گفتگوی خواندنی تیتریک با؛
صاحب آینه بخت یک قرنی در خانه عشقی به قدمت 200 سال/ هنوز مرد خانه ام سالار زندگی ام است
تاج بانو ، صاحب آینه بخت120 ساله ای است که در خانه ای با رنگ و بوی عشق به قدمت 200 سال زندگی کرده و دوست ندارد هرگز از انجا به شهر کوچ کند.
گروه استانی «تیتریک» ؛ تاج بانو پیرزنی دوست داشتنی ، ساکن یکی از روستاهای استان البرز است که آینه بختی با قدمت 120 سال دارد و سنگ به سنگ بنای خانه اش با قدمت 200 سال ، عشق و وابستگی عاطفی زیادی به خود دیده است .
عروسی ها ، وصلتهای شیرین ، تولدها ، مهمانی ها و حتی وداع های تلخ در آن هم برایش خاطره انگیز است و روز به روز آن را به یاد دارد
او در آستانه 80 سالگی هنوز عاشق مرد زندگی اش است ، مرد ی که از سفرش به دنیای دیگر ، بیش از 45 سال میگذرد
تاج بانو خاطرات زیادی از سالهای دور روستای خود دارد ، خاطراتی از اقوام و اهالی روستا ، وقتی که جوان بودند و در حال تکاپو برای آبادانی و زندگی
میگوید : وقتی جای خالی کسانی را میبینم که از روستا رفته و شهر نشین شده اند ، دلم به اندازه درگذشت عزیزان و اقوام به درد می آید
آید و دوست ندارم شاهد روزی باشم که از روستا و صفای سنتی آن چیزی بر جای نمانده باشد
خانه تاج بانو بعد از گذشت بیش از 200 سال ، استوار و مستحکم بر جای مانده است و زندگی در آن با فرزندان و نوه هایش جریان دارد و او راز این ماندگاری را عشق و وفاداری صادقانه ساکنان آن در این دو قرن میداند
در این خانه آینه بختی وجود دارد که به شادی در دست عروسهای طایفه تاج بانو چرخیده و آخرین بار بر سفره عقد او نشسته است و وی هم خیال دارد این آینه را که تمامی زندگی های تشکیل شده در دلش با شیرینی توام بوده به نوه خود ببخشد
از او میپرسم : دلت برای مرد زندگی ات تنگ شده است مادر؟؟
تنها آهی میکشد و استکانهای چای خوشرنگ و عطرآگین را پیش رویم میگذارد
بعد زیر لب زمزمه میکند : به صحرا بنگرم صحرا تو بینم ، به دریا بنگرم دریا تو بینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت ، نشان از قامت رعنات بینم
میگوید : تنها یکبار از او رنجیدم و آن زمانی بود که مرا برای همیشه در این دنیا گذاشت و رفت و تا روزی که دوباره بتوانم او را ببینم و درکنارش باشم روزشماری میکنم
از تاج بانو میپرسم که آیا تاکنون فکر کوچ از روستا و این خانه را به سر راه داده است یا نه؟
میگوید : وقتی به گنجه های خانه و چراغ ها و فانوسها دست میزنم و یا زیر کرسی مینشینم ، تمامی خاطرات سالهای جوانی ام ، جلوی چشمانم رژه میرود، تولد فرزندانم ، رفت و آمدها ، تلاشهای مرد زندگی ام برای معیشت و نان حلال ، نمیخواهم لحظه ای از این همه دلبستگی دل ببرم و بروم
میپرسم : تنهایی اذیتت نمیکند؟
جواب میدهد : هرگز احساس تنهایی نمیکنم زیرا در و دیوار این خانه با من حرف میزند و مرد زندگی ام در آن هنوز هم سالار خانه است
میگویم نمیترسی از اینکه خانه ات به دلیل قدیمی بودن ویران شود و اتفاقی برایت بیفتد ؟
میگوید : مردان این خانه که پدربزرگها ی شوهرم بوده اند سنگ بنای آن را با دستان خود گذاشته و مطمئن هستم که یک قرن دیگر هم اتفاقی برای این بنا نخواهد افتاد ، گذشته از این پسرهایم مدام به این خانه رسیدگی میکنند تا همچنان برقرار باقی بماند
از او میپرسم : چیزی از مرد زندگی ات خواستی که به تو نداده باشد و رنجیده باشی؟؟
میگوید : وقتی میدیدم که برای لقمه ای نان به کشت و زرع میپردازد و دستانش پینه میبندد ، تمامی خواسته هایم را در دل دفن میکردم و جوانمردی و ایمانش برایم بس بود
میگوید : چیزی از او نخواستم که نتواند آن را بر آورده کند و شرمنده شدن او را دوست نداشتم بچه هایم ببینند
همچنانکه که با ما به گفتگو میپرداخت ، فرزندانش نیز ار راه میرسند تا به مادر سرزده باشند
و شادی این سر زدن را میتوان از خوشامد گویی گرم اش به آنان دریافت
دختر این خانواده که هر روز برای رفت و روب خانه مادر و رسیدگی به وی می آید
و مانند او عاشق همسر و فرزندان خود است
و پسر خانواده که مادر را به اندازه جان خود دوست دارد
این همه محبت و عشق میتواند حاصل چنین زندگی شیرین و توأم با محبتی باشد
امیدواریم تاج بانوهای ایرانی همیشه پاینده و ماندگار باشند تا الگوی زندگی شیرین سنتمدار ایرانی برقرار بماند
تا شاهد بالا رفتن آمار جدایی ها و طلاقهای عاطفی زوجین نباشیم
باید این گنجینه ها را پیدا کرده و ترویج دهیم
عروسی ها ، وصلتهای شیرین ، تولدها ، مهمانی ها و حتی وداع های تلخ در آن هم برایش خاطره انگیز است و روز به روز آن را به یاد دارد
او در آستانه 80 سالگی هنوز عاشق مرد زندگی اش است ، مرد ی که از سفرش به دنیای دیگر ، بیش از 45 سال میگذرد
تاج بانو خاطرات زیادی از سالهای دور روستای خود دارد ، خاطراتی از اقوام و اهالی روستا ، وقتی که جوان بودند و در حال تکاپو برای آبادانی و زندگی
میگوید : وقتی جای خالی کسانی را میبینم که از روستا رفته و شهر نشین شده اند ، دلم به اندازه درگذشت عزیزان و اقوام به درد می آید
آید و دوست ندارم شاهد روزی باشم که از روستا و صفای سنتی آن چیزی بر جای نمانده باشد
خانه تاج بانو بعد از گذشت بیش از 200 سال ، استوار و مستحکم بر جای مانده است و زندگی در آن با فرزندان و نوه هایش جریان دارد و او راز این ماندگاری را عشق و وفاداری صادقانه ساکنان آن در این دو قرن میداند
در این خانه آینه بختی وجود دارد که به شادی در دست عروسهای طایفه تاج بانو چرخیده و آخرین بار بر سفره عقد او نشسته است و وی هم خیال دارد این آینه را که تمامی زندگی های تشکیل شده در دلش با شیرینی توام بوده به نوه خود ببخشد
از او میپرسم : دلت برای مرد زندگی ات تنگ شده است مادر؟؟
تنها آهی میکشد و استکانهای چای خوشرنگ و عطرآگین را پیش رویم میگذارد
بعد زیر لب زمزمه میکند : به صحرا بنگرم صحرا تو بینم ، به دریا بنگرم دریا تو بینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت ، نشان از قامت رعنات بینم
میگوید : تنها یکبار از او رنجیدم و آن زمانی بود که مرا برای همیشه در این دنیا گذاشت و رفت و تا روزی که دوباره بتوانم او را ببینم و درکنارش باشم روزشماری میکنم
از تاج بانو میپرسم که آیا تاکنون فکر کوچ از روستا و این خانه را به سر راه داده است یا نه؟
میگوید : وقتی به گنجه های خانه و چراغ ها و فانوسها دست میزنم و یا زیر کرسی مینشینم ، تمامی خاطرات سالهای جوانی ام ، جلوی چشمانم رژه میرود، تولد فرزندانم ، رفت و آمدها ، تلاشهای مرد زندگی ام برای معیشت و نان حلال ، نمیخواهم لحظه ای از این همه دلبستگی دل ببرم و بروم
میپرسم : تنهایی اذیتت نمیکند؟
جواب میدهد : هرگز احساس تنهایی نمیکنم زیرا در و دیوار این خانه با من حرف میزند و مرد زندگی ام در آن هنوز هم سالار خانه است
میگویم نمیترسی از اینکه خانه ات به دلیل قدیمی بودن ویران شود و اتفاقی برایت بیفتد ؟
میگوید : مردان این خانه که پدربزرگها ی شوهرم بوده اند سنگ بنای آن را با دستان خود گذاشته و مطمئن هستم که یک قرن دیگر هم اتفاقی برای این بنا نخواهد افتاد ، گذشته از این پسرهایم مدام به این خانه رسیدگی میکنند تا همچنان برقرار باقی بماند
از او میپرسم : چیزی از مرد زندگی ات خواستی که به تو نداده باشد و رنجیده باشی؟؟
میگوید : وقتی میدیدم که برای لقمه ای نان به کشت و زرع میپردازد و دستانش پینه میبندد ، تمامی خواسته هایم را در دل دفن میکردم و جوانمردی و ایمانش برایم بس بود
میگوید : چیزی از او نخواستم که نتواند آن را بر آورده کند و شرمنده شدن او را دوست نداشتم بچه هایم ببینند
همچنانکه که با ما به گفتگو میپرداخت ، فرزندانش نیز ار راه میرسند تا به مادر سرزده باشند
و شادی این سر زدن را میتوان از خوشامد گویی گرم اش به آنان دریافت
دختر این خانواده که هر روز برای رفت و روب خانه مادر و رسیدگی به وی می آید
و مانند او عاشق همسر و فرزندان خود است
و پسر خانواده که مادر را به اندازه جان خود دوست دارد
این همه محبت و عشق میتواند حاصل چنین زندگی شیرین و توأم با محبتی باشد
امیدواریم تاج بانوهای ایرانی همیشه پاینده و ماندگار باشند تا الگوی زندگی شیرین سنتمدار ایرانی برقرار بماند
تا شاهد بالا رفتن آمار جدایی ها و طلاقهای عاطفی زوجین نباشیم
باید این گنجینه ها را پیدا کرده و ترویج دهیم
ارسال نظر
اخبار برگزیده