز ميان مسيحيت و کاباليسم و يهوديت برداشته مي شود؛ آثاري چون جن گير و کنستانتين و آئين مذهبي و کشيش و برخي فيلم هايي که درباره بلاهاي آخرالزماني ساخته شده اند؛ آثاري که به ويروس هاي کشنده، اپيدمي هاي وسيع و وحشتناک، موجودات خارق العاده و غير طبيعي، حيواني شدن انسان ها و خون خواري و برادرکشي هاي گسترده مي پردازند، متاثر از پيشگويي هاي انبياي يهودي چون دانيال نبي(ع) و اشعيا و حزقيال و ايوب يا متاثر از کتاب «روياهاي آخرالزماني يوحنا» در انجيل هستند که با مطالبي از عهد عتيق ترکيب شده يا مورد تفسير قرار گرفته است.
فيلم ارباب حلقه ها فيلمي شاخص در اين زمينه است که مولفه ها و بن مايه ها و موتيف ها و اساطير و نمادهاي يهودي و مسيحي و هلني و مصري را با هم داراست. نويسنده اين رمان نيز يک مسيحي جدي انگليسي در قرن بيستم بوده است که متاثر از فضاي پيورتني و پروتستاني قرن بيستم ادبيات انگلستان بوده است. فضايي که کاملا يهوديزه و تحت تاثير آموزه هاي کاباليسم مسيحي بوده و مي باشد. فضايي که منجر به قدرت گرفتن افزونِ «مسيحي-يهوديان» در انگليس و آمريکاي نيمه دوم قرن بيستم شد. هماناني که امروزه با اسامي چون: «صهيونيسم مسيحي»، « پروتستان هاي راستگرا»، «انجيل گرايان»، «اوانجليک ها»، «راست مسيحي»، «محافظه کاران مسيحي-يهودي» و «مسيحيان جنگ طلب يا نئوکان ها» معروفند. در تداوم اين نگاه البته اخيرا فيلم هايي چون کشيش و آئين مذهبي نيز ساخته شده اند.
در اين ميان برخي از آثار نيز با تلفيق شرق گرايي و کاباليسم مسيحي يا مسيحي ساخته شده اند مانند سه فيلم ماتريکس 1و 2و 3 و پويانمايي هاي نُه گانه آن که به انيماتريکس معروفند. بوديسم و آخرالزمان يهودي-مسيحي و منجي گرايي و شرگرايي و نسبي گرايي در اين فيلم با هم تلفيق شده اند و به مدد تکنولوژي جلوه هاي ويژه و هزينه سرسام آور و تبليغات گزاف توانستند فروش زيادي داشته باشند و نظريات شبه فلسفي چون ماتريکسولوژي و نسبي گرايي و جهان هاي فرضي را بعد از خود دامن بزنند.
اخيراً نيز در برخي فيلم هاي آخرالزماني چون فصل جادوگر، شرگرايي و افزون نمايي توان شيطان و حلول شيطان در جسم بي گناهان و قدرت کم خدا با هم ترکيب شده اند و به بهانه جنگ هاي صليبي، نقدها و اتهامات جدي به کليساي کاتوليک وارد شده است و پروتستانتيسم مورد تقدير قرار گرفته است.
در برخي آثار آخرالزماني نيز، بي خدايي و دئيسم(دست بستگي خدا) مورد تاکيد وافري قرار گرفته است که در پارادايم مدرنيته قابل فهم است. فيلمي چون 2012 شايد از مهم ترين پروژه هاي عظيمي بود که با سرمايه گذاري گسترده اي تلاش داشت که قدرت دين و خدا را در مقابل خروش طوفاني طبيعت به هيچ انگارد و قدرت علم تجربي بشري را بزرگ نمايي کند(فيزيکاليسم و ساينتيسم) و منجيان بشر را مديران سياسي و علمي آمريکايي و سرمايه زرسالاران غربي و شرقي و احياناً عَرَب، بنماياند و تنها ديني را که بصورت قاچاقي سوار بر کشتي نجات شده و به دنياي آينده مي رسد را بوديسم تبتي(لامائيسم يا چرخ الماس) به مخاطب القا کند. پيروان ورهبران اين نوع از بوديسم در ارتباط راهبردي با صهيونيسم و آمريکا هستند و با مرکزيت کشورهاي شمال هند بر بام دنيا، براي کنترل دو رقيب سنتي آمريکا، يعني چين و جهان اسلام با آنها همکاري مي کنند. داستان فيلم «آخرين کنترل کننده باد» نيز دقيقا بر همين ايده نجات بخشي بوديسم تبتي استوار شده و شخصيت قهرمان، از خاندان گياتسو(رهبران سنتي تبتي) انتخاب شده است که بايد بتواند با کنترل قواي طبيعت بر ضدّقهرمان هايِ سرزمين سرخ غلبه کند و جهان را از دست اهريمنان نجات دهد. مستندهاي زيادي نيز درباره مباحث آخرالزماني خصوصا با قرائت کاباليستي و صهيونيسم مسيحي و يهودي ساخته شده است که از آن جمله اند: «نوسترداموس 2012» و «آماگدون افکت» و «کابالا». به راحتی می توان پی برد که اینان با جعل آخرالزمان مورد پسند خود، تصمیم دارند که موعود اصلی بشر و تفکر شیعی-آخرالزمانی را به انزوا بکشند و به خیال خام خود با «پروژه آخرالزمان سازی هالیوودی» منجی الهی و عدالت آور حقیقی را به فراموشی بسپرند و چه غافلند که الا ان حزب الله هم الغالبون.
فيلم هاي شرق گرا
شرق گرايي غرب، يک عقب نشيني تاريخي از برخي ادّعاهاي مدرنيته و ماده گرايي محسوب مي شود؛ ولي عقب نشيني حساب شده اي که براي مبارزه با رقيب قدرتمندي به نام «اسلام ناب» انجام مي شود. همانگونه که اشاره شد، غرب براي اينکه رقيبي جدي در مقابل رشد اسلام در جهان مهيا کند، به عرفان هاي شرقي خصوصا بوديسم پناهنده شده است. البته بي شک عرفان هاي شرقي رشد طبيعي خود را داشته اند ولي حمايت عجيب غرب از عرفان هاي چيني وهندي و ژاپني خصوصا بوديسم تبتي در آثار هنري بسياري که در سال هاي اخير راهي بازار شده است، هيچ شکي براي تحليل گران هوشمند باقي نمي گذارد که برنامه اي وراي اين شرق گرايي افراطي غربيان زرسالار، وجود دارد. اصول اقتصادي حاکم بر توليدات هنري نيز ما را به همين انديشه رهنمون مي کند. برخي از آثار مهم شرق گراي تاثيرگذار از اين قبيل اند: هفت سال در تبت، بوداي کوچک(داستان زندگي انتخاب رهبر جديد بودائيان تبت)، راهب ضدگلوله، پسر کاراته کار، پانداي کنگ فوکار، اي.کي.يو. سان، آخرين کنترل کننده باد، سه گانه ماتريکس، انيماتريکس(انيميشنهاي نه گانه ماتريكس)، كاندون(درباره تنزين گياتسو)، نفرين مجسمه سياه، لبة تيغ، كتيبة جادوئي، تن تن در تبت، بودا، بهار تابستان پاييز زمستان ... و بهار، سمسارا، بودا از شرم فرو ريخت، راهب خشمگين، روشنايي تضمين شده، مستند بوديسم و سرمايه جهاني، او.سه.آم، مستند راز، چه آرزوهايي كه ميآيند، تولّد، بابا عزيز، پرسشهايي براي دالايي لاما، تبّت، تفكر ذن، جواهري در قصر يا همان فيلم يانگوم بزرگ و همچنين بسياري ديگر از آثار کره اي يا کره اي-آمريکايي يا کره اي-اروپايي که مروج نوعي بوديسم سکولار و غربزده هستند، اکثر فيلم هايي که درباره معبد شائولين ساخته شده اند(چرا که اين معبد محلي براي ترويج بوديسم در سرتاسر چين بوده است) و بسياري از فيلم هاي استيون سيگال(که امروزه چندين مدرسه هنرهاي رزمي بودايي را در آمريکا اداره مي کند و فيلم هاي شرقي-غربي زيادي را پيش برده است). البته اين ليست بسيار جدي تر از اينهاست و بايد هوشمندانه آثار بودايي را به نظاره نشينيم و در غايت ان بينديشيم. تب کره اي که مدتي است تلويزيون ما را گرفته است و در سايت هاي متعدد اينترنتي و ماهواره اي، فيلم ها و سريال هاي کره اي ترجمه و دوبله و پخش مي شوند، نيز در اين راستا قابل دقت مي باشد.
اما فيلم هاي چيني غيربودايي که وکتب تائوئيسم را تبليغ مي کنند نيز در بسياري از موارد به بوديسم چيني نيز رَه مي برند و مبلغ بوديسم شمالي يا جنوبي(دو فرقه اوليه و اصلي بوديسم) مي شوند. البته برخي فيلم هاي چيني نيز به جنگاوري و تاريخ کشور چين مي پردازند که در اين بحث ما جايگاه مهمي ندارند.
آثار سينماي ژاپن بر دو دسته اند. بخشي از آنها متاثر از بوديسم آغشته به شينتوئيسم يا تائويسم هستند و ملي گرايانه هستند وسنت هاي سامورايي و شينتويي وبوداي ژاپني را به تصوير مي کشند وبخش بزرگي نيز که در همکاري مشترک با شرکت هاي بزرگ آمريکايي يا اروپايي ساخته مي شوند کاملا در مسير اهداف سينماي غرب قرار مي گيرند. خصوصا در بخش پويانمايي وبازي هاي کامپيوتري، صنعت سينما وهنر ژاپن در اتحاد راهبردي با منافع غرب قرار مي گيرد. بسياري از خاطرات دوران کودکي ما که پويانمايي هايي درباره مردمان انگليس، آمريکا، ايتاليا، آلمان، فرانسه،سوئيس يا جنگ جهاني، مظلوميت يهوديان، اساطير کاباليستي و يهودي-مسيحي ساخته شده بودند را شرکت هاي مطرح ژاپني، طي سفارش غربي ها ساخته اند؛ آثاري مانند مهاجران، دکتر ارنست، چوبين، حنا دختري در مزرعه، هاچ زنبور عسل، بلفي ولي لي بيت، کماندار جوان(اقتباسي از رابين هود انگليسي)، پينوکيو، بل وسباستيان، جودي ابوت، آليس در سرزمين عجايب، کريستف کلمب، با خانمان، وايکينگ ها، سفرهاي مارکوپولو، يونيکو(تک ساخ) و... . درباره اين پويانمايي ها حرف هاي بسياري براي گفتن هست که مجال ما وُسع بيان آن را ندارد. در برخي منابع که درباره داستان ها و بن مايه ها و اسطوره هاي يهودي و مسيحي وکاباليستي در سينما بحث شده است مي توان اين بحث را پي گيري کرد.
بخشي از سينماي هندوستان نيز با ارائه انواع مکاتب هندوئيستي يا مکاتب التقاطي مسيحي-هندوئي يا اسلامي-هندوئي در مسير تخدير ذهن ها و التقاط بين الادياني با تاکيد بر وجوه مشترک منهاي شريعت و عقلانيت ديني حرکت مي کند. همچنين باور به تناسخ، نفي معاد اديان ابراهيمي، عشق فراديني و مناسک شهواني، طبيعت گرايي و موسيقي هاي غفلت برانگيز، در برخي فيلم هاي هندوئي موج مي زند. بايد توجه داشت که فرقه «انجمن تئوسوفي» با تاکيد بر هندوستان، براي تخدير مردمان جهان با همکاري سازمان هاي اطلاعاتي غربي به وجود امد و خصوصا از جانب اِم.آي.سيکس انگليس حمايت شده و مي شود و افراد مهمي چون اردشير و شاپور جي که در خيانت پيشگي در تاريخ هند و ايران کم رقيب هستند، از استادان اين فرقه دانسته شده اند.
فيلمي چون «اسم من خان است» با نشان دادن مسلمان ناقص الخلقه اي که مخالف اسلام جهادي بود و تلاش داشت به غربي ها بفهماند که «مسلمانان تروريست نيستند» حجيت استنادي و مرجعيت را براي آمريکا به ارمغان مي آورد و آنچنان اين مسئله براي اربابان غرب مهم بود که شخص جرج بوش(رئيس جمهور سابق آمريکا) در اين فيلم بازي کرده و در انتها رئيس جمهور سياه پوستي که نماد حزب دموکرات مي باشد در آمريکا به رياست مي رسد. در اين فيلم که با استقبال زيادي در هند و ساير کشورها روبرو شد، سبک زندگي غربي براي مسلمانان معتدلي که در آمريکا زندگي مي کردند، تجويز شده بود و بر پاکي عشق فراديني رضوان خان به يک دختر هندو که منجر به ازدواج آنها در کمال مسالمت شد، تاکيد شده بود. ازدواجي که در اسلام حرام است والبته اين عشق فراديني و عدم شريعت محوري در زندگي از مهم ترين مولفه هاي دين نوين نوين جهاني مي باشد. اسلام ستيزي ظريفي نيز در اين فيلم تصوير شده بود که تحليل آن پيچيديگي خاصي دارد که در اينجا فرصتش نيست.
فيلم هاي باستان گرا و اساطيري و تاريخي و حماسي
سينماي غرب که به خوبي ارزش رسانه را فهميده و سرمايه گذاري هاي زيادي بدين امر اختصاص داده است از تاريخ سازي و جعل و کتمان و جهت دهي به اساطير و تاريخ ملل نيز غافل نمانده است و کوشيده است با ترويج اساطير يوناني، رومي، مصري، ايراني، بابِلي، هندي، چيني، اسلاوي، وايکينگي، مسيحيت تثليثي و يهوديت دنياگرا، جانشيني براي ترويج انديشه هاي ديني اصيل وتوحيدي بسازد.
البته گاهي با ترکيب اسطوره و تاريخ، مرزهاي حقسقت و مجاز را شکسته و مفاهيم مورد نظر خويش را ذيل جذابيت هاي داستان هاي تاريخي و حماسي و با طعم اسطوره هاي مشرکانه به خورد مخاطب داده اند. در هاليوود، اخيرا بر مبناي نظريه اسطوره شناس معروف «جوزف کمبل» کتابي نوشته شد که شيوه ساخت فيلم اسطوره اي را به تهيه کنندگان و کارگردانان امريکايي آموزش مي داد و به تيراژ بالاي بيست ميليون نسخه رسيد. اين کتاب «سَفر نويسنده» نام داشت. اين فروش بالا نشان از درک اهميت اسطوره بافي و اسطوره پردازي در هاليوود دارد.
در فيلم هاي تاريخي صرف نيز شاهديم که نوعي تاريخ سازي دلبخواهي درباره تاريخ غرب و برتري نژاد آنگلوساکسون و يهوديان و صهيونيست ها انجام مي شود. البته براي آنان که از تاريخ سينما در غرب مطلعند و نقش گسترده يهوديان را در اين سينما مي دانند، عجيب نيست؛ ولي اگر کسي نداند که اساساً صهيونيست هاي غالبا روسي تبار، هاليوود را در کاليفرنيا، در رقابت با سينماي نيمه مسيحي اديسون که در شرق آمريکا فعال بود، به وجود آوردند، شايد حق داشته باشد که برخي تحليل هاي اين نوشته را قبول نکند. اما کسي که تاريخ هاليوود را با دقت و نه فقط در کتاب هاي سفارشي خوانده باشد وبداند که شش شرکت اوليه موسس هاليوود يهودي صهيونيست هستند، قطعا اين تحليل ها را بعضا ناکافي مي داند. اکنون نيز، در کنار برادران بزرگتر يهودي هاليوود، بسياري شرکت هاي کوچکتر که مدعي استقلال از نظام استوديويي سنتي هاليوود هستند، مانند شرکت دريم ورکز و آمبلين که از آنِ استيون اسپيلبرگ هستند، کاملا رويکرد صهيونيستي دارند. اسپيلبرگ آنچنان براي سران صهيونيسم ارزشمند است که در فرودگاه بن گورين فلسطين اشغالي شخص رئيس جمهور اسرائيل به استقبال او مي آيد و فقط به خاطر ساخت فيلم فهرست شيندلر در اثبات مظلوميت يهوديان و وهولوکاست بانک صهيونيستي چيس منهاتان نيويورک به وي حدود دو ميليارد دلار وام بلا عوض داد و سپس وي در کنار برخي وزراري اسرائيل عضو کميته سينما در اسرائيل شد!
البته در هاليوود برخي شرکت هاي مسيحي نيز فعالند که غالبا رويکردهاي «صهيونيسم مسيحي» دارند؛ مانند شرکت بزرگ تي.بي.اِن و يا شبکه ايمان يا شبکه گاد.تي.وي که در حمايت از رژيم غاصب اسرائيل و اساطير يهودي و کاباليستي گوي سبقت را از شرکت هاي يهودي ربوده اند. فيلمي چون امگاکد1و 2 بهترين شاهد بر اين ادعا هستند که گزاره هاي مسيحي-آرماگدوني با قرائت يهودي را به خوبي و به وضوح تصوير کرده اند.
اخيراً غربي ها در فيلم هايي چون موميايي1و2و3، شاهزاده ايراني، کوروش کبير، اسکندر، 300، مجموعه اينديانا جونز و ... رويکردي براي ثبت تاريخ و اساطير کشورهاي خاورميانه و آسيايي دارند که جز جعل و خرافه بافي و اسطوره پردازي در مسير اهداف معنوي و فکري خويش، قدم برنداشته اند و اينف برخوردي غيرصادقانه و تسلط جويانه است که بويي از انسانيت و شرافت نمي دهد. نمونه فيلم 300 شاهدي مستقيم بر اين ادعاست که ايرانيان را در يک نبرد ناجوانمردانه، انسان هايي به غايت فاسد الاخلاق و همجنس باز و بي شرف و هُرهُري مذهب و زورگو نشان داده بود که در مقابل يونانياني شريف وبا وجدان و خانواده دوست، قرار گرفتند و جز افتضاح به بار نياوردند. در فيلم شاهزاده ايراني نيز همراستا با مولفه هاي دين نوين جهاني، ايرانيان اصيل و وطن دوست را انسان هايي مشرک و چندخدا گرا و خرافي نشان دادند که با سبک زندگي اومانيستي و سکولاري در تلاشند که خيانت حشّاشين(گروه هاي شيعي اسماعيلي که در فيلم، شيطان صفت به تصوير کشيده شده اند) را بر ملا کنند و تاج و تخت ايران را از دست شيعيان مسلمانِ عارف مسلک، نجات دهند! اين فيلم مروج آرکائيسم و باستان گرايي و ايران گرايي افراطي است و تلاش دارد ايراني خوب را مشرک و بي دين جلوه دهد و ايرانيان اصيل را انسان هايي بداند که صرفاً به فکر پادشاهي و رفاه مندي هستند و نه به فکر گسترش دين و آئين الهي. (دقيقا برخلاف شرايط موجود که شيعه گري ايرانيان در محور بيداري جهاني قرار گرفته است و منافع سرمايه داران بين المللي زورگو را به خطر انداخته است.) در اين فيلم ناجوانمردانه شاهديم دسته اي از ايرانيان که متدين و عارف مسلکند، خيانت کار و شيطاني به مخاطب نمايانده شده اند. اين فيلم در راستاي شريعت زدايي از تفکر ايرانيان و تقابل اسلام و ايران و گسترش زمينه هاي قبول معنويت مشرکانه نوين در ايرانيان حرکت مي کند.
دسته بسيار جدي از فيلم هاي اسطوره اي نيز در راستاي اساطير کاباليستي و صهيونيسم مسيحي و آنگلوساکسوني حرکت مي کنند که اسلام زدايي و شيعه ستيزي در راس مطلب آنان قرار دارد؛ چرا که اسلام شيعي مهم ترين دشمن «معنويت عصر مدرن التقاطي و مشرکانه» مي باشد. مثلا در فيلم مشهور جن گير1، شاهديم که مجسمه واجد شيطان از نينوا(کربلا) به امريکا منتقل مي شود و درد سرهاي بزرگي براي غربي هاي مظلوم و بي پناه ايجاد مي کند که به جز با ايثار يک کشيش، جبران نمي شود. در فيلم ارباب آرزوها نيز شيطان از طريق يک مجسمه ايراني به غرب مي رود. در فيلم پسر جهنمي1 نيز، آلماني ها با شکافتن وسط کمر مجسمه سرباز ايراني، شيطان مونثي با نام «سامائل» را از دل وي بيرون آورند تا سازمان جاسوسي آمريکا که مدافع بشريت است را از بين ببرند و خود حاکم بر جهان شوند. در فيلم ديگري، شيطان از درون چاهي که در زيرزمين کليسايي هست، توسط شخصي به اسم «امام» آزاد مي شود تا قدرت را در دست گيرد. شيعه ستزي و ايران هراسي هاليوود در يک راستاست و دليلي جز اين ندارد که انقلاب اسلامي، ايران را تبديل به «ام القراي جهان اسلام» و «محور مقاومت در برابر استکبار وسرمايه داري مادي-صهيوني» کرده است و امروزه چشم اميد اول همه آزادانديشان جهان، اين حکومت ولايي و مردم مسلمان آن است. البته در مستندهاي زيادي چون مستند «نوسترداموس2012» نيز همين خط ضدايراني وضد اسلامي پي گيري مي شود. البته غربي ها در تبليغات خود چندان موفق نبوده اند و محوريت ايران شيعي در بيداري جهاني هر روز پر رنگ تر شده است.
فيلم هاي مروج سبک و شيوه زندگي غربي
شاید بتوان گفت که دین نوین عملیاتی در این قبیل آثار به مخاطب القا می شود که سبک زندگی وشیوه زیست وی را مشخص و الگوپردازی می کند. فیلم هایی که در آنها مروج لیبرالیسم اخلاقی و فلسفه اخلاق سکولار هستند و مدل های رفتاری و اخلاقی و مناسک زندگی را به مخاطب آموزش می دهند. برای اینکه مخاطب احساس تحمیل عقاید نکند و این قبیل آثار در روح مخاطب اثر غیرمستقیم و ماندگاری بگذارد که تا متوجه شدن مخاطب، جایگاه عمیقی در روان مخاطب به دست آورده باشد، سعی می شود که این قبیل فیلم ها در کنار سایر انواع راه خود را باز کند و علی الخصوص همراه با جذابیت های اصلی سینمای غرب یعنی سکس، خشونت، خیال پردازی، ترس و... باشد.
لذا شاهدیم که فیلم های معروف به کمدی و ملودرام های خانوادگی و اجتماعی و حتی سیاسی و فیلم های معروف به تین ایجری(نوجوان پسند) و حتی فیلم های پرونو و فیلم های سینمای بدنه که با توده های عمومی مردم و نه نخبگان سرو کار دارند، پر از مواردی هستند که مستقیم و غیر مستقیم به مخاطب سبک خاصی از زندگی سکولار واومانیستی و لذت طلبانه و منفعت گرایانه را ارئه می دهند و تشویق به برهنگی و خوشی و تسامح و تساهل فکری و عملی و غفلت زدگی می کنند. البته برخی جامعه شناسان سبک زندگی را جزئی تر از سیوه زندگی دانسته اند و آثار هنری مرتبط با شیوه زندگی را عمیق تر و غیرسطحی تر تعریف کرده اند.
شیوه زندگی که در دین نوین و معنویت عصر نوین ارائه می شود، مخاطب را به حداکثرسازی سرخوشی و رفاه و تمتع کامل و تمنیات نفسانی فرا می خواند و او را از عبودیت و زندگی برای خدا و جهاد فی سبیل الله و ایثار و گذشت و تقوا دور می کند. متاسفانه امروزه این قبیل آثار سینمای غرب و هند و اروپا که با اندکی تفاوت در یک راستا عمل می کنند، به وفور در میان جوانان با عناوینی چون آموزش زبان و نقد فیلم و اعمال خارق العاده خشن و جنسی رد و بدل می شود و تاثیر روانی و عملی و ایمانی و عقیدتی خویش را می گذارد. خودفراموشی و مرگ فراموشی و بی هویتی اثر مستقیم چنین آثاری است که در دراز مدت تقوا را از جامعه می گیرد و باعث بی ایمانی و بی دینی می شود و انسان را تبدیل به ماشین مصرف و برده ای مطیع و شهروندی تابع دستورات سرمایه داری می کند و چنین انسانی به راستی کَالاَنعَام بَل هُم اَضَلّ می باشد که سر در آخور دارد و اتوپیایش راهی بین آشپزخانه و دستشویی و حمام نمی شناسد. چنین موجودی به راحتی استثمار می شود و شیره وجود خویش را در راه شهوات صهیونیست ها و زرسالاران جهانی هدر می دهد و سرنوشتی جز سواری دادن بدان ها ندارد. قطعا حرکت های بیداری بخش اخیرکه در شهرهای مختلف جهان، علیه سرمایه داری و رسانه های فریب کار رخ داده است، به مذاق طبقه سرمایه دار ورباخوار خوش نیامده است و سعی در کنترل آن دارند. به نظر می رسد که تنها راه رهایی، چنگ انداختن به ریسمان محکم الهی و بسط اندیشه های عرفانی-حماسی اهل بیت علیهم السلام می باشد که فقط آنان، مسیر اعتدال و رهایی اند.
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده