وقتی مخملباف به پای بهائیت بوسه زد
محسن مخملباف هم یکی از این گمراهان است. او که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در دهه ی شصت، فیلم هایی با افکار ضد امپریالیستی می ساخت، در نهایت وا داد و این روزها با ساختن فیلمی به نام باغبان، رسما و علنا در خدمت بهایت و صهیونیزم قرار گرفته است.
در همان سال هایی که مخملباف سنگ انقلاب را به سینه می زد و در حوزه ی هنری به سر می برد، بودند کسانی که افکار او را می شناختند و از نیات پلید و تفکر التقاطی او آگاه بودند. البته سر سپردگی محسن مخملباف به لیبرالیسم و جدا شدن کامل او از انقلاب، در انتخابات سال 1388 اتفاق افتاد. تا آن زمان هنوز افراد ساده لوحی بودند که مخملباف و امثال او را به اصل نظام وفادار می دانستند و تفکرات آنان را اصلاح طلبی می نامیدند!
اما پس از حوادث انتخابات ریاست جمهوری سال 1388، مخملباف صریحا در نقش یک ضد انقلاب تمام عیار ظاهر شد و به اردوگاه استکبار پیوست. در این سال او و همفکرانش راه خود را جدا کرده و دشمنی خود با انقلاب را اعلام کردند.
اما محسن مخملباف پا را یک قدم فراتر نهاد و با ساختن فیلم باغبان، تا گردن در لجن افتاد! باغبان فیلمی است که کارگردان در آن صراحتا از بهائیان دفاع می کند!
این فیلم مستند که همچون دیگر آثار مخملباف فاقد ارزش هنری و حرفه ای است، داستان پدر و پسری را روایت می کند که ظاهرا هر دو یک عقیده دارند و آن هم چیزی جز دین ستیزی و اسلام ستیزی نیست.
در این فیلم محسن مخملباف به همراه پسرش، میثم، به فلسطین اشغالی می روند تا درباره ی فرقه ی مجعول بهائیت تحقیق کنند. پسر افکاری ضد دین دارد و تمامی ادیان را خشونت طلب معرفی می کند و بر این عقیده است که مردم دنیا به دین نیازی ندارند! اما پدر به دنبال دینی است که صلح طلب باشد و این صلح طلبی را در آیین استعمار ساخته ی بهائیت می یابد!
اگر به سناریوی ساده و کم ارزش فیلم نگاهی بیندازیم، ناچار به این نتیجه می رسیم که فیلم با سفارش و هزینه ی نهادهای صهیونیستی و بهاییت ساخته شده است. روند داستان فیلم به شکلی است که حتی اگر نخواهیم چنین برداشتی را بکنیم، باز هم ناگزیریم!
فیلم سکانس به سکانس تبلیغی برای فرقه ی ضاله ی بهائیت و افکار ضد اسامی است. شخصیت های این سناریو به شهر حیفا می روند و از مرکز بهائیان دیدن می کنند و آن جا را به شکل یک عبادتگاه و یا محلی پر از معنویت نشان می دهند! شخصیت های پدر و پسر به سخنان بهائیان گوش فرا می دهند و به دیوار ندبه (محل نیایش یهودیان) می روند و داستان فیلمی را جوری به پیش می برند که انگار نه انگار طبق تمام مستندات تاریخی، ایین بهائیت ساخته و پرورده ی استعمار انگلیس است! به عبارتی، این فیلم بهائیت را از روند شکل گیریش جدا کرده و آن را هم چون یکی از ادیان ابراهیمی جلوه می دهد!
تماشاگر باهوش و حتی با هوشی متوسط، به راحتی به سفارشی بودن فیلم پی برده و دست های پنهان عوامل موساد و سرمایه داران صهیونیسم را در پشت صحنه می بیند و لمس می کند.
محسن مخملباف مانند تمام عناصر فراری و ضد انقلاب، به دامان فاسدان و تبهکاران نظام سرمایه داری جهانی غلتیده و دست گدایی و دریوزگی خود را دراز کرده است. سرنوشت محسن مخملباف قابل پیش بینی و تشخیص بود. پیش از او هر کس از نظام اسلامی برید و به انقاب خیانت کرد، سرنوشت شومی در انتظارش بود و این اتفاق برای محسن مخملباف هم رخ داد.
ضعف در مبانی انقلابی و عدم شناخت واقعی انقلاب، دو عاملی بود که محسن مخملباف را به سقوط واداشت و این سقوط چنان گران تمام شده است که او فیلمی در ستایش بهائیت و صهیونیزم می سازد تا شاید جیره اش را مستقیما از سرمایه دارن فاسد نظام جهانی و یا جشنواره های سیاسی آنان دریافت کند.
محسن مخملباف تا این جا نه فقط از انقلاب جدا شده و دشمنی خود را با مردم ایران آشکار کرده است، بلکه در خدمت بهائیت و صهیونیزم کمر همت بسته است، حال باید بود و دید که چه اینده ی شوم تر و آبرو ریزانه تری در انتظار او و دیگر وطن فروشان وجود دارد. باید ماند و روزهای سیاه تر مخملباف و هم فکرانش را دید و به تماشا نشست!