استوار باشکوه یا خمیده قامت؟
تلنگری تلخ در باب اشتغال ناگزیر زنان سرپرست خانوار در پایتخت
در باب اشتغال زنان بسیار گفته و نوشته اند، در این مجال نگاه دیگری به اشکال نوین اشتغال بانوان در شهر تهران خواهیم داشت،
گروه اجتماعی«تیتریک»/متروی تهران محلی است برای مشاهده و کشف انواع پدیده های اجتماعی نوظهور و البته اشتغال بانوان، به ویژه خط یک مترو که تنها خط شمالی – جنوبی افتتاح شده ی متروی تهران می باشد(سایر خطوط مترو شرقی – غربی بوده و از لحاظ فرهنگی عمدتا تحت تاثیر مرکز شهر و نواحی نزدیک به آن هستند، ولی خط یک از جنوبی ترین نقاط تهران آغاز شده و تا شمال آن امتداد پیدا می کند، در نتیجه تنوع فرهنگی دیده شده در آن بیشتر است).
دستفروشی اولین پدیده ای است که یک متروسوار با آن روبرو می شود، از پیرزنانی که توان راه رفتن ندارند تا دختران نوجوان و جوان اجناس و کالاهای گوناگونی از قبیل البسه، لوازم آشپزخانه، لوازم آرایشی، مواد خوراکی، بدلیجات و در مواردی کتاب، سی دی، کالاهای تبلیغ شده در ماهواره و ... را به فروش می رسانند، برخی گروهی و برخی دیگر به شکل انفرادی فعالیت می کنند، برخی ظاهر ساده و کارگری دارند و برخی دیگر ظاهری آراسته، برخی برای کمک خرج خانواده و رفاه فرزندانشان کار می کنند، برخی چون تازه از دبیرستان فارغ التحصیل شده اند و شغلی ندارند، برخی برای تامین هزینه ی تحصیل، برخی بدون نیاز مالی و تنها برای کسب درآمد بیشتر؛ اما تعداد نه چندان کمی از این زنان تنها نان آوران خانه ی خود هستند، خواه خود سرپرست خانواده باشند و یا خانواده شان بدسرپرست باشد.
عمده ی شاغلین متروسوار بانوان میانسال کارمند و کارگر و دختران جوان منشی و کارمند و تعدادی هم کارگر هستند، انگیزه های اشتغال این دسته نیز همانند دستفروشان است، با این تفاوت که افرادی که نان آور خانواده ی خود نیستند در این دسته بیشتر دیده می شوند، در واقع تعداد افرادی که اشتغال آن ها مساوی با شکم سیر فرزندانشان است، در این دسته کمتر است، در بین کارمندان و تعداد کمتری از کارگران و دستفروشان مادرانی را می بینیم که برای تامین هزینه های تحصیل فرزندانشان در مدارس غیرانتفاعی، کلاس های هنری و در مجموع- هزینه های زندگی در مناطق بالاتر از جنوب و مرکز شهر رنج و خستگی اشتغال بیرون از منزل را به جان می خرند. علاوه بر اینها کم نیستند زنان و دختران جوانی که برای رسیدن به رفاه مادی بیشتر به منشی گری در شرکت های خصوص مشغول اند، مواردی همچون سفرهای تفریحی خارج از کشور. فارغ از تبعات فرهنگی کار در شرکت های خصوصی که موارد گزارش شده از نقض حریم های عفاف در آن ها بسیار است، جای تعجب دارد که چطور بخشی از دختران جوان یک جامعه حاضر می شوند برای رسیدن به قدری تجربه های مادی بیشتر شرایط کار در مکان هائی که مشخص است تعهدی نسبت به فرهنگ عمومی جامعه ندارند را قبول کنند؟ باید در نظر داشت این جوانان اغلب دیپلمه ها و یا فارغ التحصیلان کارشناسی ای هستند که به جز آشنائی با مبانی آفیس و شاید قدری تجربه ی حسابداری مهارت ویژه ای ندارند، البته به جز روابط عمومی بالا که پیش شرط شغل هائی از این دست است.
در اینجا قصد نداریم نیازهای کاذبی که یک مادر یا یک زن و دختر جوان از آسایش و آرامش خود و خانواده اش برای برآورده کردن آن ها دست می کشد را شناسائی و علت یابی کنیم، چرا که گستردگی آن در حوصله ی این مطلب نمی گنجد، بلکه هدف از این نوشتار اشتغال نابسامان زنان سرپرست خانوار است،
دستفروشی اولین پدیده ای است که یک متروسوار با آن روبرو می شود، از پیرزنانی که توان راه رفتن ندارند تا دختران نوجوان و جوان اجناس و کالاهای گوناگونی از قبیل البسه، لوازم آشپزخانه، لوازم آرایشی، مواد خوراکی، بدلیجات و در مواردی کتاب، سی دی، کالاهای تبلیغ شده در ماهواره و ... را به فروش می رسانند، برخی گروهی و برخی دیگر به شکل انفرادی فعالیت می کنند، برخی ظاهر ساده و کارگری دارند و برخی دیگر ظاهری آراسته، برخی برای کمک خرج خانواده و رفاه فرزندانشان کار می کنند، برخی چون تازه از دبیرستان فارغ التحصیل شده اند و شغلی ندارند، برخی برای تامین هزینه ی تحصیل، برخی بدون نیاز مالی و تنها برای کسب درآمد بیشتر؛ اما تعداد نه چندان کمی از این زنان تنها نان آوران خانه ی خود هستند، خواه خود سرپرست خانواده باشند و یا خانواده شان بدسرپرست باشد.
عمده ی شاغلین متروسوار بانوان میانسال کارمند و کارگر و دختران جوان منشی و کارمند و تعدادی هم کارگر هستند، انگیزه های اشتغال این دسته نیز همانند دستفروشان است، با این تفاوت که افرادی که نان آور خانواده ی خود نیستند در این دسته بیشتر دیده می شوند، در واقع تعداد افرادی که اشتغال آن ها مساوی با شکم سیر فرزندانشان است، در این دسته کمتر است، در بین کارمندان و تعداد کمتری از کارگران و دستفروشان مادرانی را می بینیم که برای تامین هزینه های تحصیل فرزندانشان در مدارس غیرانتفاعی، کلاس های هنری و در مجموع- هزینه های زندگی در مناطق بالاتر از جنوب و مرکز شهر رنج و خستگی اشتغال بیرون از منزل را به جان می خرند. علاوه بر اینها کم نیستند زنان و دختران جوانی که برای رسیدن به رفاه مادی بیشتر به منشی گری در شرکت های خصوص مشغول اند، مواردی همچون سفرهای تفریحی خارج از کشور. فارغ از تبعات فرهنگی کار در شرکت های خصوصی که موارد گزارش شده از نقض حریم های عفاف در آن ها بسیار است، جای تعجب دارد که چطور بخشی از دختران جوان یک جامعه حاضر می شوند برای رسیدن به قدری تجربه های مادی بیشتر شرایط کار در مکان هائی که مشخص است تعهدی نسبت به فرهنگ عمومی جامعه ندارند را قبول کنند؟ باید در نظر داشت این جوانان اغلب دیپلمه ها و یا فارغ التحصیلان کارشناسی ای هستند که به جز آشنائی با مبانی آفیس و شاید قدری تجربه ی حسابداری مهارت ویژه ای ندارند، البته به جز روابط عمومی بالا که پیش شرط شغل هائی از این دست است.
در اینجا قصد نداریم نیازهای کاذبی که یک مادر یا یک زن و دختر جوان از آسایش و آرامش خود و خانواده اش برای برآورده کردن آن ها دست می کشد را شناسائی و علت یابی کنیم، چرا که گستردگی آن در حوصله ی این مطلب نمی گنجد، بلکه هدف از این نوشتار اشتغال نابسامان زنان سرپرست خانوار است،
به گزارش پژوهشکده عفاف، میزان مرگ و میر مردان هر جامعه ای از زنان آن بیشتر است که این یعنی وجود زنان سرپرست خانوار، که البته در دهه ی گذشته رشد طلاق تاثیر چشمگیری بر تعداد زنان سرپرست خانوار به خصوص زنان جوان سرپرست در ایران داشته است، و در جامعه ای همانند تهران به سبب جمعیت آن دور از انتظار نیست اگر قائل باشیم تعداد زنان سرپرست خانوار آن از سایر نقاط کشور بیشتر است، شهری با هزینه های بالای زندگی و زنان سرپرست بیشتر.
بافت فرهنگی و نیز محجوبیت بانوان ایرانی سبب می شود بخش عمده ای از آن ها پس از فوت همسرانشان و یا جدائی ازدواج مجدد نکرده و به تنهائی عهده دار تکفل خانواده ی خویش شوند، اما اشتغال زنان سرپرست نابسامان است و سند نابسامانی آن در سطح شهر پیداست. بخشی از این زنان که اغلب تا پیش از فوت همسرانشان خانه دار بودند به فروشندگی و مشاغل خدماتی روی می آورند که می توان این دسته را در مترو و اتوبوس هائی که در امتداد شمال-جنوب تردد می کنند به راحتی مشاهده کرد، تعدادی از بانوان سالخورده را می توان در کنار پیاده رو ها یافت که در گوشه ای برای خود بساط کرده اند و بافتنی های خود را از تولید به مصرف می فروشند! بخش دیگر که اخیرا در خیابان های پرتردد مشاهده می شوند زنان بعضا جوانی هستند که در کنار پیاده روها و یا بر روی پل های هوائی دستفروشی می کنند، در نتیجه ی اشتغال به چنین مشاغلی، فقر مالی در کنار فقر عاطفی و فقر فرهنگی(به علت نبود مادر در خانواده) از مشخصه های اغلب خانواده هائی از این دست است.
خانواده هائی که نه تعداد دقیق آن ها معلوم است و نه متولی مشخصی برای رسیدگی به امور آنان وجود دارد، و بخش نه چندان کوچکی از آن ها قید کمک های محدود سازمان های حمایتی را زده و نام خود را در این سازمان ها ثبت نمی کنند. مهم نیست یک میلیون و نیم و یا سه میلیون زن سرپرست خانواده داشته باشیم(بنا بر آمار های رسمی و غیررسمی رسانه ها) و مهم نیست تعداد زنانی که همسران معتاد یا از کارافتاده دارند را به این ارقام بیافزائیم یا خیر، مهم این است که امروز کرامت انسانی و شأن مادری بانوان زیادی در روزمرگی های زندگی شهری گم شده است و اگرچه در این عرصه دلسوزانی هستند که زحمت شبانه روزی می کشند ولی با این حال اغلب کسانی که باید در این حوزه جوابگو باشند مسئولیت های خود را فراموش کرده اند و یا به دادن آمارهای مدیریتی ای که جنبه ای جز دل خوش کردن ندارد، دل خوش می کنند.
نه تنها سازمان های دولتی مربوطه که سازمان ها و نهادهای ویژه ی زنان نیز در این باب کم کاری های غیرقابل قبولی دارند، کمترین و ابتدائی ترین کاری که می توانست در این حوزه انجام شود، تهیه بانک جامع اطلاعات زنان سرپرست خانوار و زنان بدسرپرست، ریشه یابی علل افزایش تعداد این زنان در یک دهه ی گذشته، تهیه و تدوین طرح های جامع به منظور ساماندهی اشتغال و آموزش این بانوان، کاهش ساعت کاری آنان، و مشخص نمودن نقش هر سازمان و نهاد دولتی در باب خدمات دهی به این قشر و امثالهم بود که انجام نشده است، چنانچه اقداماتی از این دست از سوی نهادهای مربوطه صورت می گرفت امروز در پیاده روهای تهران زنان جوانی که سن آن ها به 35 سال نیز نمی رسد مشغول جوراب فروشی نبودند.
ارسال نظر
اخبار برگزیده