یادداشتی بر فیلم "بغض"
داستان به همین سادگی است شبیه همین سریال "شاید برای شما اتفاق بیافتد" که خیلی سریع فرد نتیجه کار زشتش را میبیند و چاشنی دیدن این موضوع تکراری میشود صحنه های مکرر جنسی و به اصطلاح اروتیک!!
به گزارش گروه هنر و رسانه «تیتر یک» حامد پسر طراحی است که بر روی دیوار خیابان های ترکیه نقاشی میکشد، شرط ورود به دیسکو همراه داشتن دختری است، به همین دلیل حامد با ژاله که دختری است ایرانی آشنا میشود، این آشنایی آغازی میشود برای دوستی دو جوان معتاد. به مرور زمان و با دلباختن حامد به ژاله، آن ها قرار بر رفتن از ترکیه میگذارند لذا به پول نیاز داشته و به همین دلیل نقشهی دزدی از مغازه عموی حامد را میکشند. در زمان دزدی به دلیل نبود پول در گاوصندوق ها مقداری سند و شمش طلا دزدیده و به علت عصبانی شدن حامد، عمو توسط وی به قتل میرسد. حامد و ژاله هراسان مغازه را ترک کرده و به دنبال فردی برای فروش شمش ها میگردند و نهایتا یک ساعت قبل از پرواز با فردی قرار میگذارند. حامد کوله پشتی حامل شمش ها را به ژاله میسپارد اما زمانی که ژاله به دستشویی میرود دیگر باز نمیگردد. حامد که دیوانه وار گذشته را مرور میکند احساسی جز خیانت ژاله به ذهنش خطور نکرده و از آنجا که میدانست ژاله با افراد دیگری هم دوست بوده به سراغ آنها میرود، اما اثری از ژاله نمییابد حتی به سراغ خریدار شمش ها میرود اما ژاله به آنجا نیز نرفته است. پس از آن به فرودگاه میرود تا شاید او را بیابد که باز هم موفق نمیشود! در پایان حامد مستاصل به قبر مادرش پناه برده و ناله و فغان میکند که ناگهان با فلش بکی به اتفاقات صبح نشان داده میشود زمانی که ژاله به دستشویی رفته دزدی کیف حاوی شمش ها را به سرقت برده و او به سراغ دزدها رفته و خودش هم گیر افتاده است.
فیلم، داستان دو جوان معتاد را نقل میکند که دست به دزدی زده و در حین دزدی دست به قتل میزنند اما در نهایت دزد دیگری از راه رسیده و طلاهای دزدی را از آنها میدزدد! داستان به همین سادگی است شبیه همین سریال "شاید برای شما اتفاق بیافتد" که خیلی سریع فرد نتیجه کار زشتش را میبیند و چاشنی دیدن این موضوع تکراری میشود صحنه های مکرر جنسی و به اصطلاح اروتیک!! اما چطور میشود که همزمان با اکران فیلم ناگهان رسانه پر میشود از مصاحبه هایی پیرامون جوانانی که غریبانه در کشور زندگی میکنند و یا نسلی که قربانی شده و حقشان و اصلا خودشان نادیده گرفته شده و نه راه پس دارند و نه پیش! و بعد هم تعمیم این تفکر به کل جامعه، آن هم صرفا به دلیل اینکه کارگردان سوژه ای نمییابد برای لبخند زدن!! چرا که به گفته او چیز امیدوارکننده ای در این جامعه نیست که بتوان از آن فیلمی ساخت و اگر کسی چنین فیلمی ساخت صدالبته به مردمش دروغ گفته است. (درمیشیان: «در صورتی که اطراف ما چیزی برای امیدواری نیست و اگر بخواهم فیلم امیدوارکننده بسازم باید دروغ بگویم. من در حال حاضر چيزي براي لبخند زدن نميبينم و نميتوانم به خودم و مردم دروغ بگويم.») البته خیلی هم نمیتوان از این استعداد جوان سینمای کشورمان توقع داشت هر چه باشد وی دست پرورده مهرجویی است که در فیلم نارنجی پوشش جارو به دست تلاش میکرد همه کثیفی ها و سیاهی هایی که کل جامعه را فرا گرفته از بین ببرد.
پرداختن به دهه شصتی ها در حد همان شعار تبلیغاتی فیلم برای کشاندن مخاطب به سینما باقی میماند مگر نه اگر توضیحات وصله ای کارگردان و عواملش نبود کسی توجهی به دهه شصتی بودن بازیگران فیلم نمیکرد تا بفهمد این فیلم مخصوص دهه شصتی هاست، نسلی که در نظر درمیشیان جوانان قربانی شده این جامعه بوده و بیشتر از همه در این جامعه آسیب دیدند و قربانی شرایط شدند!! خنده دار آنجاست که مدیر صدابرداری فیلم لب به اعتراض میگشاید که اصلا فیلم فقط مخصوص دهه شصتی ها نیست بلکه برای همه آنهایی است که بغض دارند یعنی دهه بغضی ها!!!! درواقع پا را فراتر گذاشته و قربانی بودن و آسیب دیدن را به همه افراد تعمیم میدهد.
در این فیلم نسلی که در کودکی و نوجوانی اش به عنوان آینده سازان کشور از او یاد میشده ناکارآمده جلوه داده شده و از آن ها به عنوان قربانیان و آسیب دیدگان و کسانی که در باتلاق گیرکرده و راه به جایی ندارند یاد میشود، این نگاهی است که برایش فیلم ساخته میشود، مخاطبین را به طرق مختلف به سینما کشانده، به جشنواره های خارجی دعوتش میکنند و بزرگان سینما از آن حمایت مینمایند(رضا میرکریمی پوسترش را طراحی میکند و مهرجویی به سینما میرود تا فیلم را بر روی پرده دیده و بگوید از دیدن فیلم لذت بردم و...) روزنامه ها بلوا به پا میکنند و سخن از اکران نامناسب فیلم کرده و شایعه توقیف نمایش یکی از بازیگران فیلم را گسترش میدهند تا شاید فیلم بزرگ شود و مخاطبی برای دیدن بیابد و ... این همه حاکی از تلاش تفکری است که آیندهی روشنی برای جامعه نه تنها برای امروزش بلکه برای فردایش هم متصور نیست(درمیشیان: «حامد و ژاله فیلم "بغض" به انتها رسيده اند و اميدي براي آينده نمي بينند. مثل همه ما که دست و پا میزنیم.») القایی مغرضانه و حاکی از بغضی که کارگردان فیلم دارد، بغضی که در مقابلش حب و علاقه به آمستردام است! آمستردامی که قرار است سرزمین رویاهای دو جوان قصه باشد و احتمالا همه جوانان جامعه درمیشیان!!!. در سکانسی که در فرودگاه حامد به دنبال ژاله میگردد تا نشانی از او بیابد به ناگاه با همان ذهن متوهم حامد صدای ژاله را میشنویم که میگوید پرواز آمستردام پرواز کرد! پس این همه بغض تنها به خاطر رسیدن به آمستردام بوده است! سرزمین فرصت ها! این چینش زیبای حب و بغض بسیار زیرکانه در فیلم به تصویر کشیده میشود.
برخی منتقدین گفته اند که آری این فیلم به مهاجرت نگاهی انتقادی داشته و میخواسته بگوید آن طرف هم سراب است. قطعا چنین تصوری نمیتوان داشت دو جوان معتاد میخواسته اند از کشوری که در آن غریبند بروند که به دلایلی نشده و گر نه تخریبی علیه کشور مقصد صورت نگرفته است. و اما منظور از کشوری که در آن غریبند مسلما ترکیه نبوده چرا که به گفته خود کارگردان: «من در قصه اوليه هم بر غربت و تنهایی آدمها تاکید داشتم. غربت فرقي نميكند كجا شكل بگيرد. من الان در کشور خودم احساس غربت ميكنم.» و همچنین در بسیاری از مصاحبه ها عنوان شده که بسیاری آدم ها در کشور خودشان هم غریبه اند. این همه علائم و نشانه برای این است که به مخاطب بقبولاند کشوری که نه جوانانش امیدی دارند و نه کاری از دستشان بر میآید و نه جامعه ای که شرایط خوبی داشته باشد نتیجه اش میشود رفتن و مهاجرت کردن و نهایتا اگر نتوان رفت نتیجه اش بغضی میشود که نهایتا حامد بالای قبر مادرش آن را فریاد میزند!
بغض قرار بود در تهران فیلمبرداری شود اما پروانه ساختش به علت سیاه نمایی به شرط ساخت در قبل از انقلاب صادر شد. درمیشیان اما ترجیح داد برای حل این مشکل فیلمش را در خارج از ایران بسازد. راه حل هوشمندانه ای که با جابه جایی جغرافیای فیلم توانست بغض خود را به خوبی فریاد زند. اما همان طور که گفته شد به زعم ساخته شدن فیلم در ترکیه، هر چند که خیابان ها، مردم، کلوب ها و ... ایرانی نیستند اما بخش اعظم نماهای فیلم و المان های به کارگرفته شده به قدری ایرانی اند و آشنای چشم مخاطب که هیچ کس احساس غریبگی نمیکند و انگار فیلم در ایران ساخته شده است. نماهایی مانند: استفاده از بازارهای قدیمی با طاق های بلند مانند بازار تهران، نمایش محصولاتی سنتی و غیر لوکس، مغازه عموی حامد که مغازه فروش فرش و گلیم است حتی استفاده عنوان حجره برای مغازه عمو، مسجد و مناره هایی در حال ساخت به همراه آوای اذان که در کوچه پس کوچه های شهر شنیده میشود و زنان و دختران محجبه، در یکی از سکانس ها برجی همانند برج میلاد هم به نمایش گذاشته میشود و حتی آدرس دهی هم ایرانی است: دوست حامد خطاب به او میگوید: «یک دکتر میشناسم تو خیابون منیریه! » مبادا مخاطب احساس غریبگی کند!
همه این ها، تلاش مصرانه کارگردان بود که بگوید من مجبور به ساخت فیلم در ترکیه شده ام و الا اینجا ایران است. ایرانی که جوانانش مشتاق به رفتن دیسکو، تجمعات مفرح خیابانی، آزادی های بی حد و حصر دختر و پسر و مصرف بی رویه مواد مخدرند! اینجا ایران است ایرانی که حامدش با ورود به دیسکو چنان مجذوب میشود که ورودش به چنین بهشتی را مدیون دختره هرزه ای میشود که کارش همراه شدن با پسرها برای ورود به دیسکوست! ایرانی که فضای امنیتی اش هیچ حریم خصوصی باقی نگذاشته و دوربین ها سطح شهر را محاصره خود کرده اند. ایرانی که پلیس هایش به دفعات در جلوی دوربین و چشم مخاطب ظاهر میشوند اما بی تاثیر همچون مترسکند: در کنارشان دزدی صورت میگیرد، فردی کشته میشود، دزد به دزد میزند اما آنها همین طور در خیابان و بازارها بی هیچ بازدهی حضور دارند!!
درمیشیان بی آنکه مخفی کاری انجام دهد با صراحت کامل میگوید: «خیلی دوست داشتم سکانسی که حامد فریاد میزند در تهران باشد و حامد بر فراز شهر خودش فریاد بزند، فریاد از این همه بى عدالتى و نامردى، حیف که نشد و نمىشود در تهران فریاد کشید.»
کارگردان معتقد است ایران جای امید و روشنی و ماندن نیست و این شرایط بد جامعه و نظام حاکم است که مسبب آن شده که بی عدالتی نسبت به جوانانش رخ دهد و گرنه جوانان که از خود اختیاری ندارند تا بتوانند به تصحیح و اصلاح شرایط دست بزنند، حتی دو جوان نتوانستند به قولی که به خود دادند وفادار مانده و ترک اعتیاد کنند، همان طور که به راحتی اتهام خیانت از دختر پاک شد و وانمود شد شرایط جامعه باعث میشود فرد به خیانت متهم شود وگرنه فرد که مقصر نیست! و یا حامدی که تلاش نکرده زبان ترکی یاد بگیرد تا بتواند با مردم ارتباط برقرار کند مقصر شناخته نمیشود بلکه آنجا که عموی حامد به او میگوید:" بخوای نخوای غریبه ای!" در واقع به حامد و امثال او القا میشودکه بدون دخالت خود و به دلیل جبر زمانه، غریبه شده اند و کسی آنها را نمیفهمد. این مظلوم نمایی رنگ باخته سبب میشود که تمام کم کاری ها و ضعف های فرد به اسم جامعه و نظام حاکم زده شود. اینکه گفته شد نظام حاکم به این دلیل است که اولا پیشنهاد ساخت فیلم در دوران قبل از انقلاب توسط کارگردان پذیرفته نشد، در واقع درمشیان به بازه زمانی وقوع فیلم اهمیت میداد و دوم استفاده تکراری و نخ نما شده از المان های اسلامی مانند: عبارت (بسم ا...) بالای یک آبخوری و درست زمانی که صحبت از کشتن عموی حامد است و یا زمانی که صدای اذان پخش میشود حامد با دوستش حرف میزند و از وضعیت خود ناله و شکایت میکند و اینکه نمیتواند دیگر در آن شهر بماند! برای اینکه بگوید نظام، نظامی اسلامی است که جوانانش چنین مالیخولیایی درگیر توهم و مواد مخدر و ذهنی پریشانند و بی اعتماد به همه. جامعه ای که هم زبانان هم رحمی به هم نمیکنند و نشانی از انسانیت در آنها دیده نمیشود! (دوست ایرانی حامد نه تنها کمکی به او نمیکند بلکه او را کتک زده و در اتوبان رها میکند.)
تنها سودی که کارگردان از ساخت فیلمش در ترکیه برده است خارج شدن از حدود و احکام شرعی بوده که در فیلم هایی که در ایران ساخته میشود بیشتر به آن توجه میشود، حدود شرعی روابط دختر و پسری که باید در داخل مرزهای کشور پایبند آن باشیم وگرنه...! در نهایت هم به کارگردانان دیگر پیشنهاد داده میشود که «اگر میخواهند فیلمی جامعه شناختی و شهری بسازند دیگر (در) تهران کار نکنند و فیلمبرداری را در ترکیه، گرجستان و... انجام دهند.» چرا که در این صورت هم قصه خود را تعریف و هم میتوانند حرف خود را بیان کنند، همچنین پروانه نمایش بگیرند.
بغض کوششی دست پایین و سخیف هم در ارائه مباحث سیاسی داشت که مورد اشاره رسانه های ارزشی بوده است، در این فیلم دهه شصتی ها را به عنوان افرادی معرفی کنند که فتنه 88 را به خاطر همان شرایطی که باعث قربانی شدنشان شده به پا کرده و چون کار به سرانجام دلخواهشان نرسیده و نتوانسته اند تغییری در نظام حاکم ایجاد کنند و راهی هم به خارج از کشور نیافته اند بغضی در گلویشان نشسته است، همانطور که کارگردانش میگوید: "بغض" از یک بغض شروع شد. دست آویز شدن به چنین مواردی مانند رنگ بازی هایی سبزرنگ در جای جای فیلم، پوستری که ژاله در وسط ازدحام مردمی که به سمت جلو میروند برگشته و دستانش را به نشانه پیروزی بالا آورده (لازم به ذکر است چنین صحنه ای در هیچ جای فیلم اکران شده به نمایش در نیامد، اما حتما کارگردان لازم میدانسته این صحنه را تبدیل به یکی از پوسترهای فیلم کند) و ... از نمادهایی است که کارگردان در شلوغی صحنه های فیلمبرداری شده از آن غفلت نکرده است.
پس زمینه اصلی فیلم در کنار همه سیاه نمایی های اجتماعی که به نظام بر میگشت اشاره به روابط دو جوان داشت که توامان با حس شک و خیانت درگیر بودند، دختر و پسری که هر دو خانواده ای از هم گسیخته و پاشیده داشتند، مادرانی که یکی شان برادر شوهرش به او چشم داشت و دیگری به عقد مردی ترک درآمده بود وجه مشترک حامد و ژاله بوده و این حس مشترک سبب نزدیک شدن آن دو به هم میشود. آن ها با هم دوست میشوند اما اختلاف فکری های مشخصی دارند که تنها به دلیل شباهت گذشته و تصمیمی که برای آینده داشتند در کنار هم باقی میمانند که البته به وقتش هم نسبت به هم شک پیدا کردند. این اختلافات در بسیاری از صحنه های فیلم به تصویر کشیده شد تا مخاطب متوجه شود ژاله دختر خوب و قابل اعتمادی نبوده و احتمال دارد خیانت کرده و قید حامد را بزند. ژاله به قدری با آدم های مختلف بوده است که در همان روز با چند نفر دیگر که به او زنگ میزند قرارش را به هم زده و مثلا دست به سرشان میکند! از او فردی ترسیم شد که اصولا دنبال انتخاب نیست که بخواهد پای انتخابش هم بماند چرا که قبل از دزدی هم به حامد میگوید: «بیا بعد از پریدنمون از هم جدا شیم! آن هم به بهانه اینکه قدر یکدیگر را بیشتر بدانیم!!» و یا زمانی که ژاله در مورد دوست پسر قبلی اش با حامد حرف میزند در پاسخ به سوال حامد که خیلی دوستش داشتی؟ میگوید: «خیلی!!!» همچنین هنگامی که حامد به دختر تذکر میدهد که خیلی دوست ندارم کنار چنین جاهایی میایستی! (شغل ژاله همراه شدن با جوانانی بود که باید به همراه دختری به کلوب ها وارد میشدند و او در ازای این همراهی و اجازه ورود پول میگرفت) با پاسخ صریح ژاله روبه رو میشود که مگر تو در مغازه عمویت میایستی من ناراحت میشوم!!!
کارگردان تلاش میکند حس خیانت و شک نسبت به ژاله را در وجود حامد تشدید کرده و مخاطب را همراه او کند که ژاله دختر هرزه ای بوده و ... اما ناگهان ژالهی هرزه خائن و غیر قابل اعتماد تبدیل به دخترکی معصوم میشود که خود قربانی شده و به یکباره با سکانس آخر فیلم به همه شک ها پاسخ داده میشود که آری ژاله خود نیز دچار مشکل شده و حامد و شمای مخاطب نمیبایست نسبت به او شک میکردید!! کارگردان به زعم خود با قرار دادن چنین سکانسی در پایان فیلم که هنوز مخاطب میخواهد بداند چه بر سر ژاله آمده و بعد از گرفتار دزدان شدن چه میشود با مظلوم نمایی نخ نما شده ای تمام تقصیرهای ژاله را پاک میکند و میگوید او بی تقصیر است و جبر زمانه و شرایط بد جامعه باعث شده او دزدی، خیانت و عهد شکستن را انجام دهد!! از هر طرف که به فیلم نگاه میشود این شرایط جامعه است که سبب میشود فرد دزدی کند، اعتیادش را ترک نکند، آدم بکشد و حتی خیانت کند!!!
دو توجه ویژه کارگردان هم قابل تامل است اول استفاده از صحنه های مکرر جنسی از جمله بازی دستها با پس زمینه دریا (در تراکت های تبلیغاتی فیلم هم از همین تصاویر استفاده شده است) نوعی عشق بازی دختر و پسر را بر بستر دریا، طواف پسر بر عرشه کشتی به دور دختر، یا خوابیدن زیر شن های کنار ساحل تا زیر گلو و ... سراسر به خلق صحنه های جنسی میانجامد که تنها برای ایجاد کشش برای دیدن ادامه فیلم توسط مخاطب است. و دوم استفاده از الفاظ رکیک و ناپسند آن هم به کرات بین ژاله و حامد، حامد و عمو و دیگر بازیگران. همچنین در بغض هر فرد ایرانی که به تصویر کشیده شد معتاد بود و یا سلامت روانی نداشت حتی درست نمیتوانست صحبت کند!
دستآورد نهایی فیلم بغض چیست؟ قطعات پازلی که به مدد دوربین روی دست اصلانی و تدوین های صفی یاری به القای فضایی پریشان از ذهن و زندگی دو جوان در کنار هم چیده میشود در نهایت به تصویر واضحی از پازل تکمیل شده منتج میشود: نظامی که حرف جوانانش را نمیفهمد و مردمش از آن فاصله گرفته و دیگر کسی کاری به این حرف ها ندارد و به قدری زندگی مردم به باتلاق کشیده شده که حتی جوانانش هم دیگر امیدی ندارند و کاری از دستشان بر نمیآید و حتی در فرجه ای خواستند اقدامی کنند که نشد لذا عده ای که توانستند رفتند و عده دیگر بغض در گلو، مانده اند (درمیشیان: «"بغض" از یک بغض شروع شد. از حس کندن و رفتن، پرواز»).
حال این رسالت امثال درمیشیان است تا این سیاهی و تلخی را تحت عنوان سینمای اجتماعی!! به تصویر کشند و هرچند به گفته خودش که به دنبال نتیجه خاصی نبوده اما مثلا به این طریق مسئولین(درمیشیان: «در این فیلم نمیخواستیم به نتیجه خاصی برسیم، در واقع فقط هدفمان نشان دادن معضلات و مشکلات بود. در این رابطه از مسئولین میخواهم که فیلم را ببینند و برای نسلی که در بلاتکلیفی دست و پا میزنند چارهای بیندیشند.») را از خواب بیدار کند تا آنها فکری به حال جوانان جامعه درمیشیان که افسرده و ناامید و یا مهاجرت کرده و یا در حال مهاجرتند کنند!!(درمیشیان: «همه دوستان من یا مهاجرت کردند و یا در حال مهاجرت هستند. این نسل دارد احساس میکند در کشور خود جایی برای ماندن ندارد.») /به همت پژوهشکده عفاف
ارسال نظر
اخبار برگزیده