«تیتر یک»/
وصیتنامه عجیب شهید عبدالمطلب اکبری + دستنوشته
در این یادداشت به بیان داستان کوتاهی از وصیتنامه عجیب شهید عبدالمطلب اکبری میپردازیم.
به گزارش گروه استانی «تیتر یک»؛ در این یادداشت به بیان داستان کوتاهی از وصیتنامه عجیب شهید عبدالمطلب اکبری میپردازیم.
عبدالمطلب لبخندی زد، سرش را پایین انداخت و به خطوط شنی که روی زمین کشیده بود چشم دوخت.
صدای خندههایشان را نمیشنید. یکی از آنها به پشت او زد:
- آره حتماً هم تو شهید میشی!
گفتم:
- ول کن، چه کارش داری؟!
- میخوام بدونه که دیگه حرف الکی نزنه. چی میگم کدوم حرف؟
دوباره صدای خنده بلند شد.
عبدالمطلب دهانش را باز کرد و دوباره بست. نگاهش غمگین و عمیق بود. خم شد و با لبه آستینش نقش روی زمین را پاک کرد.
بچهها یکی یکی از دور قبر شهید غلامرضا اکبری بلند میشدند و خود را میتکاندند، اما او کنار پسرعموی شهیدش ماند. دو زانو نشسته بود. مثل همیشه از دیگران کنارهگیری میکرد.
همانطور که دور میشدیم، سرم را برگرداندم و از پشت هیکل درشتش را نگاه کردم.
- گناه داره.
- دلیل نمیشه بیزبونها گندهگویی کنن. پسره برای خودش جای قبر هم نشون میده!
دور هم گرد شدیم.
- میدونید فردا اعزام میشه؟
یکی دیگر از بچهها گفت:
- همه ما تا یکی دو هفته دیگه میریم. اینجا شهیدآباده دیگه. ولی دلیل نمیشه که.
- تو کی عازمی؟
- من هم فردا میرم انشاءالله.
- یکی تعریف میکرد وقتی دشمن خمپاره میزنه، قبل از این که صدای سوتش برسه، عبدالمطلب اشاره میکنه بقیه دراز بکشند!
- عجب!
- دست کم نگیریدش.
- توی مسجد برای خودش یک گوشه دعا میخونه.
- دعای کر و لالها چیه؟
- پسر بیآزاریه
- ولش کن بابا
*****************
- وصیتنامه هم داره؟
- بله. مادرش این رو داد.
- بده بخونم.
برگه تا خورده را باز کرد؛ نتوانست سرش را بالا بگیرد؛ با پشت دستش چشمهایش را پاک کرد.
- بیا تو بخون.
- چی شده؟
- ده روز پیش رو یادته؟
- نه!
- خدای من! عبدالمطلب رو کجا خاک کردیم؟!
- بده من بخونم.
- بلند بخون!
«بسم الله الرحمن الرحیم
یک عمر هرچی گفتم به من میخندیدند... یک عمر هرچی میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند... یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان عج حرف میزدم...
آقا خودش بهم گفت: تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد.»
با هم نشستیم و با حسرت اشک ریختیم.
معصومه میرحسینی - تیتر یک
انتهای پیام/ل
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده