نامه گلایه آمیز یک معلم بازنشسته کرجی
این بازنشسته در نامه ارسالی نوشته است: نمیدانم از کجا و چگونه شروع کنم. در خانواده فقیر متولد شدم و از همان زمان لذت بردن کودکی از محبت مادر محروم شدم .با هر دردی ساختم و سوختم تا درس بخوانم. به آرزوی قلبیم برسم و لذت استخدام در آموزش و پرورش تمام سختی های ماقبل زندگیم را از یادم برد. به هر حال در طول سی سال خدمت در این مکان مقدس و با وجود شرایط سخت توانستم با روی سفیدی بازنشسته شوم.
در اوج جوانی در مناطق محروم خدمت کرده ام و با عنایت خداوند و عشق و علاقه ی خودم به شغلم در سنگر تعلیم و تربیت بتوانم به خوبی بدرخشم و حتی دانش آموزانی تحویل جامعه داده ام که الان در بهترین پست های دولتی مشغول به خدمت گذاری به مردم می باشند.
رمز موفقیت هرکس می تواند بدون شک در وحله اول همان عشق و علاقه قلبی به شغل مورد نظرش باشد.ای کاش می توانستم و وقت داشتم از این شفاف تر سخن بگویم و یا قضاوت را برعهده ی خوانندگان بگذارم. من یک مدیر نمونه بوده ام و در سال های سال چه تعداد محصل به جامعه تحویل داده ام. خدا گواه است که هیچگونه قصوری نداشتم چون کار ما شغل انبیاست.
این معنا که ما باید رسالتی را که بر عهده ی ماست به نحو احسن به انجام برسانیم .گاهی اوقات یادم است حتی بخاطر کمبود سرانه، کار خدماتی و تعمیرات مدارس را خودم انجام دادم بدون هیچ چشمداشتی طبق خلوص نیتم و گذران وقت حتی در زمان ساعات شخصیم در خدمت دانش آموزان باعث شد حتی بچه هایم هم علاقه شدید به این شغل شریف پیدا کنند.
اگرچه اینک بازنشسته ام ولی وجدانی آسوده دارم که درموقع جنگ و منطقه جنگی بین بیماری فرزندم و حاضر بودن در سنگر تعلیم و تربیت باید یکی را انتخاب کنم. شما باشید چه کار می کردید. طبق عرایضم مسلم است که در سنگر مدرسه حاضر شدم چرا که حق به گردن بودم و احساس مسئولیت می کردم تا جایی که در زمان جنگ دو فرزندم را در همین راه که نبود پول و نبود وقت و امکانات از دست دادم و هر گاه به اوج خدماتی که داشتم فکر میکنم واقعا عذاب وجدان ندارم چون نان آموزش و پرورش حلال است و نتیجه اش فرزندانی صالح است که دارم. هشت سال جنگ در منطقه جنگی و خدمت در آنجا با گفتن آسان است.
وقتی از مشکلاتم بگویم که با اینکه معلمی شغل انبیاست چرا اینک با سی سال سنوات درخشان بچه هایم در حسرت این شغل شریف شب را به روز برسانند. چرا اینک من باید در این سن پنجاه و پنج سالگی بخاطر مشکلات زندگی مجبور شوم که کار کنم. انصافا جامعه فرهنگی انسان ساز و پایه هرکشوری است. کدام معلم است که دو شغله نباشد.
چرا من باید به علت بی حمایتی دولت مستاجر باشم. آقای وزیر آیا شما دو شغله اید یا همانند من نوعی ناهار و شامتان یکی است. وقتی کار می کنی برای غریبه ای که هم نوع خودت نیست و نمی دانی مزد کارت را می گیری چه حالی داری. آیا با حقوق بازنشستگی دو دانشجو و اجاره مغازه و اجاره منزل و دفترچه های قسط ما زیر خط فقریم یا نه؟
چرا باید بچه هایم از درد چشم رنج ببرند. چرا باید چرا باید از کلینیک و پزشک های خصوصی فرهنگیان بی بهره باشیم؟ آیا شما دغدغه سر برج برای اضافه پول پیش و اجاره خانه را دارید؟ ایا از درد کلیه، میگرن و …رنج برده اید؟ شب ها و روزها را سپری کنید و حسرت به دل سلامتی باشید.چرا باید دفترچه ها و بیمه های ما در جایی که الان مور نیاز است باید همه آزاد باشد و کلی هزینه پرداخت کنیم؟
مگر پولی که از ما کم می کنند به کجا می رود؟ آیا همانند ما حسرت به دل یک مسافرت برای خانوداه ات هستی؟ ایا کارشناس بیکار داری؟ آیا انصاف است که من با موی سفیدم بروم و کارهای خدماتی برای خانواده ام انجام دهم که پولی بگیرم که خرج دانشگاه فرزندم رابدهم؟ پول کتاب را از کجا بیاورم؟
آیا همانند فرزندان ما بچه های شما حسرت به دل ماهی دو بار خرید میوه داشته باشند؟ آیا فرزندان شما سالی یک بار کباب و ماهی می خورند؟ آیا پول تو جیبی از شما می خواهند؟ آیا خانواده شما همانند خانواده من آرزو دارند یک روز بی دغدغه ناهار دور هم باشند؟ آیا می دانی که وقتی خانواده من از روز آمدن پدر و روز پدر شرم دارند و حاضرند در تقویم حذف شوند؟ آیا آنها دل ندارند که بخواهند با یک هدیه ناقابل از زحمات پدرشان تشکر کنند؟
چند روز و چند سال شرمندگی از روی ما بکشند و بر عکس وقتی سفره خالی برای فرزندت پهن می کنی و غذای مانده چند روز پیش سر میکنی و احساس شرم می کنی. چند سال است که من با وعده های دروغین به فرزندانم که فقط امسال مشکل دارم اینک هشتاد و شش بازنشسته شده ام ولی هیچوقت وضع زندگیم خوب نشد.
آخر کسر شان معلم نیست که به جای امنیت خاطر به کلاس رفتن دغدغه معیشت و خانواده داشته باشد و نتیجه اش این همه عواقب نا به هنجاردر مدارس شود . آیا شغل انبیا این است که اگر بتوانی یک کلاس را آینده سازی کنی و تحویل جامعه بدهی ولی با اعصاب و روان نا آرام.
از پس هزینه زندگی برنیایی و شیفت مخالف به کارگری بروی و لباس تدریس کارگریت یکی باشد.یا خط فقر به چه می گویند؟ ایا معلم خستگی پذیر است؟ آیا می داند امنیت و آرامش و استراحت یعنی چه؟ آیا با این همه دغدغه چطور می توان با روحیه شاد سرکلاس حاضر شد و دین ادا نمود؟ آیا شما هم کفش کارگری و مهمانیتان یکی است ؟
چرا باید بچه های ما از لباس پوشیدن ما شرم داشته باشد؟ وقتی مجبوری برای خرید سیب زمینی و پیاز منزلت کولر سریس کنی. نه مسکنی داریم نه زندگی خوبی و نه آرامشی و نه حق استخدام فرزندانمان فراهم شده.آیا وقتی هفتاد هزار تومان پول عینک آزاد به دکتر می دهی چه پولی برایت می ماند. با این وجود تمام انگشت های خانواده به سوی نان آور خانواده است. آخر تا کی با شکم گرسنه می توانم جان بکنم؟ چرا عمر خود و خانواده ام را تمام با استرس و نبود امکانات وکلی حسرت به سر ببرم.
فقر معلم گر بود زمزمه محبتی هیچوقت به مکتب نیاورد طفل گریز پای را
با این اوصاف نمی دانم که کی بازنشسته میشوم که در کنار خانواده ام که تمام مسئولیت را در حق فرزندانم همسرم به دوش کشیده است بتوان یک روز را کامل و بدون حسرت سپری کنم. آیا می دانید در انتظار پول جهیزیه جور کردن چقدر تلخ است؟ و اینک اگر بخواهی مرا قضاوت کنی کفش هایم را بپوش و راه هایی را که رفته ام برو بعد قضاوتم کن . الان به نظر شما چه سنی برای بازنشستگی فرهنگیان خوب است؟ با تجربه ای که من دارم تا دم مرگ قشر فرهنگی بازنشستگی ندارد. اگر بخواهم بنویسم زبان قادر نیست و قلم عاجز است. مثنوی هفتاد من کاغذ میشود. آیا با این اوصاف به نظر شما معلم که رسالت مهمی بر دوش میکشد روزی هم دارد که به او تبریک گفت؟
خواهش میکنم درج فزمایید تا همه بدانن انانی که خود را به خواب زده اند