«تیتر یک»/
احیای شعری گمنام در مدح امام علی (ع)
امیررضا احمدی شاعر البرزی به احیاء و بررسی قصیدهای منتشر نشده و مهجور از «طرب اصفهانی» در مدح امام علی (ع) پرداخت.
به گزارش گروه فرهنگی «تیتر یک»؛ امیررضا (بدرالدین) احمدی شاعر البرزی طی یادداشتی اختصاصی برای «تیتر یک» به احیاء و بررسی قصیدهای منتشر نشده و مهجور از طرب اصفهانی پرداخت: پشتوانه اصلی و مستحکم و پیشینه مکتوب و غنی شعر و ادبیات آئینی به برکت مدایح و فضائل حضرتامیرالمونین (ع) است که در جامعه ادبیات فارسی و در زیر شاخههای ادبیات آئینی از آن با عنوان شعرعلوی یاد میکنیم.
در طول تاریخ ادبیات فارسی شاعران بسیار زیادی هستند که اشعار و آثاری از آنان در مدح امیرالمؤمنین(ع) به یادگار مانده است ولو به قدر بیتی در قصیدهای که نشان از عرض ارادتشان به درگاه ملکوتی آن حضرت است.
با تحقیق و بررسی پیشینه شعر و ادبیات آئینی کتب و جُنگهای جمعآوری بسیار زیادی به نام حضرت امیر انجام شده است که به لطف خداوند پیشینه مکتوب شعرعلوی غنیترین پشتوانه ادبیات آئینی است.
یکی از همین شاعران علوی از قدمای ادبیات فارسی جناب میرزا محمدنصیر شیرازی اصفهانی متخلص به طرب اصفهانی است. میرزا طرب اصفهانی در سال ۱۲۷۶ هجری قمری در اصفهان دیده به جهان گشود و در خانوادهای به معنای عام کلمه ادیب پرورش یافت. پدرش محمدقلیخان همایشیرازی و برادرانش ملکالشعرا میرزا محمدحسین عنقا و محیالدین محمدسها از بزرگان و مشاهیر سده سیزدهم و اوایل چهاردهم بودند.
پسر میرزا طرب علامه شهیراستادجلال الدین همایی(سنا) از بزرگان ادبیات فارسی است.
اشعار جناب طرب در مدایح و مناقب و مراثی حضرات معصومین و آل الله است که در بیشتر موضوعات آئینی و ولایی آثار فاخری خلق کردهاند که در بالندگی نخل برومند شعر و ادبیات آئینی بیتأثیر نبوده است. سرانجام در پیش از ظهر دوشنبه دوازدهم ربیع الثانی سال ۱۳۳۰ هجری قمری دار فانی را وداع گفت و در امامزاده احمد به خاک سپرده شد.
دیوان اشعار جامع و قطور ایشان در بیش از ۱۰۰۰ صفحه توسط استادهمایی در سال ۱۳۴۲ کتاب فروشی فروغی منتشر شده است که با تحقیق و پژوهش در کتابخانه شخصیام و واکاویهای فراوان در این دیوان چاپ سنگی و قدیمی به احیای قصیدهای گمنام مهجور و منتشر نشده از طرب اصفهانی پرداختم که این قصیده غرای علوی برای نخستین بار منتشر میشود و در صفحه ۱۸۵ دیوان چاپ سنگی وی نگاشته شده که کاملش به شرح ذیل است. امید است که این یادداشت قدمی مؤثر در احیای آثار گمنام و مهجور ادبیات آئینی باشد.
هر سحرگاهان که از مشرق زند سر آفتاب
سر نهد اول به خاک پای حیدر آفتاب
جوید استمداد بخت و طالع از درگاه او
بامدادان چون شود طالع ز خاور آفتاب
ذرهای از مهر خورشید رخش خورشید داشت
زان سبب گردید با چهر منور آفتاب
ماه و انجم نور میگیرند از خورشید و خود
نور میگیرد از آن سیمای انور آفتاب
او بود باب المدینه علم و بر درگاه او
ماند از بیرون در، چون حلقه بر در آفتاب
سکهی شاهنشهی تا شد بنام مرتضی
سکه او تا خورد شد زرد چون زر آفتاب
گرد راهش را کشد چون سرمه در چشم آسمان
خاک پایش را نهد بر سر چو افسر آفتاب
متکی بر متکای لامکان شاهی که هست
تکیه گاهش را قمر بالین و بستر آفتاب
خوان جود او سماط آسمانست ای عجب
بر سر آن خوان بود نانی مقرر آفتاب
چون تنور چرخ از مهر علی شد تافته
دست پخت تو بود نانی محقر آفتاب
بود ظلمانی و نورانی شد از انوار او
ور نبودی نور او بودی مکدر آفتاب
کمتر از یک ذره آید در شمار اختران
گر شود با ماه روی او برابر آفتاب
بزم او را بهر دفع آفت عین الکمال
مجمره گردان بود گردون و مجمر آفتاب
گر نفوذ حکم او آید به قلب ماهیت
جای در آتش کند همچون سمندر آفتاب
خصم را با جوشن و مغفر اسیر آرد مگر
آسمان جوشن شود او را و مغفر آفتاب
سال و ماه و روز و شب مستان عشقش را بود
بزم عشرت چرخ و در آن بزم ساغر آفتاب
چرخ بحر اخضرست و ناخدای او علی
زورقی باشد در آن دریای اخضر آفتاب
چاه مغرب هست ظلمات و علی آب حیات
واندر آن ظلمت روان همچون سکندر آفتاب
کیمیای جان بود چون خاک پای بوتراب
مشق مهر او کند چون کیمیاگر آفتاب
منظر جاهش که باشد آسمان سبزفام
هندویی باشد بر آن پیروزه منظر آفتاب
تا ز عریانی بپوشد کسوت مهر علی
پای تا سر گشت عریان چون قلندر آفتاب
گر نبودی بندهی درگاه حیدر چون شدی
روشنان چرخ را سردار و مهتر آفتاب
تا مگر درصد هزاران دور بیند چون علی
دور زن گردیده بر چرخ مدور آفتاب
خیل انجم لشکر آن شاه و لشکر گه فلک
واندر آن میدان بود سردار لشکر آفتاب
سرفراز اندر میان اختران شد از شرف
هشت چون سر بر خط آن شاه سرور آفتاب
نزد جور او بود چون قطرهی ناچیز بحر
پیش رای او بود از ذره کمتر آفتاب
خنگ شبرنگش بود گردون گردان ای شگفت
و اندر آن میدان بود نعل تکاور آفتاب
همچو قنبر سالها در آستان قدر او
در بر قنبر ستاده همچون قنبر آفتاب
از پی تعظیم درگاه فلک خرگاه او
پشت خود را میکند چون حلقه چنبر آفتاب
با همه گردنکشی بر درگه والای او
روز و شب استادا چون لالا و چاکر آفتاب
تا ببرد حنجر خصمش ز خنجر روز کین
گیرد از بهرام خون آشام خنجر آفتاب
تا مسخر آن سلیمان را نگردد چون نگین
شرق را تا غرب کی سازد مسخر آفتاب
چون دو پیکر تیغ او بیند حمایل در مصاف
زان دو پیکر تیغ گردو چار پیکر آفتاب
شد حصاری در بروج خیبر گردون ز سهم
دید چون شمشیر او در روز خیبر آفتاب
طعنهها قصر رفیعش میزد بر آسمان
خندهها رای منیرش میکند بر آفتاب
تا کبوتر وار چیند دانه از انعام او
پر زند از آشیان همچون کبوتر آفتاب
زیور عالم نبستی گرچه در عالم ازو
آری آری نیستی محتاج زیور آفتاب
سجدهها بر درگهش بردی دمادم آسمان
بوسهها بر حضرتش دادی مکرر آفتاب
شد طرب تنها نه مداح علی از راستی
چون طرب در مدح او باشد ثناگر آفتاب
الهه ملاحسینی _ تیتر یک
انتهای پیام/ل
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده