اختصاصی "تیتر1"/عکس روز
متکدی جوان امروز در انتظار مهربانی مردم زیر برف نشسته و زانوی ناتوانی در بغل زده است
این متکدی جوان متأسفانه امروز معتاد است و آینده روشنی که روزی برای خود تصور میکرد جایش را به کابوس مرگ و تنهایی داده است.
گروه استانی «تیتر یک»؛دلشکسته وتنهاست ، خانواده و دوستان از دوروبرش پراکنده شده اند.
روزی برای خود آینده ای روشن را تصور میکرد ولی امروز تنها همدمش کابوسهای شبانه ، خماری و نشئگی است.
جایی به او کار نمیدهند زیرا او یک معتاد است.
به امید مهربانی مردم سرما را تحمل میکند و با زانوی بغل زده از درد ودلتنگی به گذشته های نه چندان دور فکر میکند...
میگوید کاش قبل از گرفتار شدن در دام اعتیاد فکر این روزها را میکردم....کاش .....
روزی برای خود آینده ای روشن را تصور میکرد ولی امروز تنها همدمش کابوسهای شبانه ، خماری و نشئگی است.
جایی به او کار نمیدهند زیرا او یک معتاد است.
به امید مهربانی مردم سرما را تحمل میکند و با زانوی بغل زده از درد ودلتنگی به گذشته های نه چندان دور فکر میکند...
میگوید کاش قبل از گرفتار شدن در دام اعتیاد فکر این روزها را میکردم....کاش .....
با یک پتو و
چهار دیوار
میترسم
دو زانویت را گرفته باشی میان دو دست و
آرام آرام در خودت خم شده باشی.هوا سرد است و
پنجرهها دهانشان
با تگرگ دوخته شده...
اینجا؟
اینجا هم خبری نیست
مگر باد
که بی هوا میان ثانیهها میپیچد ونالههای خفهی ساعت.
دعواها هنوز همانهاست و
جنگها هنوز همان...
با این حال میان این همه مرگ
که عبوس و حق به جانب
در خیابانها پراکندهاند
و هر روز تنه به تنهی تو میان زندگی میلولند
مکثهای کوتاهی هم هست.
سکوتهای چند لحظهای و
پنجرههایی که ناگهان
میان رفت و آمدهای تند و با عجلهگشوده میشود.
انگار بایستی و زندگی
ادامهی خودش راروی کول بگیرد و برود
و تو ایستاده باشی وزندگی برود...
میدانی؟ هربار که میایستم
هربار که زندگی میگذرد
هربارهربار
یادم میافتد هنوز چقدر حرفهای نزده داریم
چقدر من
چقدر تو
هنوز کنار هم ننشستهایم و...
راستی!
اینجا چقدر جای تو خالیاست.......
...........
عکس : نیلوفر حبیبی
شعر از هنگامه هویدا
ارسال نظر
اخبار برگزیده