گفتگوی خواندنی "تیتر1"/ بخش دوم؛
روایت زندگی دختر آخرین کدخدای کرج از زبان خودش/ ماجرای خواستگار عاشق تا رضایت از زندگی در زنان قدیم
صبیه میرزا عبدالله رنجی آخرین کدخدای کرج گفت: زنان قدیم پوشیدن، خورد و خوراک، تفریح و نوع زندگیشان شان براساس دارایی و توانایی شوهر بود و راحتی و رضایت او را در زندگی به همه چیز ترجیح می دادند، برای همین زندگی ها ثبات بیشتری داشت.
به گزارش گروه استانی «تیتریک»، صبیه میرزا عبدالله رنجی کدخدای کرج امروز 80 سال دارد و در گفتگو با
"تیتر1" به تعریف خاطرات تلخ و شیرین خود از کدخدای آرام و متدین کرج تا اتفاقات و حال و هوای این خطه در روزگاری نزدیک به یک قرن پیش می پردازد، ماه منیر، بانوی خوشرو و شیرین سخن کرجی در ادامه بیان خاطرات خود می گوید: فوت مادر به قدری برایمان ناگهانی بود که تا به امروز هم آسان نشده است و همیشه
حس می کنم زندگی ما همان موقع تمام شد، بخصوص اینکه اتفاقات شوم دیگری نیز در
راه بود.
وی در ادامه تعریف می کند: بعد از فوت مادرم در جوانی دایه ها و نوکر آقاها خیلی بما می رسیدند و پدرم نیز با وجود مشغله زیاد محبتش را از ما دریغ نمی کرد ولی افسوس که به یکسال نکشید که کدخدا میرزا عبدالله پدر مهربانم نیز به مادر پیوست و ما کودکان بی پناه تر از قبل شدیم، بعد از آن بود که سرنوشت ما عوض و زندگیمان تکه پاره شد و به دست این و آن افتاد و هرگز دلیل فوت مادر و پدرمان را نفهمیدیم و در عالم کودکی چنان بی پناه شدیم که تا به امروز اثر و خلاء آن را در قلبم حس می کنم .
ماه منیر با بیان اینکه پس از آن زندگی می گذشت و سرنوشت ما هم تغییر می یافت اظهار داشت: خواهرم شمسی ازدواج کرد و من هم که دیگر 23 ساله شده بودم به کلاس خیاطی می رفتم و سرم باکار و خیاطی گرم بود، نمی توانستم ادامه تحصیل دهم زیرا نیاز به رفت و آمد به تهران داشت و با وجود شلوغی های لاتهای سیاسی که هرچند وقت یکبار شهر را با شکستن شیشه مغازه ها و زد و خورد در خیابان به آشوب می کشاندند نمی توانستم خطر کنم تا اینکه ازدواج مسیری دیگر را پیش پای من گشود.
وی داستان ازدواج خود را اینگونه تعریف می کند: به کلاس خیاطی که می رفتم سوار اتوبوس دودی می شدم، زمان رفت و برگشت از شیشه بیرون و تکاپوی مردم را تماشا می کردم، به گذشته ها فکر می کردم و نمی دانستم آینده به چه شکلی رقم خواهد خورد، در همین روزها بین رفتن و آمدن ها به کلاس خیاطی، سنگینی نگاهی را روی خود حس می کردم ولی سرم را بلند نمی کردم و این حس ناخودآگاه باعث میشد احساس شرم کنم و گوشه های چادرم را محکمتر به دهان می گرفتم.
دختر میرزا عبدالله رنجی افزود: در یکی از این روزها که از کلاس خیاطی برمی گشتم و آن زمان هم منزل دایی ام زندگی می کردم، به محض اینکه درب خانه را بستم کلون مهمان به صدا درآمد و مردی جوان دیدار صاحبخانه را طلب کرد، او برای خواستگاری آمده بود و گویا روزها بدون اینکه با من همکلام شود رفتارم را زیر نظر داشته است، زمانی که خصوصیاتم را پسندید و بر نجابتم مطمئن شد برای صحبت با خانواده ام مرا تعقیب کرده و به خانه رسیده است.
وی ادامه داد: خلاصه خواستگار ماجراجو که گویی یک دل نه صد دل عاشق شده بود با دایی ام قرار خواستگاری را می گذارد، وقتی از دایی ام مطلب را شنیدم و نظرم را خواست، بدون اینکه بتوانم کلامی بگویم تنها از خجالت سرخ شدم و سرم را پایین انداختم، خیلی زود نیز بر سر سفره عقد نشستیم و زندگی زناشویی مان شروع شد، همسرم آن زمان دانشجوی افسری بود، مردی جدی، مسئولیت پذیر و مهربانی اش مانند پدرم بود، پیوند زناشویی من با مرد زندگیم 60سال پیش اتفاق افتاد و40سال با خیر و خوشی زندگی کردیم،دو دختر و دو پسر به همراه همسرم خانواده دوست داشتنی و شیرین من بودند که به امیدشان تا امروز زندگی کرده ام.
دختر آخرین کدخدای کرج با ابراز گلایه از سستی بنیان بسیاری از خانواده های جامعه و اختلافاتی که میان زن و شوهرها وجود داد گفت: همه این مسائل به این خاطر است که زنان دیگر مثل گذشته ها براساس داشته های شوهر زندگی نمی کنند، زنان قدیمی پوشیدن، خورد و خوراک، تفریح و نوع زندگیشان شان براساس دارایی و توانایی شوهر بود و راحتی و رضایت او را در زندگی به همه چیز ترجیح می دادند، جمعیت و راحتی های زندگی خیلی افزایش پیدا کرده ولی با وجوداین مسئله، دلهای زنها و مردها شاد نیست و این به دلیل طرز زندگی جدید و عادتهای تازه است.
ماه منیر که بر روی تربیت فرزندانش حساسیت ویژه ای داشته می گوید: متاسفانه کودکان و جوانان امروز ادب و نزاکت نسل گذشته را ندارند و فکر می کنم دلیل آن این است که زنان امروز آنطور که باید فرمانبردار همسر و بساز نیستند، افسوس می خورم که امروز فرزندان نسل جدید آن احترامی که در قدیم به پدرها و مادرها گذاشته می شد و قدردانشان بودیم را رعایت نمی کنند.
وی خاطر نشان کرد: همیشه با خود فکر می کنم کاش فرصت بیشتری برای درکنار مادر و پدر بودن داشتم و از حضورشان بیشتر بهره می بردم، پدرم میرزا عبدالله کتابی آموزنده برای تربیت ما بود و علاوه بر ادب ذاتی عادت پسنده دیگری هم داشت و آن هم نصیحت کردن فرزندان و افراد با عمل به رفتار خوب بود، یعنی خودش به خصلت های پسندیده عمل می کرد وسپس آن را به دیگران توصیه می نمود.
بانوی شیرین سخن 80 ساله در پایان افزود: با از بین رفتن سنتها و آداب خوب قدیمی زیبایی های زندگی هم تمام می شود که نباید بگذاریم این اتفاقات نا مبارک رخ دهد.
انتهای پیام/
ماه منیر با بیان اینکه پس از آن زندگی می گذشت و سرنوشت ما هم تغییر می یافت اظهار داشت: خواهرم شمسی ازدواج کرد و من هم که دیگر 23 ساله شده بودم به کلاس خیاطی می رفتم و سرم باکار و خیاطی گرم بود، نمی توانستم ادامه تحصیل دهم زیرا نیاز به رفت و آمد به تهران داشت و با وجود شلوغی های لاتهای سیاسی که هرچند وقت یکبار شهر را با شکستن شیشه مغازه ها و زد و خورد در خیابان به آشوب می کشاندند نمی توانستم خطر کنم تا اینکه ازدواج مسیری دیگر را پیش پای من گشود.
وی داستان ازدواج خود را اینگونه تعریف می کند: به کلاس خیاطی که می رفتم سوار اتوبوس دودی می شدم، زمان رفت و برگشت از شیشه بیرون و تکاپوی مردم را تماشا می کردم، به گذشته ها فکر می کردم و نمی دانستم آینده به چه شکلی رقم خواهد خورد، در همین روزها بین رفتن و آمدن ها به کلاس خیاطی، سنگینی نگاهی را روی خود حس می کردم ولی سرم را بلند نمی کردم و این حس ناخودآگاه باعث میشد احساس شرم کنم و گوشه های چادرم را محکمتر به دهان می گرفتم.
دختر میرزا عبدالله رنجی افزود: در یکی از این روزها که از کلاس خیاطی برمی گشتم و آن زمان هم منزل دایی ام زندگی می کردم، به محض اینکه درب خانه را بستم کلون مهمان به صدا درآمد و مردی جوان دیدار صاحبخانه را طلب کرد، او برای خواستگاری آمده بود و گویا روزها بدون اینکه با من همکلام شود رفتارم را زیر نظر داشته است، زمانی که خصوصیاتم را پسندید و بر نجابتم مطمئن شد برای صحبت با خانواده ام مرا تعقیب کرده و به خانه رسیده است.
وی ادامه داد: خلاصه خواستگار ماجراجو که گویی یک دل نه صد دل عاشق شده بود با دایی ام قرار خواستگاری را می گذارد، وقتی از دایی ام مطلب را شنیدم و نظرم را خواست، بدون اینکه بتوانم کلامی بگویم تنها از خجالت سرخ شدم و سرم را پایین انداختم، خیلی زود نیز بر سر سفره عقد نشستیم و زندگی زناشویی مان شروع شد، همسرم آن زمان دانشجوی افسری بود، مردی جدی، مسئولیت پذیر و مهربانی اش مانند پدرم بود، پیوند زناشویی من با مرد زندگیم 60سال پیش اتفاق افتاد و40سال با خیر و خوشی زندگی کردیم،دو دختر و دو پسر به همراه همسرم خانواده دوست داشتنی و شیرین من بودند که به امیدشان تا امروز زندگی کرده ام.
دختر آخرین کدخدای کرج با ابراز گلایه از سستی بنیان بسیاری از خانواده های جامعه و اختلافاتی که میان زن و شوهرها وجود داد گفت: همه این مسائل به این خاطر است که زنان دیگر مثل گذشته ها براساس داشته های شوهر زندگی نمی کنند، زنان قدیمی پوشیدن، خورد و خوراک، تفریح و نوع زندگیشان شان براساس دارایی و توانایی شوهر بود و راحتی و رضایت او را در زندگی به همه چیز ترجیح می دادند، جمعیت و راحتی های زندگی خیلی افزایش پیدا کرده ولی با وجوداین مسئله، دلهای زنها و مردها شاد نیست و این به دلیل طرز زندگی جدید و عادتهای تازه است.
ماه منیر که بر روی تربیت فرزندانش حساسیت ویژه ای داشته می گوید: متاسفانه کودکان و جوانان امروز ادب و نزاکت نسل گذشته را ندارند و فکر می کنم دلیل آن این است که زنان امروز آنطور که باید فرمانبردار همسر و بساز نیستند، افسوس می خورم که امروز فرزندان نسل جدید آن احترامی که در قدیم به پدرها و مادرها گذاشته می شد و قدردانشان بودیم را رعایت نمی کنند.
وی خاطر نشان کرد: همیشه با خود فکر می کنم کاش فرصت بیشتری برای درکنار مادر و پدر بودن داشتم و از حضورشان بیشتر بهره می بردم، پدرم میرزا عبدالله کتابی آموزنده برای تربیت ما بود و علاوه بر ادب ذاتی عادت پسنده دیگری هم داشت و آن هم نصیحت کردن فرزندان و افراد با عمل به رفتار خوب بود، یعنی خودش به خصلت های پسندیده عمل می کرد وسپس آن را به دیگران توصیه می نمود.
بانوی شیرین سخن 80 ساله در پایان افزود: با از بین رفتن سنتها و آداب خوب قدیمی زیبایی های زندگی هم تمام می شود که نباید بگذاریم این اتفاقات نا مبارک رخ دهد.
انتهای پیام/
گفتگوی خواندنی "تیتر1"/ بخش اول؛
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده