درددلهای یک قربانی لحظاتی قبل از قربانی شدن +تصاویر
یک قربانی لحظاتی قبل از قربانی شدن با زبان بی زبانی به دردل پرداخت که خواندن آن به افراد رقیق القلب توصیه نمیشود.
گروه استانی «تیتریک» ؛ چنان معصومانه نگاه
میکند که دلت میسوزد و خیال طعم دلپذیر جگر و گوشت کباب شده اش برایت از زهر هم
تلختر میشود.
با زبان بی زبانی میگوید ، خداوکیلی از جان من و همنوع من چه میخواهید که در شادی و غم ، با مناسبت و بی مناسبت ، تنها زورتان به ما میرسد و ما را فدای شکم مبارک خود و دیگران میکنید.
چیدن پشم تنمان و لرزیدنهای طولانی مدت ما ، برایتان کافی نیست ، حتمأ باید از هستی ساقط شویم تا دلتان خنک شود.
گوسفند قربانی نگاه معنی دار دیگری کرده و ادامه میدهد ،اول و آخر هفته ، جگرمان را به نیش میکشید ، صبح به صبح مغز کله و پاچه ما را بار میگذارید ، از خوردن چشم و زبانمان که نمیگذرید ، گوشتمان که قیمه و قورمه دست و میل شماست ، حتی از دل و روده ما هم نمیگذرید و کبابی و آبپز ، به جایی که خودتان به آن خندق بلا میگویید می فرستید.
چه بدی و شری از ما به قول خودتان زبان بسته ها ، به شما رسیده است که جز غم جدایی از دوستان و بستگان و وحشت از مردن نصیبمان نمیکنید.
به این فکر میکنم اگر زبان دراز بودیم و اعتراض میکردیم چه بلایی دیگر سرمان می آوردید ، مگر نه اینکه غذاهایی که به خورد ما میدهید ، مشتی نان خشک کپک زده ، پوست هندوانه گندیده ، قدری غذا همراه با طعم لنگه جوراب ، جعبه مقوایی و پلاستیک است و حسرت خوردن یک مشت سبزی صحرایی تازه به دلمان مانده است و حتی پدربزرگهای ما که دست بر قضا از چاقوهای قصابی شما جان سالم به در برده اند هم دیگر ، بو و مزه علف تازه را به یاد نمیآورند.
گوسفند دلشکسته داستان ما به فکر فرو رفته و میگوید : دیگر حتی در روستاها هم پسر عمو های ما فضای سرسبز نمی بینند ، چرا که تمام باغها و کشتزارها در حال تبدیل شدن به خانه ها و حیاطهای ویلایی برای ییلاق و قشلاق است و عنقریب است که بوی مخصوص روستاها که ناشی از سوزاندن فضولات حیوانی ، خاکستر هیزم ، نان تنوری ، اسفند و سبزی تازه است به کلی به فرلاموشی سپرده شود.
ما گوسفندان زبان بسته و رام دیگر چه چیزی در زندگی برای خود داریم که شما به جانمان هم رحم نمیکنید و رنج جدایی و فراق را هم بر دردهایمان اضافه میکنید.
آنقدر نمک و آب به خوردمان میدهید که مانند خیکهای دوغ ورم میکنیم و مریض میشویم ولی شما به جای درمان ما ، تنها به سود خود فکر میکنید.
تاکی میخواهید خودخواه باقی بمانید ،خودتان با کمترین سرفه و عطسه به دکتر میروید ولی در مورد ما تنها به سود و زیان خود فکر میکنید.
آیا تنها این شما هستید که والدین و خواهران و برادران خود را دوست دارید و نمیتوانید دوری از آنان و دوستانتان را تحمل کنید ولی تمام اینها را بر ما حرام میکنید.
آیا تا به حال از شما خواسته ایم که ما را به دانشگاه و یا مسافرت بفرستید و یا حتی یکبار هم که شده جایتان را با ما در پشت وانت ها و نیسانهای آبی رنگتان عوض کنید.
تا به حال شده است که موهای تنمان را به شکل دلخواه در بیاوریم و به جای شنیدن نوای گوشخراش نی هایتان ، از شما بخواهیم آهنگهای دلخواهمان را برایمان پخش کنید؟!
چندبار تا به حال از شما خواسته ایم که وقتی پشم های تنمان را میزنید و برای خودتان لباس درست میکنید ، ما را هم به بازار ببرید و برایمان شلوار و تیشرت ، از همانها که عکس گوسفند ناقلا دارد و پوشیدنش آرزوی هر گوسفندی است ، تهیه کنید.
تا به حال از شما مبایل ، دوچرخه ، رفتن به استادیوم برای تماشای زنده بازی فوتبال ، سوار شدن بر وسیله های جالب شهر بازی و خریدن پیتزا و بستنی و پشمک خواسته ایم ؟؟؟
حالا که ما اینقدر از تمام خواسته ها و لمیال خود چشم پوشی میکنیم ، لااقل شما هم دست از سرما بردارید و هی وقت و بی وقت و به هر بهانه ای جان ما را نگیرید.
ماهم دل داریم و میخواهیم زندگی کنیم ، عاشق شویم و تشکیل خانواده دهیم و در آینده ، با بره های نازنینمان توپ بازی کنیم و با شنیدن اسم خود از زبان بامزه شان اشک شوق بریزیم.
دیگر حرفی ندارم و از شما میخواهم تنها لحظه ای خود را جای ما بگذارید .....
چیدن پشم تنمان و لرزیدنهای طولانی مدت ما ، برایتان کافی نیست ، حتمأ باید از هستی ساقط شویم تا دلتان خنک شود.
گوسفند قربانی نگاه معنی دار دیگری کرده و ادامه میدهد ،اول و آخر هفته ، جگرمان را به نیش میکشید ، صبح به صبح مغز کله و پاچه ما را بار میگذارید ، از خوردن چشم و زبانمان که نمیگذرید ، گوشتمان که قیمه و قورمه دست و میل شماست ، حتی از دل و روده ما هم نمیگذرید و کبابی و آبپز ، به جایی که خودتان به آن خندق بلا میگویید می فرستید.
چه بدی و شری از ما به قول خودتان زبان بسته ها ، به شما رسیده است که جز غم جدایی از دوستان و بستگان و وحشت از مردن نصیبمان نمیکنید.
به این فکر میکنم اگر زبان دراز بودیم و اعتراض میکردیم چه بلایی دیگر سرمان می آوردید ، مگر نه اینکه غذاهایی که به خورد ما میدهید ، مشتی نان خشک کپک زده ، پوست هندوانه گندیده ، قدری غذا همراه با طعم لنگه جوراب ، جعبه مقوایی و پلاستیک است و حسرت خوردن یک مشت سبزی صحرایی تازه به دلمان مانده است و حتی پدربزرگهای ما که دست بر قضا از چاقوهای قصابی شما جان سالم به در برده اند هم دیگر ، بو و مزه علف تازه را به یاد نمیآورند.
گوسفند دلشکسته داستان ما به فکر فرو رفته و میگوید : دیگر حتی در روستاها هم پسر عمو های ما فضای سرسبز نمی بینند ، چرا که تمام باغها و کشتزارها در حال تبدیل شدن به خانه ها و حیاطهای ویلایی برای ییلاق و قشلاق است و عنقریب است که بوی مخصوص روستاها که ناشی از سوزاندن فضولات حیوانی ، خاکستر هیزم ، نان تنوری ، اسفند و سبزی تازه است به کلی به فرلاموشی سپرده شود.
ما گوسفندان زبان بسته و رام دیگر چه چیزی در زندگی برای خود داریم که شما به جانمان هم رحم نمیکنید و رنج جدایی و فراق را هم بر دردهایمان اضافه میکنید.
آنقدر نمک و آب به خوردمان میدهید که مانند خیکهای دوغ ورم میکنیم و مریض میشویم ولی شما به جای درمان ما ، تنها به سود خود فکر میکنید.
تاکی میخواهید خودخواه باقی بمانید ،خودتان با کمترین سرفه و عطسه به دکتر میروید ولی در مورد ما تنها به سود و زیان خود فکر میکنید.
آیا تنها این شما هستید که والدین و خواهران و برادران خود را دوست دارید و نمیتوانید دوری از آنان و دوستانتان را تحمل کنید ولی تمام اینها را بر ما حرام میکنید.
آیا تا به حال از شما خواسته ایم که ما را به دانشگاه و یا مسافرت بفرستید و یا حتی یکبار هم که شده جایتان را با ما در پشت وانت ها و نیسانهای آبی رنگتان عوض کنید.
تا به حال شده است که موهای تنمان را به شکل دلخواه در بیاوریم و به جای شنیدن نوای گوشخراش نی هایتان ، از شما بخواهیم آهنگهای دلخواهمان را برایمان پخش کنید؟!
چندبار تا به حال از شما خواسته ایم که وقتی پشم های تنمان را میزنید و برای خودتان لباس درست میکنید ، ما را هم به بازار ببرید و برایمان شلوار و تیشرت ، از همانها که عکس گوسفند ناقلا دارد و پوشیدنش آرزوی هر گوسفندی است ، تهیه کنید.
تا به حال از شما مبایل ، دوچرخه ، رفتن به استادیوم برای تماشای زنده بازی فوتبال ، سوار شدن بر وسیله های جالب شهر بازی و خریدن پیتزا و بستنی و پشمک خواسته ایم ؟؟؟
حالا که ما اینقدر از تمام خواسته ها و لمیال خود چشم پوشی میکنیم ، لااقل شما هم دست از سرما بردارید و هی وقت و بی وقت و به هر بهانه ای جان ما را نگیرید.
ماهم دل داریم و میخواهیم زندگی کنیم ، عاشق شویم و تشکیل خانواده دهیم و در آینده ، با بره های نازنینمان توپ بازی کنیم و با شنیدن اسم خود از زبان بامزه شان اشک شوق بریزیم.
دیگر حرفی ندارم و از شما میخواهم تنها لحظه ای خود را جای ما بگذارید .....
ارسال نظر
اخبار برگزیده