بهنام محمدی راد، نوجوان شهید روزهای مقاومت خرمشهر!
واکنون این شهرفردیس کرج است که به خود می بالد …و افتخار دارد خانواده ی اولین شهیدنوجوان روزهای خون بار خونین شهر را در خود جای داده است…
امروز… به بهانه ی سوم خرداد "روز مقاومت وپیروزی”از مقاومت بزرگ مرد کوچکی سخن می گوئیم که دانسته انتخاب راه کرد وعاشقانه ایستاد تاذره ای از خاک وطنش را به بیگانه نفروشند…از اسطوره ی روز های تاریک وپردود خرمشهر میگوئیم…از شهید بهنام محمدی راد…
اومتولدروز۱۲بهمن سال ۴۵بود …۱۲سال بعد درروز تولدش (۱۲بهمن۵۷) مردی به کشورش پانهاد که با آمدنش انقلابی به پا شد…امام خمینی آمد وپیرمراد بهنام شد…
درروزهایی که فوتبال با توپ های پلاستیکی دولایه تنها دغدغه ی همسالانش بود بهنام سخنان رهبرش را از رادیو گوش می داد…وآرزویش افتخارآفرینی برای کشورش بود…
بهنام متولد خرمشهربود…شهری خرم که با خیالی آسوده کنارکارون ایستاده بود ونخل هایش درظهر های سوزان سایه ی آرامش را به ساکنانش هدیه می داد…
اما….شهریور۵۹ فرارسید…آرامش از شهر خرم رخت بربست …دشمن به شهربهنام تاخت و نخل ها راسربریدوصدای خمپاره وتانک آهنگ گوش خراش شهر شد…
تاخت وحشیانه ی دشمنان درخیابان های خرمشهر ثانیه به ثانیه بیشتر می شد…دیگر جنگ ،جنگ برسر باز پس گیری شهر نبود…اهالی باید زنان ودختران خود راازچنگال متجاوزان دور می کردند…!!!
پس از آن خرمشهریان باامید بازگشت …به ناچارکلیدهای خانه را در امن ترین جای کوله های کوچکشان گذاشتند و آوارگی شان راآغاز کردند!!!
بهنام بزرگ منش آن روزها پس از یورش ناجوانمردانه ی بعثی ها مادرش را به رفتن سفارش کرد وخودش برای دفاع از شهر مردانه ایستاد…
بهنام های بسیار ی برای پاسداری از خرمشهر ماندند …صدام بی خبرازمردانگی آن بهنام ها سقوط شهرشان را جشن گرفته بود وباز پس گیری خرمشهر را غیرممکن قلمداد می کرد….
بهنام سیزده ساله ،با ترفند های خاص وشگفت آور خود کم کم به مهره ی شناسایی مبدل شده بود بارها به دست مزدوران ارتش بعث افتاداما با گریه ابرازکرده بود که به دنبال مادرش می گردد وپس از سیلی خوردن شادمان با در دست داشتن اطلاعات بسیاری از موقعیت دشمن نزد فرمانده اش بازگشته بود…
بهنام بارها بعثی ها رافریب داده بود و علاوه بر شناسایی از کنسروها،نارنجک ها وفشنگ های آنها برای رزمندگان غنیمت آورده بود…!!!
پسرک چابک خرمشهر روزها به رزمندگان سلاح می رساند وشب ها موقعیت عراقی ها را شناسایی می کرد…
بادیدن موهای بریده شده ی دخترکان شهرش بردر ودیوارتخریب شده ی شهر جانش می سوخت وسنگینی تفنگ رابردوش های کوچکش می پذیرفت…
اومردانه جنگید وسرانجام در۲۸ مهر۵۹،مهرش را به خاکش ثابت کرد و خونش نخل های خونین شهر را آبیاری کرد…
خون بهنام به خرمشهر جان داد …وخرمشهر با مقاومت جانانه ی هم محلی ها وهم رزمان بهنام در۳خرداد۶۱روزی که جای خالی بهنام بیش از پیش احساس می شدآزاد شد وشهر بهنام سرفرازدوباره به آغوش وطن باز گشت…
مادربهنام هنوز باگذشت سال ها در۱۲بهمن هرسال،۱۳سالگی فرزندش راجشن می گیرد…
بهنام محمدی راد هنوز و همیشه زنده است..ونگاه پرغرورش رادر گوشه ا ی از شهرمان جا گذاشته است…
کاش گاه درگذرازشهرمان نگاهی به نگاه بهنام داشته باشیم…
روحش شاد ویادش گرامی
وصیت نامه نوجوان شهید”بهنام محمدی راد”
بسم الله الرحمن الرحیم
من نمیدانم چه بگویم. من و دوستانم در خرمشهر می جنگیم به ما خیانت می شود. من می خواهم وصیت کنم , هر لحظه در انتظار شهادت هستم . پیام من به پدر و مادر ها این است که بچه های خود را لوس و ننر بار نیاورید از بچه ها می خواهم امام را تنها نگذارند و خدا را فراموش نکنند . به خدا توکل کنند . پدر و مادرها فرزندان خود را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیاورید.