جغد نفاق در جاودانگی اش جاماند
حالا استراتژی غلط رجوی به بن بست سیاسی رسیده بود…..قطعنامه پذیرفته شده بود واو برای حفظ بقای خودش ،مدام درگوش صدام می خواند که انقلاب رامنقلب کند!
صدام هم سنگ وگنجشک رامفت یافت ورجوی را برای حمله به خاک اجدادی اش مهیا کرد…
فرمانده (رجوی!) از آن پس هرشب خواب تهران را می دید…
سرانجام سوم مرداد رسید….تن زخمی ایران ،تازه داشت آسودگی را تجربه می کرد که جغدها سررسیدند…
ایران، خنجرازپشت خورده بود…
درناباوری مردم….رجوی ویارانش کارناوالی به راه انداختند وکوه و شهرها راگذراندند تا به تنگه رسیدند…تنگه ؛تنگنایی برایشان شد وبوی گندخیال خام فرمانده را درآورد!
سپاه سررسید…مرصادی به پا کرد و فروغ دروغین رجوی را فوت کرد و ادواتش را سوزاند…
چندی قبل رهبری پذیرش قطعنامه را نوشیدن جام زهر تلقی کرده بود ،همین جمله دل مردان سپاه را اندکی لرزانده بود…اما….
گویا خدا می خواست ایران جامی شیرین تر از عسل بنوشد…جاماندن فروغ جاویدان درخاک ایران نوشدارویی برای زهر قطعنامه شد…
خستگی از جان مردم رخت بربست…گویی این عین پیروزی بود…
رجوی که با ادعای تصاحب ساده خاک ایران ، باکف زدن های صدام تاتی تاتی می کرد آن چنان بر زمین خورد که تاهنوزهم فلج وزمین گیرمانده است…
مرصاد توانست تنها با ۳ گردان ازسپاه وبسیج ۲۵ تیپ ازمجاهدین ضدخلق را درهم بشکند…
رجوی زمانی که خیال رژه از مهران تا تهران را درسر می پروراند فراموش کرده بود مردان سرزمین پدری اش همیشه در کمین جغدها نشسته اند!
"ان ربک لبالمرصاد”