وقتی با سکوت، خودمان را متهم می کنیم!
فرقی نمی کند در باب رسوایی امنیتی – اخلاقی پترائوس، رئیس استعفا داده شده ی سازمان سیا چه تحلیل و اندیشه ای داشته باشیم یا از میان روایت های موجود در باب این اتفاق، کدام یک را به کدام دلیل به واقعیت نزدیک تر بدانیم؛ مهم آن است که در میان روایت های موجود، یک روایت رسمی و دولتی هم از این اتفاق وجود دارد و لاجرم سهمی از احتمال صحت را در میان گزینه های پیش رو به خویش اختصاص داده است. طبیعتاً رسانه های همسو با دولت آمریکا می کوشند عملکرد خبری – تبلیغی خود را حول باورپذیر تلقی کردن همین روایت رسمی استوار سازند.
نکته ی قابل توجه تر آن است که این روایت رسمی، اولین روایت ذکر شده از ماجراست و اساساً روایت های بعدتر، گرچه مستدل تر و باورپذیرتر، اما حول همین روایت رسمی شکل گرفته و گرچه حتی صددرصد نقیض این روایت رسمی باشند، طفیلی وجود آن هستند. یعنی اولین کانال نشر خبر رابطه ی نامشروع پترائوس، خود دولت آمریکا و نهادهای وابسته است.
روایت اول یا رسمی، لزوماً روایت أصح نیست؛ اما بحث نه در "صحیح بودن" یا "غلط بودن"، بلکه در اصل "بودن" است. بودنی که با اول بودن، مدیریت افکار عمومی را در اختیار می گیرد و فضای خالی ذهن مخاطب را در اختیار روایت های مخالف قرار نمی دهد... حتی پس از بروز روایت های دیگر، ژستی حق بجانب می گیرد که ما خود، ماجرا را افشا کردیم و اگر قرار بود که راستش را نگوییم، اصلاً نمی گفتیم!
***
فقدان روایت رسمی در بسیاری از اتفاقات جنجال برانگیز در ایران، از معضلاتی ست که معضل بودنش، پس از فتنه ی 88 بیش تر رخ نمود و چالش هایی را در عرصه رسانه و به تبع آن در فضای اجتماعی – سیاسی ایران ایجاد کرد. خصوص آنکه در دوران فتنه، نظام با جنبشی روبرو شد که بعضاً همه ی هویتش در جغرافیای رسانه ساخته و پرداخته می شد و در فضای بیرونی، وجود خارجی نداشت! این شد که آن سو با "باطل" شان میدان داران کذاب عرصه رسانه می شدند و این سو، "حق" شان را در سکوت غیرحرفه ای مسئولین و رسانه ملی شان گم می کردند! آن سو غوغا بود و این سو، خلاء خبری؛ و مخاطب، سرگردان یقین به کذاب بودن بی بی سی و مواجهه با سکوت صداوسیما!
مرگ مشکوک نداآقاسلطان، حمله به پایگاه بسیج نینوا و کشته شدن مادر و دختر خانواده رجب پور در مهدکودک مقابل پایگاه، تعداد کشته شدگان آشوب های پس از انتخابات و ... از مثال های بارز فقدان روایت رسمی دست اول در ایران هستند. فقدانی که فرصتی تام و تمام در اختیار مخالفان نظام قرار داد تا با استفاده از حجم رسانه ای خود، خویش را از جایگاه متهم و حتی مجرم، به جایگاه شاکی و مدعی برسانند و عقده های دیرینه از نظام را فریاد کنند. مرگ یک وبلاگ نویس در بازداشتگاه نیرو انتظامی هم از مثال های تازه اتفاق افتاده در همین زمینه است که در اوج غوغای رسانه ای ضد انقلاب به سردمداری بی بی سی فارسی، با سکوت محض و خلاء خبر رسمی در روزهای اول مواجه شد. بعضی اختلافات سیاسی – عقیدتی انقلابیون منطقه با ایران و لبنان و سوریه هم از همین قسم است؛ اختلافاتی که هیچگاه به مخاطب ایرانی گفته نشده و صرفاً به خبرررسانی از تفاهمات بسنده گشت.
محافظه کاری مسئولین ایرانی در عرصه اطلاع رسانی به مردم، آنقدر پررنگ شده که از حد خبرهای منفی یا حتی ظاهراً منفی هم گذشته و بعضاً در اخبار مثبت هم همین رویه دنبال می شود! ورود پهپاد ایرانی حزب الله به آسمان فلسطین اشغالی یا ایرانی بودن تسلیحات نظامی گروه های مقاومت در غزه، از مثال های این رویکرد است که نشان می دهد اهمیت رسانه هنوز از سوی بسیاری از مسئولین ایرانی درک نشده است. اهمیتی که سید حسن نصرالله درمی یابد و با کمک آن اهداف روانی اش را پیش می برد.
ضرورت وجود روایت رسمی، صرفاً در همین پر کردن فضای خالی افکار عمومی و مجاب کردن آنان و گرفتن فرصت میانداری از رسانه های معاند، خلاصه نمی شود که البته اگر فقط همین یک سود هم حاصل آن می بود، می ارزید که این محافظه کاری یا حتی بی خیالی در خبررسانی و اهمیت قائل نشدن برای رسانه (آن هم در عصر ارتباطات) کنار گذاشته شود.
از موارد دیگری که چنین ضرورتی را اثبات می کند، می توان به نکات ذیل اشاره کرد:
1- سکوت خبری یعنی دعوت ناخودآگاه مخاطب به مشتری رسانه های بیگانه شدن؛ مخاطبی که پی خبر می گردد، لاجرم آن را خواهد یافت. اگر رسانه ی خودی، حرفی برای شنیدن او نداشت، او برای یافتن خبر، به سراغ غیرخودی ها می رود و هر قدر هم بخواهد در قبال تأثیرپذیری آن مقاومت کند، از بخش ناخودآگاه تأثیرپذیری، نمی تواند بگریزد.
ذهن خالی مخاطب را اگر رسانه ی داخلی مجاب نکرد، رسانه ی خارجی آن را با داشته های خودش پر می کند. آنها منتظر خبر رسمی نمی مانند و از قضا این فقدان روایت رسمی برایشان دلچسب تر است تا نه آنچه را که اتفاق افتاده، بلکه آنچه را که خود راغب بودند که اتفاق بیفتد، به قلم و تصویر درآورند.
2- فقدان خبر رسمی، بی اعتمادی به مسئولین امر را موجب می شود. ساده ترین ذهنیت پیش آمده در این زمینه، آن است که "اگر حق با شماست، چرا سکوت کرده اید؟!". طبیعی هست که کسی از فرد محق، توقع سکوت ندارد. خصوصاً سکوتی که زمینه مدعی شدن اهل باطل را فراهم سازد. مرحله ی بعدی این ذهنیت آن است که مخاطب با نوعی توهین به شعور خویش و نامحرم دانستن خود از سوی مسئولین مواجه می شود و در اقدامی متقابل، او نیز مسئولین را نامحرم و جدا از خویش تلقی خواهد کرد.
3- خلاء خبر دولتی، دست دوستداران نظام را برای دفاع از "حق" خالی می کند. مدافعان نظام طبیعتاً به رسانه های آن سوی آب اعتماد نخواهند کرد، از این سو هم که با بی خبری روبرو می شوند، بنابراین در مواجه با ضدانقلاب، دستشان برای دفاع خالی ست و با نوعی گنگی، قافیه را به حریف خواهند باخت...
تجربه های سه سال و نیم گذشته و چالش های ناشی از فقدان خبر رسمی، آیا کافی نیست که مسئولین را متقاعد کند تا از این محافظه کاری بی دلیل دست بردارند؟