اختصاصی "تیتر1"/
40 سال زندگی عاشقانه دوهوو در کنارهم/ مهربانی دو هوو با هم باعث شد پای زن سوم به زندگی باز نشود
دو هوو که هردو بچه دار نشده اند ، 40 سال با رفاقت و مهربانی در کنار هم زندگی کرده و یار گرمابه و گلستان یکدیگر بوده اند و بدین ترتیب از ازدواج سوم مرد داستان ما جلوگیری کرده اند.
گروه استانی «تیتریک»،وقتی نعمت الله با ربابه عروسی کرد ، دوست داشت بچه های زیادی داشته باشد تا در کار زمین و نگهداری از باغ کمک حالش باشند و در روزهای پیری ، همچون عصایی محکم دستان وی را در دست بگیرند.
اما سه سالی که از زندگی آنها گذشت ، از پیدا شدن سروکله بچه خبری نشد که نشد.
زمانهای قدیم هم که مانند امروز نبود که به فکر دارو و درمان باشند، سریع صفت عقیم بودن را به زن چسبانده و آستینهای همت را برای آوردن یک زن جدید که تازه نفس و بارور باشد بالا میزدند.
اینها را ربابه زن اول نعمت الله میگوید و با لحن مهربان خاصی که دارد ادامه میدهد : زمان ما رسم بود زن با لباس سفید به خانه بخت رفته و با کفن خارج شود ، برای همین جای هیچ اعتراضی برجا نمیماند و همین که مهر شوم طلاق بر پیشانیت نمیخورد باید میرفتی و خدا را شکر میکردی.
ربابه ادامه میدهد : روزهایی که مادرشوهر و خواهرشوهرانم به دنبال دختر برای نعمت الله میگشتند بدترین روزهای زندگیم بود ولی چاره ای نداشتم ، فقط دعا میکردم که زیاد بدجنس نباشد و مرا اذیت نکند.
وی با گفتن این حرف که لحظه ای هم به رفتن از کنار نعمت الله فکر نکردم چون دوستش داشتم گفت : خلاصه روزهای شکنجه آور تمام شد و جمیله به خانه ما آمد ، با لباس عروس و تور سفید ، کمربند قرمزی هم بر کمرش بسته بودند تا شگون داشته باشد و فرزندان زیادی به نعمت بدهد.
ربابه ادامه داد: اما از بچه خبری نشد که نشد و جمیله برعکس من آنقدرها هم ساکت و مظلوم نبود که زیر بار حرف خانواده نعمت الله برود و به آمدن زن سوم رضایت بدهد ، آنقدر جنگید و دعوا کرد تا نعمت قبول کرد که نمیشود ایراد از دو زن باشد و مطمئنأ این خود او است که عقیم و مشکل دار است.
زن اول نعمت الله گفت : در تمام این سالها من و جمیله با هم دوست و خواهر بودیم و در خیلی از مواقع بهترین و بزرگترین مدافع من در مقابل فامیل نعمت الله و مردم بیرون و حتی در دعواهای من و شوهرم هوویم بود.
ربابه افزود : دو زن بودیم که سرنوشت برای ما اینطور نوشته شده بود و زندگی برای ما اینگونه خواسته بود ، همین مهربانی و همدستی ما با هم دیگر باعث شد پای زن سوم به زندگی ما باز نشود ، چون خانواده نعمت الله هرگز قبول نمیکردند که ایراد امکان دارد از ناحیه پسر خوشان باشد و مدام زیر گوشش زمزمه میکردند که باز هم زن بگیرد.
وی محجوبانه گفت : راضی هستیم به رضای خدا و در کنار اقوام و خودمان با آرامش زندگی میکنیم ، من که حال مخالفت و کشمکش ندارم ولی جمیله هنوز هم زیر بار حرف کسی نمیرود و حرف خود را پبش میبرد...حالا هم که به همراه اقوام برای هواخوری بیرون آمده ایم ، با نعمت الله قهر است و ترجیح میدهد آنور بنشیند ، هرچه هم من اصرار میکنم فایده ندارد.
این زن ساده دل و مهربان آذری در پایان میگوید : آنقدر به جمیله عادت کرده و او را دوست دارم که گاهی فکر میکنم بعد از صدو بیست سال رفتن او از این دنیا من هم طاقت نیاورم و بمیرم ، شاید چون بچه ای نداشتیم و تنهایی همدیگر را با دوستی پر کردیم.
ربابه ادامه داد: آنقدر که ما به هم عشق و عاطفه دادیم و وابسته هستیم به نعمت الله کار نداشتیم و بیچاره را به حساب نیاوردیم.
اما سه سالی که از زندگی آنها گذشت ، از پیدا شدن سروکله بچه خبری نشد که نشد.
زمانهای قدیم هم که مانند امروز نبود که به فکر دارو و درمان باشند، سریع صفت عقیم بودن را به زن چسبانده و آستینهای همت را برای آوردن یک زن جدید که تازه نفس و بارور باشد بالا میزدند.
اینها را ربابه زن اول نعمت الله میگوید و با لحن مهربان خاصی که دارد ادامه میدهد : زمان ما رسم بود زن با لباس سفید به خانه بخت رفته و با کفن خارج شود ، برای همین جای هیچ اعتراضی برجا نمیماند و همین که مهر شوم طلاق بر پیشانیت نمیخورد باید میرفتی و خدا را شکر میکردی.
ربابه ادامه میدهد : روزهایی که مادرشوهر و خواهرشوهرانم به دنبال دختر برای نعمت الله میگشتند بدترین روزهای زندگیم بود ولی چاره ای نداشتم ، فقط دعا میکردم که زیاد بدجنس نباشد و مرا اذیت نکند.
وی با گفتن این حرف که لحظه ای هم به رفتن از کنار نعمت الله فکر نکردم چون دوستش داشتم گفت : خلاصه روزهای شکنجه آور تمام شد و جمیله به خانه ما آمد ، با لباس عروس و تور سفید ، کمربند قرمزی هم بر کمرش بسته بودند تا شگون داشته باشد و فرزندان زیادی به نعمت بدهد.
ربابه ادامه داد: اما از بچه خبری نشد که نشد و جمیله برعکس من آنقدرها هم ساکت و مظلوم نبود که زیر بار حرف خانواده نعمت الله برود و به آمدن زن سوم رضایت بدهد ، آنقدر جنگید و دعوا کرد تا نعمت قبول کرد که نمیشود ایراد از دو زن باشد و مطمئنأ این خود او است که عقیم و مشکل دار است.
زن اول نعمت الله گفت : در تمام این سالها من و جمیله با هم دوست و خواهر بودیم و در خیلی از مواقع بهترین و بزرگترین مدافع من در مقابل فامیل نعمت الله و مردم بیرون و حتی در دعواهای من و شوهرم هوویم بود.
ربابه افزود : دو زن بودیم که سرنوشت برای ما اینطور نوشته شده بود و زندگی برای ما اینگونه خواسته بود ، همین مهربانی و همدستی ما با هم دیگر باعث شد پای زن سوم به زندگی ما باز نشود ، چون خانواده نعمت الله هرگز قبول نمیکردند که ایراد امکان دارد از ناحیه پسر خوشان باشد و مدام زیر گوشش زمزمه میکردند که باز هم زن بگیرد.
وی محجوبانه گفت : راضی هستیم به رضای خدا و در کنار اقوام و خودمان با آرامش زندگی میکنیم ، من که حال مخالفت و کشمکش ندارم ولی جمیله هنوز هم زیر بار حرف کسی نمیرود و حرف خود را پبش میبرد...حالا هم که به همراه اقوام برای هواخوری بیرون آمده ایم ، با نعمت الله قهر است و ترجیح میدهد آنور بنشیند ، هرچه هم من اصرار میکنم فایده ندارد.
این زن ساده دل و مهربان آذری در پایان میگوید : آنقدر به جمیله عادت کرده و او را دوست دارم که گاهی فکر میکنم بعد از صدو بیست سال رفتن او از این دنیا من هم طاقت نیاورم و بمیرم ، شاید چون بچه ای نداشتیم و تنهایی همدیگر را با دوستی پر کردیم.
ربابه ادامه داد: آنقدر که ما به هم عشق و عاطفه دادیم و وابسته هستیم به نعمت الله کار نداشتیم و بیچاره را به حساب نیاوردیم.
ارسال نظر
اخبار برگزیده
چه مهربون
عزیزم
ای کاش منم.بتونم با هووم کنار بیام
برام دعا کنین