فرياد غريبانه مردي كه هرروز رساتر مي شود
گروه فرهنگی «تیتریک»، هاديان البرز نوشت: ای که شستی ز اشک، خاک کوی حسین/میرسد بر مشام، از تو بوی حسین
از نوای غریبانه استغاثة امام حسین (علیه السلام) ، سالها و قرنها میگذرد، اما انعکاس آن را میتوان در لحظه لحظه تاریخ به گوش جان شنید، این فریاد نه تنها رو به خاموشی و افول نگذاشته، بلکه هر روز رساتر و پرصلابتتر، خروش و جوشش آزادگان عالم را افزوده است.
گویا امام حسین (علیه السلام) سالها و قرنها چشم به راه دوخته و به انتظار نشسته است؛ تا امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف، ندایش را پاسخ گوید؛ پرچم بر زمین ماندهاش را به دوش گیرد؛ داغهای کهنهاش را التیام بخشد و آرمانهای بلندش را لباس تحقق بپوشاند. روز ظهور، هنگام پاسخ به استغاثة مظلومانة امام حسین (علیه السلام) است و حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پاسخ دهندة آن. در این گسترة بیانتها و افقهای دور آن، کسی به خروش و التهاب فرزندش که برای رسیدن آن روز، گذر آرام آرام و جانکاه لحظهها را به تماشا مینشیند و روزها و سالها را با چشمان منتظرش بدرقه میکند وجود ندارد.
به راستی چه رمزی مهر سکوتْ بر لبان بسته و چه سرّی در این میان رخ پنهان کرده است؟ چرا یاد امام حسین (علیه السلام) همیشه و همه جا، همراه و هم پای یاد حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است؟ چرا هر جا سخن از حسین (علیه السلام) است، نام حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیز رخ میگشاید؟ چرا عاشورا روز «ظهور» است و یاد حسین (علیه السلام) آغازین کلام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف)…؟
امام مهدی اولین آیه سوره حضرت مریم را به امام حسین تأویل نموده است:
«سعد بن عبدالله قمی گوید: به امام عصر ـ ارواحنا له الفداه ـ عرض کردم: «ای فرزند رسول خدا! تأویل آیه ?کهیعص? چیست؟ فرمود: «هذه الحروف من انباء الغیب، اطلع الله علیها عبده زکریا، ثم قصّها علی محمد? و ذلک ان زکریا سأل ربه ان یعلّمه اسماء الخمسة فاهبط علیه جبرئیل فعلّمه ایاها …؛ 1 این حروف از اخبار غیبی است که
. کمال الدین، ج 2، ص 420، ب43، ح21؛ معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام)، ج4، ص259.
خداوند زکریا را از آن مطّلع کرده و بعد از آن داستان آن را به حضرت محمد? باز گفته است…».
داستان از این قرار است که: زکریا (علیه السلام) از پروردگارش درخواست کرد که «اسماء خمسة طیبه» را به وی بیاموزد. خداوند متعال، جبرئیل را بر او فرو فرستاد و آن اسامی پاک را به او تعلیم داد.
زکریا (علیه السلام) چون نامهای محمد، علی، فاطمه، و حسن? را یاد میکرد، اندوهش برطرف میشد و گرفتاریش از بین میرفت. و چون حسین (علیه السلام) را یاد میکرد، بغض و غصّه، گلویش را میگرفت و میگریست و مبهوت میشد.
روزی گفت: بارالها! چرا وقتی آن چهار نفر را یاد میکنم، آرامش مییابم و اندوهم برطرف میشود؛ اما وقتی حسین (علیه السلام) را یاد میکنم، اشکم جاری میشود و نالهام بلند میشود؟
خدای تعالی او را از این داستان آگاه کرد و فرمود: ?کهیعص?! «کاف» اسم کربلا و «هاء» رمز شهادت عترت طاهره است، و «یاء» نام یزید قاتل حسین (علیه السلام) و «عین» اشاره به عطش و «صاد» نشان صبر او است.
زکریا (علیه السلام) چون این مطلب را شنید، نالان و غمگین شد و تا سه روز از عبادتگاهش بیرون نیامد، و به کسی اجازه نداد نزد او بیاید. و گریه و ناله سر داد و چنین نوحه گفت:
بارالها! از مصیبتی که برای فرزند بهترین خلایق خود، تقدیر کردهای دردمندم.
خدایا! آیا این مصیبت را بر آستانة او نازل میکنی؟ آیا جامة این مصیبت را بر تن علی (علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) میپوشانی!؟ آیا این غم را بر ساحت آنان فرود میآوری؟
بعد از آن گفت:
بارالها! فرزندی به من عطا کن تا در پیری چشمم به او روشن شود و او را وارث و وصّی من قرار ده؛ آنگاه مرا دردمند او گردان؛ همچنان که حبیبت محمد? را دردمند فرزندش گرداندی.
خداوند، حضرت یحیی (علیه السلام) را به او بخشید و او را دردمند وی ساخت. لذا بین امام حسین (علیه السلام) و حضرت یحیی نیز شباهتهایی وجود دارد؛ مانند اینکه هر دو شش ماهه به دنیا آمدند و نحوه شهادت هم شبیه به همدیگر است؛ یعنی شقیترین فرد سر مقدّس آنان را از تن جدا نمود و برای فرد ناپاکی هدیه فرستاد و او نیز سر مقدّس را داخل طشت طلا گذاشت.1
. ارشاد، ص251؛ مناقب شهرآشوب، ج4، ص85؛ بحارالأنوار، ج45، ص89 و 299؛ معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام)، ج3، ص182. واقعه شهادت حضرت یحیی (علیه السلام) نیز این گونه است:
«هیردویس» پادشاه عصر با زنی بنام «هیردویا» ازدواج کرد؛ این زن از شوهر سابق خود دختری زیبا و آشوبگر داشت که دارای قامتی موزون و اندامی دلربا بود. در روز جشن ولادت «هیردویس» دختر رقص دلانگیزی نمود، به طوری که همه حضار و شخص پادشاه را سخت تحت تأثیر حرکات و اطوار فریبنده خود قرار داد. بعد از آن روز چنان پادشاه فریفته دختر خوانده خود شد و دل در گرو عشق او باخت که از او خواست هر خواهشی دارد از وی بخواهد تا دستور دهد روا گردد.
ماجرای عشق پادشاه و نظر سوء او نسبت به دختر زن خود فاش شد و در شهر منعکس گردید. حضرت یحیی به پادشاه اعلام خطر کرد که این عمل برخلاف حکم تورات و شرع حضرت موسی (علیه السلام) است، و ملازم است که از مراوده و احیاناً ازدواج با او بپرهیزد.
دختر و مادرش که وجود یحیی مبلّغ دین را مخلّ آسایش و انجام نقشه خویش میدانستند، روزی که شاه اظهار تمایل به وصال دختر نمود، بهانه گرفتند که تا یحیی زنده است این عشق سر نمیگیرد و شاه به وصال معشوق نخواهد رسید.
شاه که در دام افسون مادر و دختر واقع شده و دل و دین از دست داده بود، یحیی را خواست و در حال غلبه هوا و هوس دستور داد سر نازنین او را میان طشتی از بدن جدا سازند.
حضرت یحیی (علیه السلام)، در آن هنگام سی ساله بود، در آن زمان پسر خالهاش حضرت عیسی (علیه السلام)، در میان خلق بود و هنوز صعود نکرده بود؛ یک قطره خون حضرت یحیی (علیه السلام) به روی زمین ریخت و مانند فواره جوشید. جوشش این خون بنیاسرائیل را به وحشت و اضطراب و ننگ و بدنامی فرو برد، تا یکی از پادشاهان بابل (جنوب عراق) لشکری به فلسطین کشید و گروه زیادی از یهود را به قتل رسانید، تا خون از جوشش ایستاد. در برخی از منابع نام این پادشاه را چنانکه مشهور است «بخت النصر» نوشتهاند در صورتی که وی در سال 606 قبل از میلاد از دنیا رفته است و با ولادت حضرت یحیی (علیه السلام) تطبیق نمیکند.