فرازی از زندگی شهید «رضا حسنی» + اسناد
شاگردان و معلمان به خاطر صدای دلنشین او در مراسمات به گریه میافتادند؛ عابرین هم میایستادند و به صدایش گوش میکردند.
گروه فرهنگی «تیتر یک»؛ شهید «رضا حسنی» فرزند احمد در یک خانواده متوسط مذهبی در شهر کرج محله دولتآباد به دنیا آمد.
آخرین فرزند خانواده، و متدین و مهربان بود.
تحصیلات را تا پایان دوره راهنمایی گذراند. در زمان شکوفایی انقلاب اسلامی یازده سال داشت.
مادر نمیگذاشت به همراه برادران بزرگتر به تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی برود؛ میگفت: رضا هنوز کودک است.
از صدای دلنوازی برخوردار بود و وقتی قرآن میخواند دیگران را به گریه میانداخت.
زمانی که در مسجد محل تکبیر میگفت دوستانش حتی روحانی اصرار داشتند دوباره تکبیر بگوید.
وقتی در مدرسه مراسمی برگزار میشد، نوحه و قرآن خواندن به عهده او بود.
شاگردان و حتی معلمان به خاطر صدای او از فرط خوشحالی به گریه میافتادند؛ عابرین در کنار مدرسه میایستادند و گوش میکردند.
در بسیج فعالیت فراوانی داشت، اما به دلیل کوچکی و کم سن و سال بودنش برای اعزام به جبهه قبولش نمیکردند.
سرانجام سر شوریدهاش اجازه تسلیم شدن نداد و با دستکاری، شناسنامهاش را دو سال بزرگتر کرد و با رضایتنامه از پدر راهی جبهه شد.
سال ۱۳۶۲ وقتی فقط یک روز به عید نوروز مانده بود، اعزام شد و هیچیک از اعضای خانوادهاش خبر نداشتند.
همزمان با اعزامش عملیات والفجر مقدماتی آغاز شد. او در گردان میثم خطشکن بود.
حمله شروع شد؛ همه رزمندگان از جمله رضا در حمله بودند، پس از چند روز که حمله تمام شد دیگر از رضا خبری نبود. کسی از او خبر نداشت.
پاسخ چشمان منتظر مادر، تنها یک ساک بود.
پیکرش در صحرای فکه روی شنهای گرم یا در کانالهای دشمن افتاده بود.
تنها یادگاری رضا برای خانواده لباسهای او است.
او عاشق دلخستهای بود که ره صد ساله را یکشبه پیمود.
معصومه میرحسینی - تیتر یک
انتهای خبر/
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده