روستاي آب و آتش
از استان البرز ديدن كنيد
گروه استانی «تیتریک» /
در تعطيلي آخر هفته تصميم گرفتيم به يکي از ييلاقات اطراف تهران برويم.
همراهانم کرج را پيشنهاد کردند. به سمت استان البرز و شهر کرج که در 35
کيلومتري پايتخت است روانه شديم. به کرج که رسيديم، در آنجا تصميم گرفتيم
ديگر به جاده چالوس نرويم. با خود گفتيم کرج که اين همه جاذبه گردشگري دارد
چرا ما فقط کنار رودخانه در جاده چالوس را ياد گرفته ايم و يکراست به آنجا
مي رويم، آن هم با ترافيک سنگين و مسافت طولاني. لذا از يکي از شهروندان
کرجي در باره جا هاي ديدني کرج سوال کرديم. ايشان جا هاي زيادي را براي ما
نام برد، در بين آنها محله اي را معرفي کرد به نام «آتشگاه» که البته فقط
اسم و آدرس محله را بلد بود، از قدمت و از آثار تاريخي و قديمي اش چيزي نمي
دانست. ما هم به توصيه اين بزرگوار گوش کرديم و با خود دو، دوتا چهارتايي
کرديم و اين بار عوض دل به دريا زدن دل به کوه زديم.
سوار بر ماشين
از وسط شهر کرج به سمت خيابان باغستان که آدرسش را گرفته بوديم حرکت
کرديم. از خيابان باغستان پيچيديم به سمت خيابان رجايي شهر و وارد جاده
آتشگاه شديم. از محلي ها راجع به مسير سوال کرديم، گفتند حدود دو تا سه
کيلومتري بايد به سمت شمال که همان سمت کوه مي شد برويم. گاز ماشين را
گرفتيم و به سمت کوه حرکت کرديم. چند کيلومتري که جلو رفتيم از شهر خارج
شديم و وارد طبيعت تماشايي خارج از شهر شديم. جاده از کمرکش کوه و دره رد
شده بود و در مسير رودخانه کافه رستوران هاي بسياري را ديديم که پذيراي
مراجعان بودند. فضاي طبيعي و زيباي رستوران ها آدم را وسوسه مي کرد که
توقفي کوتاه داشته با کمي استراحت، چاي و آبي هم بنوشيم. منطقه برايمان
تازگي داشت به مسيرمان در جاده ادامه داديم و به دو راهي برغان و آتشگاه
رسيديم. چون مقصدمان از قبل مشخص بود به سمت آتشگاه پيچيديم و در مسير
زيباي آن در حال تماشاي طبيعت و رانندگي بودم که حيفم آمد توقف نکنيم و از
تماشاي مناظر زيباي اطراف لذت نبريم. بعد از کمي استراحت دو باره به راهمان
ادامه داديم. اولش فکر مي کرديم که اين فقط ماييم که به اين منطقه بکر
آمده ايم، جلوتر که رفتيم متوجه شديم که ما آخرين نفري هستيم که وارد اين
زيباکده شده ايم. جمعيت زيادي داخل رستوران ها و کافه هاي سر راه مشغول
استراحت و خوردن غذا بودند. همينطور که به راهمان ادامه مي داديم و رستوران
ها را يکي بعد از ديگري پشت سر مي گذاشتيم به يک تابلو سبز رنگ برخورديم
که رويش نوشته بود بقعه مبارک پير پيران و درخت مقدس، که در کنار آن هم راه
باريکي به سمت دروازه سبز رنگي وجود داشت. پيچيديم و وارد آن شديم و در
ادامه به حياط بزرگي که به بقعه منتهي مي شد رسيديم. فضايي عرفاني داراي
بقعه اي بدون گنبد و ساختماني که هنوز نيمه کاره در کنار آن بود. ناخودآگاه
دوربين را برداشتم و دنبال درختي که مي گفتند سه هزار سال قدمت دارد گشتم،
تمام درخت هاي اطراف را ورانداز کردم اما درختي که بشود گفت قدمتي دو تا
سه هزار ساله داشته باشد را نديدم، چون فکر مي کردم که حتماً درختي با اين
قدمت بايد قدي تا آسمان و قطري چندين متري داشته باشد. طاقت نياوردم و از
متولي آنجا سوال کردم و ايشان بنده را به سمت درخت کوتاه و کم قطري
راهنمايي کرد. وقتي شکل تنه و ساقه هاي آن را ديدم يقين حاصل شد که آن
درخت با آن شکل ظاهري که دارد داراي اين قدمت است. اين درخت، درخت سماگاد
نام دارد. زائريني هم که براي زيارت به آنجا رفته اند به شاخه هاي درخت
تسبيح و پارچه سبز رنگ گره زده اند. تا سر چرخاندم ديدم آقاي متولي رفته
بود. به دنبالش رفتم، اما ديدم بي حوصله است. لذا دانسته هايم را با خواندن
تابلوي نصب شده روي ديوار کنار در ورودي بقعه و سوال از مطلعيني که در
آنجا بودند اينجوري تکميل کردم که پيرپيران يعني بزرگ بزرگان و از
فرهيختگان زمان خود بوده اند و از مقربين حضرت حق هستند. مردم منطقه به اين
باور عقيده دارند، لذا او را مرشد خود دانسته و در اين مکان برايش
زيارتگاه درست کرده اند. بعد از زيارت پيرپيران به مسيرمان ادامه داديم و
به روستاي آتشگاه رسيديم. روستايي زيبا در دامنه کوه و کنار دره، با خانه
هاي قديمي و جديدساخت در بين درختان، آرامش خاصي داشت. از محلي ها راجع به
اسم روستا سوال کرديم، گفتند اين مکان در گذشته محل سکونت زرتشتيان بوده
است و به نام هاي آتشکوه يا آتشکده ناميده مي شده که آثاري از دوره
اشکانيان و ساسانيان نيز در آن به جاي مانده است. تل مهديخاني و قلعه
دوبرار از آثار تاريخي به جاي مانده از دوران ساساني در اين روستا است.
همچنين سنگ هاي آتش زنه و گورستان قديمي قدمت تاريخي اين منطقه را مي
رساند.
محصولات باغ هاي روستا گيلاس، توت و گردو است. در کوه هاي اطراف اين روستا گياهان خودروي دارويي نيز وجود دارد.
مردم منطقه با گويش خاص محلي که بسيار هم شيرين و شيواست صحبت مي کنند. از
جاده کناري ده به سمت کوه ادامه مسير داديم و پس از عبور از چند رستوران و
تفرجگاه به بالاي تپه اي رسيديم که به شهرک کارکنان و استادان دانشگاه
آزاد منتهي مي شد و جاده به بن بست مي رسيد. به ما هم اجازه ورود ندادند و
مجبور شديم چند لحظه اي در بالاي آن تپه توقف کنيم. از ماشين که پياده شديم
و به کنار تپه آمديم احساس کرديم که کل استان البرز از شهر کرج تا شهريار و
حتي تا نقاط دورتر يعني جاده ساوه در زير پاي ماست. آنقدر منظره جالب و
تماشايي بود که حدود نيم ساعتي ما را به خود مشغول کرد.
ارسال نظر
اخبار برگزیده