یادداشت اختصاصی «تیتر یک»؛
«هزارتوی بنبست» راویِ حقایق دنیای مجازی است
«هزارتوی بنبست» داستان خانوادههایی است که به دلیل نداشتن سواد رسانه درگیر آسیبهای دنیای آنلاین شدند.
آناهیتا نجفی، منتقد کتاب در یادداشتی اختصاصی برای گروه فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «تیتر یک» به معرفی کتاب «هزارتوی بنبست» پرداخت: «هزارتوی بنبست» نوشته جمعی از نویسندگان است که به سرپرستی لیلا جلیلی شکل گرفت.
جلد اول این کتاب دارای ۱۳ داستان و اتفاق است که در دنیای حقیقی اما مرتبط به دنیای مجازی رخ میدهد و توسط کارشناسان سایبری منتشر شده است.
این کتاب گیرا و سرگرمکننده که در قالب داستانهایی کوتاه و واقعی رقم خورده است، ما را با جرائم سایبری و راههای پیشگیری از آنها آشنا میکند و چون داستانهای این کتاب از تخیلات نویسنده تراوش نکرده و نویسنده فقط این داستانها را توصیف کرده، بنابراین به معنی واقعی کلمه حقیقی است، و درک آن برای خواننده بسیار آسانتر میباشد.
اولین بخش این کتاب، داستان دختری کمسن و بیتجربه دبیرستانی است که عکسهای شخصی وی بدون اطلاع و خواست او در یکی از شبکههای اجتماعی دست به دست شده و بین کاربرهای این فضا به اشتراک گذاشته میشود و این موضوع هجمه و بار روحی و روانی زیادی را به دخترک داستان وارد میکند. بعد درگیری بین این دختر جوان و خانوادهاش، والدین او تصمیم میگیرند که به پلیس مربوط به این قضایا یعنی پلیس فتا مراجعه کنند و بعد از مراجعه و پیگیری پلیس متوجه میشوند با باندی طرف هستند که با دستدرازی و بدون اطلاع از گالری تلفن همراه بسیاری از دختران جوان اقدام به انتشار عکسهای خصوصی آنان میکنند و از صاحبان عکسها با ایجاد ارعاب اخاذی میکنند.
بخشی از کتاب را با هم میخوانیم؛ «ساعت از یک گذشته بود که بالاخره صدای باز شدن آرام در را شنیدم. بابا حسن از ترس بیدار شدن بقیه، آنقدر بیصدا در را میبست و میآمد داخل که اگر از پشت پنجره تاکسی زرد رنگش را نمیدیدم؛ از آمدنش مطمئن نمیشدم. چند وقت بود کارش همین شده بود. انگار دوست داشت وقتی بیاید که همه خواب باشند. قبلترها اگر یک شب دیر میکرد؛ مادرم پا به پایش بیدار میماند و تا آمدنش را نمیدید و دوتایی پچپچکنان یک استکان چایی نمیخوردند؛ خوابش نمیبرد، اما بعد از آن تصادف، مادرم به زور صد جور آرامبخش و خوابآور درد کمرش را آرام میکرد تا بالاخره لابهلای نالههایش، چشمانش گرم شود و بخوابد. شاید به خاطر همین بود، بابا حسن عادت کرده بود که شبها دیر خانه بیاید، تا درد کشیدن او را نبیند. هر چند مادرم شک کرده بود که بابا چند ساعتی از شب را اطراف خیابانی که او تصادف کرده، پرسه میزند. بهامید اینکه خانه یا مغازه راننده در همان اطراف باشد تا وقتی که سر و کلهاش پیدا شد، مچش را بگیرد. میگفت: سر نشونیهای ماشین بدجوری سئوال و جوابم کرد.»
شاید این کار را هم میکرد، اما به نظرم دلیل اصلیاش همان ندیدن جمع شدن مادرم از درد بود تا کمتر حرص بخورد. از چند روز پیش که بالاخره وام را به حسابش ریخته بودند و توانسته بود نوبت عمل را برای مادرم جور کند، همه چیز خیلی بهتر شده بود. بالاخره بعد از کلی وقت خنده را روی لبهای بزرگ و ترکخوردهاش دیده بودیم. همینطور شادی را در چشمهای قهوهای پف دارش. تا دیشب..... تا دیشب که چشمش به پیامک گوشی افتاد، لقمه در دهانش ماسید. نگاهش یخ بست روی صفحه گوشی و خنده از روی صورتِ گُرگرفتهاش آب شد و ریخت پایین. دوباره شد همان مرد ۴۵ سالهای که پیرتر از شصت سالههاست. تکیه داد به دیوار و نگاه بهتزدهاش را از روی فرش برنداشت. تقصیر من بود..... هیچکس نمیدانست اما تقصیر من بود.»
در این کتاب داستانها به صورت واضح و شفاف بیان میشوند و چیز دور از ذهنی وجود ندارد. خواندن این کتاب برای همه افراد در عصر حال حاضر، عصری که همه ما به نحوی در فضای مجازی غوطهور هستیم، لازم و مناسب است، زیرا که به همان شفافیتی که در داستانها موج میزند، مشخص است و نشان میدهد که در فضای مجازی بالاخص شبکههای اجتماعی جای هیچ خبط و خطایی نیست و همه ما باید هوشیارانه از این فضاها استفاده کنیم.
الهه ملاحسینی _ تیتر یک
انتهای خبر/
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده