نگاهی به نمایشنامهی "روز میگذرد" نوشتهی "بهرام بیضایی"
با روایتی که مبتنی بر قرارداد “گفتم-گفت” پیش می رود و متکی بر گزارش و اعترافات شخصیت های نمایش در حضور شخص نویسنده است، بنیان و چارچوب درامی پی افکنده می شود که اجرای آن دستور زبان، روایت و خلق جهانی متفاوت با قواعدی دیگر را بر قاب صحنه تحمیل می کند؛
گروه سینمای «تیتر یک»؛ صحنه ای که با شماری میز و نیمکت قرار است مدرسه، دادگاه، فروشگاه، کلانتری، گذر اصلی و … را بازنمایی کند.
این تعدد مکان و توضیح صحنه ی تو در تو، شرح همه ی آن مکان هایی است که در خیال نویسنده نقش می بندد تا با حضور شخصیت ها در آن، روایت در نمایشنامه متکثر شود و به تناوب، امکان تغییر زاویه ی دید از یکی به دیگری فراهم آید. از همین رو است که دیالوگ نه در صحنه و میان آدم های نمایش که در گزارش شخصیت ها به نویسنده اتفاق می افتد و هر کس، به نوبت واقعه را از زاویه ی دید خود روایت می کند تا سرانجام از مجموع این روایت ها و از کنش حاصل میان اشخاص نمایش با نویسنده و به تبع آن تماشاگر، درام پیش رود. بر همین مبنا، صحنه ی نمایش عملاً به عرصه ی روایت آنچه در گذشته رخ داده، تبدیل می شود و زمان حال صرفاً به شرح ماوقع و ارائه ی گزارش شخصیت ها به نویسنده اختصاص می یابد. به بیان دیگر، این اثر فاقد دیالوگ به معنای عام و رایج آن است.
شکست انحصار روایت و تقسیم آن در میان اشخاص نمایش، گامی است در راستای جزئی پردازی و تاکید بر نقش فرد فرد ساکنان محله ای که در رقم زدن سرنوشت تراژیک "افرا”، هر یک سهمی داشته اند و این شیوه ی روایی به منظور تبیین منطقی و دقیق درامی است که در آن تقابل یک فرد با یک محله به تصویر کشیده می شود. بدیهی است که هر گونه انحصار روایی می توانست به کلی گویی در درام بیانجامد.
با همه ی این ها، "افرا یا روز میگذرد”، نمایشنامه ای ساده و فاقد هر گونه پیچیدگی در روایت است. "بیضایی” سعی نکرده است که با پیچیدگی های زیاد روایی، مخاطب را درگیر گره های مختلف داستانی کند. سرقتی اتفاق می افتد و نتیجه ی آن هم بسیار سریع مشخص می شود. لذا ما به عنوان مخاطب، در درجه ی اول درگیر شخصیت ها و نوع ارتباط آنان می شویم، و دنبال کردن قصه در اولویت دوم قرار می گیرد. قصه نیز به راحتی در ذهن جای می گیرد و هیچ چیز از تمرکز کل عناصر روایی بر "افرا سزاوار” نمی کاهد.
از نظر مضمون، "افرا یا روز میگذرد” با تمام سادگی و سرراست بودنش، اما در بعضی موارد غیر قابل درک به نظر می رسد؛ به طور مثال شخصیت "افرا” کاملاً تک بعدی تصویر شده است. "افرا” شخصیتی کاملاً سفید دارد که "بیضایی” او را نماد معصومیت و خوش قلبی قرار داده است اما آیا خوش قلبی به این معناست که آدمی حتی در صدد دفاع از حق خویش برنیاید؟ آیا "افرا سزاوار” با آن سادگی بیش از حد، خودش را واقعاً سزاوار چنین سرنوشتی نشان نمی دهد؟ اینجاست که خواننده، بیش از آن که افرا را درک یا با او همذات پنداری کند، حتی در ذهن خود او را شماتت می کند و رابطه ی عمیقی با دلایل او برای توجیه کارهایش، برقرار نمی کند.
به طور کلی، "افرا یا روز میگذرد” را می توان قصه ی غرور و خودخواهی بسیاری از انسانها دانست. "افرا” قصه ی قربانی کردن سایر افراد جامعه بر اساس امیال شخصی است؛ نمایشی انتقادی از آدمهای دوران ما.
نویسنده:ماندانا بخشی
منبع: مفا آنلاین
ارسال نظر
اخبار برگزیده