ماجرای کودکی که سر چهارراه اسفند دود می کند اما آرزوهای بزرگی دارد
گروه استانی «تیتر یک»؛ وقتی به چهار راه گلزار رسیدم، چراغ به سرعت قرمز شد و تابلوی زمان نمای آن شمارش معکوس ۱۲۰ ثانیه را آغاز نمود؛ در همین حین کودکانی را دیدم که در تاریکی هوا با بینی ها و گوش های سرخ شده از فرط سرما، لا به لای خودروهای متوقف شده می گردند و یک به یک خدماتی از قبیل فروش گل، دود کردن اسپند، شیشه پا کردن و فروختن دستمال و فال حافظ را ارائه می دهند و گاهی با التماس کردن به دنبال برانگیختن حس ترهم راکبان خودروها هستند، کودکانی که مجموع سن همه ی آنها به ۴۰ سال نمی رسید.
در حال تماشای این کودکان و تکاپوی آنها برای کسب مبلغی اندک بودم که ناگاه متوجه ضربه هایی بر روی شیشه خودروی خود شدم، دیدم کودکی که به علت کوتاهی قد فقط سر و گردنش نمایان است در حال دود کردن اسپند و متقاضی گرفتن پول است.
از او خواستم به گوشه ی چهارراه بیاید تا کمی با هم حرف بزنیم، کودک هم قبول کرد. تا بتوانم پارک کنم وی با یکی از دوستانش به سمت من آمد؛
در ادامه گفت و گو با این کودکان کار در ادامه می آید.
خودش را امید معرفی کرد و گفت : ۱۲ سال دارم، آخرین بچه و تنها پسر یک خانواده ی ۷ نفره هستم؛ تمام خواهرهایم ازدواج کرده اند و در کلاس سوم ابتدایی درس می خوانم و صبح تا ظهر در مدرسه هستم.
امید ادامه داد: از ساعت ۷ شب بر سر این چهارراه به دود کردن اسپند مشغولم، باید خرج خانه را بدهم زیرا پدر و مادرم هر دو بیمارند.
وی در مورد درآمد و نحوه ی برخورد مردم گفت: رفتار مردم با من خوب است، درآمدم هم بد نیست روزی ۱۵ الی ۱۶ هزار تومان عایدم می شود و بیشترین پولی که تا حالا گرفته ام ۲۰۰۰ تومان بوده است.
دوست امید کوچولو که برای مصاحبه بی قراری می کرد، گفت و گوی امید را قطع کرد شروع به معرفی خودش کرد؛ خود را فرید معرفی کرد گفت: همسن امید هستم و تا عصر مدسه ام و وقتی کلاسم تمام می شود برای کار به اینجا می آیم, البته غیر از من و امید، ۶ نفر دیگر هم بر سر این چهارراه کار می کنند.
فرید در مورد خانواده اش گفت: در یک خانواده ۸ نفره زندگی می کنم و من دومین بچه ی خانواده هستم و ۴ بچه ی کوچک تر از من هم در خانه هستند.
وی در مورد کار و درآمدش گفت: کار کردن را دوست دارم، درآمدم روزی ۲۰ هزار تومان است، پول هایم را در قلک جمع می کنم تا با آن آرزوهایم را برآورده کنم.
فرید در مورد آرزوهایش گفت: آرزو دارم تا خواننده شوم و دوست دارم با پول هایم بتوانم دوچرخه، گوشی موبایل وکامیپیوتر بخرم.
با شنیدن حرف هایشان و گرفتن چند عکس یادگاری و پرداخت هزینه ی دود کردن اسپند، آنها به سر کارشان رفتند و من هم راه خانه را در پیش گرفتم.
و این آرزو و نحوه ی زندگی برخی از کودکان کار است؛ کودکانی که در نزدیکی ما زندگی می کنند، مانند کودکان ما درس می خوانند، شادی می کنند و بزرگ می شوند، اما آیا این نحوه ی بزرگ شدن می تواند به ساختن یک اجتماع فرهنگی که ایده آل جامعه ی اسلامی است کمک نماید ؟