تبیین بیانات رهبر انقلاب در جمع مردم خراسان شمالی(5)
رسالت سینما در عرصه جنگ نرم
متأسفانه هنوز مسئولین سینمایی ما به این باور نرسیدهاند که غرب و به خصوص آمریکا در حوزهی سینما استراتژی دارند. شاید علت این عدم باور، بیبرنامگی بخشهای فرهنگی و فقدان استراتژی و مهندسی فرهنگی در 3 دههی گذشته باشد. به هر ترتیب بایست خانهتکانی اساسی در باورهایمان نسبت به غرب و جنگ نرم و تهاجم فرهنگی ایجاد شود.
گروه هنر و رسانه «تیتر یک»/حسین امیری؛
این روزها کسی در استفادهی دولتها و حکومتها از هنر به عنوان ابزار استراتژیک شک ندارد، اما فقط همه به این کلیات اعتقاد دارند و همان را قبول دارند و همان افرادی که در سخنرانیهای خود اینچنین جملاتی را مطرح میکنند، در عمل و در حوزهی مسئولیت خود، به راحتی مصادیق این اعتقاد را نادیده میگیرند. گواه ادعای ما مقایسهی سخنان مسئولین رسانهی ملی یا مسئولین فرهنگی دولتی با آمار و ارقام فیلمها و سریالهایی است که در رسانهی ملی یا شبکهی خانگی پخش میشود.
ما معمولاً در مقام کلیگویی و از روی بروشورهایی که واحدهای رصد و تحلیل نیمهجان دستگاههای فرهنگی به دستمان میدهند، به حقایق جنگ نرم آگاهی داریم، اما از آنجا که کار در حوزهی هنر شناخت عمیق از رمز و رموز آن را میطلبد، وقتی در عرصهی اجرا وارد میشویم، هیچ عملکرد آگاهانهای در حوزهی جنگ نرم نداریم. جنگ نرم یک کلیت است، یک اسم است برای مجموعهی رفتارهای فرهنگی، هنری و رسانهای غرب در قبال فرهنگهای مقاومی مانند فرهنگ اسلامی ایران، لکن در حوزهی سینما، تئاتر و رسانهی ملی، دیگر کلیگویی در این عرصه دردی را دوا نمیکند.
رهبر انقلاب وقتی میگویند جنگ نرم، یعنی هر کس در حوزهی کاری خودش میبایست مصادیق این جنگ را پیدا کند و در پی عملیات پدافندی و آفندی مناسب باشد، اما از چند سال پیش که این اصطلاح توسط رهبر انقلاب مطرح شد، فقط رفتارهای کلی و اعمال طوطیواری را از مدیران مشاهده میکنیم و در این میان، فقط میزان کاربرد این اصطلاح بالا رفته است؛ تا جایی که رهبر انقلاب خود مجبور به شکافتن جنگ نرم شدهاند و در سخنرانیهای اخیرشان دربارهی سبک زندگی، شاخصهای مختلف فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی، استفادهی غرب از ابزار هنر، سینما و... به روشنگری میپردازند؛ تا جایی که به فرآیند تولید فیلم در هالیوود اشاره میکنند و این روند شیطانی را به طور کامل تشریح مینمایند.
ما معمولاً در مقام کلیگویی و از روی بروشورهایی که واحدهای رصد و تحلیل نیمهجان دستگاههای فرهنگی به دستمان میدهند، به حقایق جنگ نرم آگاهی داریم، اما از آنجا که کار در حوزهی هنر شناخت عمیق از رمز و رموز آن را میطلبد، وقتی در عرصهی اجرا وارد میشویم، هیچ عملکرد آگاهانهای در حوزهی جنگ نرم نداریم.
جشنوارههای غربی و ذات استعماری
متأسفانه هنوز مسئولین سینمایی ما به این باور نرسیدهاند که غرب و به خصوص آمریکا در حوزهی سینما استراتژی دارند و این استراتژی تابعی از سیاستهای کلی آنهاست. شاید علت این عدم باور بیبرنامگی بخشهای فرهنگی و فقدان استراتژی و مهندسی فرهنگی در 3 دههی گذشته در کشور ما باشد. به هر ترتیب، این باور هنوز ایجاد نشده است و میبایست خانهتکانی اساسی در باورهایمان نسبت به غرب و جنگ نرم و تهاجم فرهنگی ایجاد شود.
این عدم باور وقتی نمایان میشود که ذوقزدگی مسئولین را در برابر جوایز سینمایی اعطایی غرب به ایران میبینیم. وقتی که رئیس بنیاد فارابی و فلان مسئول به استقبال هنرمندانی میروند که از جشنوارههای جهانی جوایزی را کسب کردهاند و مانند قهرمان ملی از آنان استقبال میکنند، باید دید آیا این جوایز مانند جوایز و مدالهای ورزشی میتواند به «قهرمانان» تعلق بگیرد؟ و مانند ورزش برای دادن جوایز هنری هم متر و معیار ثابتی وجود دارد؟ این نوشته قصد واکاوی این مسئله را ندارد، اما با بررسی 2 عنوان از جوایز مهم بینالمللی، که به فیلمهای ایرانی اعطا شدهاند، بسیاری از این خوشبینیهای مدیران زیر سؤال میرود:
برخی از روزنامههای روز چهارم خرداد 1376 صفحه اصلیشان را به 2 قسمت تقسیم کرده بودند و 2 خبر مهم را همزمان تیتر یک خود کرده بودند: اولی انتخاب سید محمد خاتمی به ریاست جمهوری و دومی کسب جایزه جشنوارهی کن توسط عباس کیارستمی. در حقیقت چراغ سبز ملت ایران به اندیشههای غربی جناح موسوم به دوم خرداد یا اصلاحطلب، همزمانی معناداری با کسب جایزهی کن داشت، چرا که بعدها تحلیلهایی که دربارهی این جایزه ارائه شد نشان میداد این جایزهای به مردم ایران بود؛ جایزهای که غرب به علت تغییر مسیر ملت ایران در قبال اندیشهی غربی به ما میداد. بعد از آن نیز افراد دیگری کاندیدای دریافت جایزه از جشنوارهی کن شدند، اما در میان این افراد حتی یک نفر هم مشاهده نمیشود که کارگردان نسل انقلاب باشد.
جایزهی اسکار هم دقیقاً همان سالی به ایران داده میشود که تهدیدهای حملهی آمریکا و اسرائیل به ایران علنی شد و شدت یافت. همان سالی که غرب اوضاع ایران را رقتبار به تصویر میکشید و ایران را در قبال برنامهی هستهای خود به دروغگویی متهم میکرد، پیام فیلم اسکاری ایران چه بود جز دروغگویی ایرانیان؟ اصلاً این بلاهت تام است که فکر کنیم جشنوارهای که به عنوان مهمترین اتفاق سینمایی یک کشور شناخته میشود تابعی از سیاستهای آن کشور نباشد و بلاهت بیشتر از آن این است که فکر کنیم این جشنوارهها فقط به فیلم جایزه میدهند، در حالی که شخصیت، اعتقادات و فعالیتهای کارگردان یکی از معیارهای اصلی این جشنوارههاست.
همیشه اتفاقها به این روشنی نیستند که بتوان به صورت واضح دربارهی شخصیت این افراد نظر داد. شاید 15 سال زمان لازم باشد تا برندهی جایزه کن اعلام کند میخواهد در سرزمینهای اشغالی فیلم بسازد. اگر قرار باشد برای شناخت کسانی که فرهنگ ایرانی را پای جوایز غربی سر میبرند، 15 سال انتظار بکشیم، پس نقش مدیران و مسئولین فرهنگی چیست؟ آیا اندیشههای یک فرد گویای نیات و خیانتهای سازندهی آن نیست؟ آیا زمان اندیشه کردن در اهداف هنری غربی فرا نرسیده است؟
وقتی قرار باشد در قبال جشنوارههای هنری غرب این گونه انفعال از خود نشان بدهیم یا در مقابل جشنوارههای هنری خودمان فارغ از اندیشه و ایدئولوژی عمل کنیم و مثلاً در جشنوارهی فیلم مقاومت به فیلم ضدجنگ جایزه بدهیم و در جشنوارهی فیلم فجر نشانی از اندیشهی انقلاب نباشد، چگونه میتوانیم ادعای مقابله با جنگ نرم را داشته باشیم؟ آیا برای مقابله با جنگ نرم لازم است جشنوارهی کوچکی در سالن 200 نفری اسوه برگزار کنیم و جشنوارهی همهگیر فجر رسالتی در این زمینه نداشته باشد؟
رهبر انقلاب وقتی میگویند جنگ نرم، یعنی هر کس در حوزهی کاری خودش میبایست مصادیق این جنگ را پیدا کند و در پی عملیات پدافندی و آفندی مناسب باشد، اما از چند سال پیش که این اصطلاح توسط رهبر انقلاب مطرح شد، فقط رفتارهای کلی و اعمال طوطیواری را از مدیران مشاهده میکنیم.
هالیوود و بنیان خانواده
چند سالی است که افرادی شروع به نقد عناصر ضدایرانی و ضددینی فیلمهای هالیوود کردهاند. این بزرگواران، که همگی از مغضوبین دستگاههای فرهنگی هستند، سالها وقت و انرژی گذاشتند تا نشانههای سیاسی فیلمهای هالیوود را بشناسانند و این را به برخی از اهالی فرهنگ و مسئولین بقبولانند، اما این عناصر بخشی از نیات و اهداف هالیوود را از فیلمسازی برای جهانیان تشکیل میدهد؛ بخش مهمتر، ترویج سبک زندگی است.
شاید باورش سخت باشد، اما واقعیت این است فیلمهایی که برای مردم آمریکا ساخته میشوند و فیلمهایی که برای مردم سایر کشورها ساخته میشوند 2 چیز متفاوت هستند، هر چند در ظاهر سانسور و محدودسازی خاصی در انتشار جهانی فیلمها وجود ندارد و هر فیلمی که در آمریکا ساخته میشود آزادی و ظرفیت کامل برای انتشار جهانی دارد، اما نکتهی مهم ذائقهسازی است.
فیلمی که بر اساس ذائقهی جهانی ساخته میشود مروج خانوادههای تکنفره، تجملگرایی، بیبندوباری و... است، در حالی که جامعهی آمریکا در داخل خود به خانواده و تعدد فرزندان اهمیت فراوانی میدهد. چرا تمام فیلمهای مشهور هالیوود مروج زندگی بدون ازدواج یا رابطه قبل از ازدواج است، ولی جامعهی آمریکا هنوز بنیان خانواده را حفظ کرده است؟ آیا این نشانهی تهاجم هدفدار هالیوود و فرهنگ آمریکا به سایر فرهنگها برای نابودی اخلاق و خانواده نیست؟
اما خروجی هالیوود فقط فیلمهای تولیدشده در آن نیست. امروزه کمپانیهای فیلمسازی هالیوودی، در تمام جهان به خصوص برخی کشورهای خاص، به ساخت سریالهایی میپردازند که مروج بیبندوباری است.
فیلمهایی که برای مردم آمریکا ساخته میشوند و فیلمهایی که برای مردم سایر کشورها ساخته میشوند 2 چیز متفاوت هستند. فیلمی که بر اساس ذائقهی جهانی ساخته میشود مروج خانوادههای تکنفره، تجملگرایی، بیبندوباری و... است، در حالی که جامعهی آمریکا در داخل خود به خانواده و تعدد فرزندان اهمیت فراوانی میدهد.
کمپانیهای سریالسازی آمریکایی در کرهی جنوبی، ترکیه و به خصوص در کلمبیا با سرعت زیاد در حال تولید سریالهایی هستند که اولین هدف آنها فروپاشی نظام خانواده است؛ سریالهایی که شخصیتها و ظاهر قصههای آنها مربوط به فرهنگ کره، ترکیه و کلمبیا و اندیشهی آنها از آن هالیوود است. متأسفانه حتی رسانهی ملی گاهی برخی انواع کرهای این سریالها را به خورد مخاطب ایرانی میدهد. مردمی که تا دیروز نمیدانستند کلمبیا کجای دنیاست امروزه روزشان را در انتظار دیدن سریال سرشار از خیانت کلمبیایی به شب میرسانند و شب با یاد اعمال شخصیتهای آن به خواب فرومیروند؛ تا جایی که هنرپیشههای کلمبیایی را بهتر از هنرمندان وطنی میشناسند.
اما تأسفانگیزتر تأثیر این سریالها بر سینمای ایران است. ترویج خیانت در این سریالها در چند سال گذشته باعث شده است حساسیت جامعه مقداری در قبال این گونه مسائل کمتر شود و به ادعای برخی مراکز پژوهشی اجتماعی، آمار ارتکاب به خیانت در جامعه نسبت به گذشته افزایش یابد. اما سینمای ما به جای اینکه در قبال این هجمهی فرهنگی واکنش نشان دهد و سعی در ترمیم مرزهای در هم شکستهی اخلاق نماید و فیلمهایی بسازد که مفاهیمی چون غیرت و پایبندی به همسر را درونی کند، به تقلید از این شبکهها، شروع به ساخت فیلمهای با موضوع خیانت کرده است.
در حقیقت مسئولین و هنرمندان سینما نه تنها به ماهیت این هجمهی فرهنگی پی نبردهاند، بلکه افزایش فرضی خیانت در جامعه را روندی طبیعی قلمداد کردهاند و به پیروی از آن پرداختهاند و حتی بعد از واکنش جامعه به این فیلمها، به طرق مختلف در صدد حمایت از آنها برآمدهاند و توجیههای بدتر از گناه ارائه میکنند. بسیاری از همین مدیران کسانی هستند که همایشهای جنگ نرم راه میاندازند و جشنوارههای مقابله با جنگ نرم برگزار میکنند.
غفلت از تاریخ و تاریخسازی غرب برای ایران
از حدود چهار قرن پیش که اولین مستشرقین به طور هدفدار پای در کشورهای اسلامی گذاشتند، سعی در شناختن و شناساندن تاریخ از نگاه خود به مسلمین کردند و از همان سالها سعی داشتند تاریخ ایران و سایر کشورهای اسلامی را آن گونه که خود میخواهند ترسیم کنند. این دگرگونه جلوه دادن 2 وجه دارد. اولی وجه ناخودآگاه آن است؛ به این شرح که غربیها در این 400 سال، مشاهدات و مطالعات تاریخ ایران را با متر و معیار خود سنجیدهاند و بنابراین نگاه خود را در نوشتن کتب تاریخی جاری و ساری کردهاند و برداشت خودشان را از حقایق نوشتهاند. از سوی دیگر، آگاهانه در پی ساختن تاریخی به نفع اندیشهی غربی بودهاند و آگاهانه هم به تحقیر ایرانیان پرداختهاند و هم عناصری از تاریخ را که با تفکر غربی سازگار بوده است درشتتر کردهاند و بیشتر به رخ کشیدهاند.
این رویهی آگاهانه در سالهای بعد با قوت بیشتری ادامه یافت، اما هنرمندان ایرانی به جای شناخت درست این تاریخ، آثارشان را بر این اساس تولید کردند. به طور مثال، جوی که غرب دربارهی کورش از زمان محمدرضا پهلوی و بر اساس منافع خود راه انداخته است و او را آن گونه که خود خواسته تعریف کرده باعث شده است جامعهی سینمایی ما بزرگترین آرمانش ساخت فیلم فاخری دربارهی کورش باشد، اما نه آن کورشی که در تاریخ بوده است، بلکه آن کورشی که غرب معرفی میکند.
بدتر از همه اینکه حتی همین خواسته هم با کمکاری مسئولان به ثمر نمیرسد و قرار است هالیوود فیلمی دربارهی کورش بسازد. اگر این اتفاق بیفتد، هالیوود نه تنها تاریخ تحریفشدهی باب میل غرب را تحویل مخاطب خواهد داد، بلکه ارزشهای منحط خود را هم به ایرانیان نسبت خواهد داد، چرا که برخی رفتارهای جنسی و غیراخلاقی به عرف فیلمهای سینمایی هالیوود تبدیل شده است و بیشک در این فیلم هم این رفتار از شخصیتهای ایرانی فیلم بروز خواهد کرد و در حقیقت از کورش شخصیتی سکولار و غربی میسازند و به جهانیان معرفی میکنند.
با توجه به اقبالی که در 50 سال گذشته در بین ایرانیان نسبت به این شخصیت ایجاد شده است، تصور کنید این شخصیتسازی چه القائاتی را به طور غیرمستقیم انجام خواهد داد. از آن گذشته، چهرهی یهودیدوستی که غرب از کورش به تصویر خواهد کشید نتیجهای ندارد جز شکستن دیوار تنفر ایرانیان از رژیم صهیونیستی و تلاش برای القای دوستی قدیم ایرانیان با بنیاسرائیل و...
اینها چند نمونه از فعالیتهایی است که غرب در قالب هنر برای تهاجم به ارزشهای ما انجام میدهد. نقش هالیوود در تلاش برای تحت تأثیر گذاشتن باورها، با بهرهگیری از جامعهشناسان، روانشناسان و استراتژیستها، به این چند مورد خلاصه نمیشود. ترویج چندگانگی و نسبی بودن ارزشها، که توسط هنر و به طور مشخص هالیوود انجام میشود، امروزه در جامعهی هنری و آثار هنری تأثیر خود را گذارده است. خیل عظیمی از فیلمهایی که به ارزشهای اصیل جامعهی اسلامی بیاحترامی مینمایند و آنها را تحقیر میکنند در سالهای گذشته در جامعهی ما تولید شدهاند و نمیتوان ادعا کرد که این فیلمها متأثر از غرب نبودهاند.
شکستن خط قرمزهای جامعهی سنتی ایران در بین جوانان باعث شده است خلأیی در این میان ایجاد شود که به واسطهی فقدان استراتژی فرهنگی در نهادهای مسئول، این خلأ فقط با گرایش به ارزشهای دنیای مدرن مطلوب غرب جبران میشود. در حقیقت مسئولین و هنرمندان، خود نیز قربانی و متأثر از این خطشکنی غرب هستند و کماکان انفعالی با این مسئله برخورد میکنند.
تأکیدات دلسوزان نیز با یک توجیه تکراری روبهرو میشود: «اخلاق حرفهای و سینمای حرفهای» گویی حرفهایگری چیزی سوای فرهنگ ایرانی است. بر مسئولین و هنرمندان این عرصه این امر مشتبه شده است که چون غربیها این گونه رفتار میکنند و فیلم میسازند، پس ما هم میبایست این گونه باشیم، ولی فیلمسازی غرب و به خصوص هالیوود مطابق با فرهنگ و استراتژی سیاستمداران است و حرفهایگری محسوب میشود چون آنها به هنر به عنوان حرفه نگاه میکنند و رسالتی جز سفارش برای آن قائل نیستند و این حرفهایگری ارزش و فلسفهای با خود به همراه ندارد، بلکه همین تابع فلسفهی نظام بودن است که تعریف آن را مشخص میکند.
مدیران نیز بر این باورند که تقلید چشم بسته از هالیوود اعتلای سینماست و اگر این کار را انجام دهند، سینمای ایران به مقابله با هالیوود پرداخته است. این کار مانند آن است که برای دفاع از حملهی دشمنی که شمشیرش را به طرف ما گرفته است، شمشیری را در دست بگیریم که تیغش به سمت ماست. در این حالت بدون شک، دست خود را خواهیم برید تا سینهی دشمن را.
به نظر میآید تهاجم فرهنگیـهنری غرب را آن گونه که باید باور کنیم و بشناسیم نشناختهایم و در بهترین حالت، به مظاهر و نتایج آن به عنوان اصل تهاجم نگاه کردهایم. به طور مثال، تا حرف از تهاجم میشود، تصاویر زنان بدحجاب و مردان با مدل موهای عجیب را نشان میدهیم، در حالی که این نتیجهی تهاجم است، نه خود تهاجم.
برای مقابله با رخداد این نتایج میبایست اصل تهاجم و روشها و کانالهای ارتباطی این تهاجم را بشناسیم و برای این شناخت نیاز به مدیران و مسئولین فرهنگی متخصص در هنر و سینما و مقید و متبحر در اندیشهی اسلامی و بصیر و مطیع از ولی فقیه داریم؛ کسانی که بتوانند با چراغ در این راه گام بردارند و با شناخت حوزهی فرهنگ به برنامهریزی و مهندسی فرهنگ و هنر بپردازند.
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده