میلاد رسول اکرم (ص) در شعر شاعران البرزی
گروه استانی«تیتریک»، به نقل از نگارانه؛ در آستانه ی میلاد رسول اکرم (ص) گلچینی از اشعار شاعران البرزی در مورد این روز که سروده شده است را برای علاقمندان منتشر نمودیم که به شرح ذیل می باشد:
اکرم زنگنه
دوستان مژده دهید عا رف بیدار رسید
کعبه ارام شد و شط شکر بار رسید
اسمان بوسه فرستاد و شقایق خندید
در مبارک سحری مبعث دلدار رسید
نو امید همه عالمیان است رسول
عطر صبحی است ک از نقطه پ گار رسید
فصل پاییز بها ری ورها خواهد خواند
قدمش خیر که از عالم اسرا ر رسید
فه تبارک اذ ر مژده ی فرو ردین داد
صلواتی بف رست یا ر وفادا رسید
بهروز قاسمی- ((ابوالقاسم محمد«ص»))
آمد آنکه، خلقت از نام بلندش جان گرفت
او که از یمن وجودش، این جهان سامان گرفت
آمد آنکه آسمانها و زمین از یمن او
شد هویدا و نشان از خالق یزدان گرفت
آمد آنکه ظلمت از نور رخش برچیده شد
شمس روشن، قطره ای از آن رخ تابان گرفت
آمد آنکه، زنده شد از مقدمش کون و مکان
مهربانی آمد و شرک و ریا پایان گرفت
آمد آنکه، تیشه زد بر ریشه ی کفر و ستم
عدل و داد و لطف و احسان و صفا عنوان گرفت
آمد آنکه، شد ابوالقاسم محمد«ص»، نام او
نامه ی ختم رسل، از داور سبحان گرفت
آمد آنکه، شد «رها»، سرمست از میلاد او
شادی و شور و نشاط از سر، بر دامان گرفت
اشرف السادات سادات
عرش اسمان ستاره باران
فرش زمین گل باران
لحظه موعود نزدیک است
پایان تمام مرثیه ها
اشکها
برای دخترکانی که
سهم خاک نبودند
امنه می داند
نور از نور متولد
می شود
جهانی غرق نور خواهد شد
غلامرضا گودرزی
امشب شب میلادنبی احمداست
جهان آذین بنام نبی و صمداست
این آخرین کوکب ارض وسما
نامش قائم آل نبی محمداست
سیف الدین حسین زاده
ساقی ما چون درخُم را گشود
هوش که نه جان زتن ما ربود
زلف خود از پرده چو بیرون نهاد
شعشعه برگنبد گردون نهاد
جن و ملک مست زبویش شدند
کشتۀ آن روی نکویش شدند
همهمه افتادکه این ماه کیست ؟
این همه شیرینی دلخواه چیست ؟
کیست که برآتش ما باد زد ؟
برلب شیرین تب فرهاد زد ؟
کیست که از پرده برون شد چو ماه؟
یوسف گم گشته عیان شد ز چاه؟
بر تب عالم عطش انداخت او
برگِل ما بار دگر تاخت او
دل همه دل مخزن اسرارشد
مٌشتِ گِلی مرده چه هوشیارشد
بر تب نی شعلۀ یاهو زدند
برعطش ما تب هوهو زدند
خواست خدا خویش نمایان کند
اندکی از راز خود عریان کند
کرد چنین خانۀ دل را اسیر
حلقه به گوش درمٌلک امیر
باردگر معجزه ای تازه کرد
لطف خود این باربه اندازه کرد
شد همۀ دل عطش و التهاب
تا که ببیند رٌخ آن دٌر ناب
بانگ جرس مژدۀ دیدار داد
نم نم باران خبر از یار داد
کهنه شراب ازلی مست کرد
صید چنین را به چه پا بست کرد؟
دل چو زد اینگونه لبی برشراب
سوخت چو ماهی که جدا شد زآب
سوخت جگر تا که لبی تر نمود
ساقی ما کار خود آخر نمود
سکۀ احمد(ص) چو خدا زد بنام
مرغ دل افتاد به دامش مُدام
هستی ما رنگ تغزل گرفت
رنگ که نه بوی تفضّل گرفت
هرچه عطش بود به پایان رسید
دشت ترک خورده به باران رسید
ساحل تفدیده پر از موج شد
باز غزل صاحب آن اوج شد
باز عزیز دل جانان شدیم
همنفس جام خماران شدیم
بعد محمد (ص) علی (ع) آمد زعرش
آینه روئید زبوستان فرش
کیست علی (ع) بارقه ای بی بدیل
صبح ازل آنکه خدا را دلیل
کیست علی (ع) صورتی از روی دوست
فاش بگویم که مرا آبروست
آنکه همه جلوۀ ذات خداست
ساقی میخانۀ روزجزاست
هرکه چو نوشید ز جام علی(ع)
صاحب میخانه ومی شد بلی
آه علی(ع) مست توام جرعه ای
خاک تو و چشم من و سرمه ای
سرمه کش خاک توام یا علی(ع)
در پی ادراک توام یا علی(ع(
وادیه در وادیه جان کنده ام
دل به خدا از دگران کنده ام
جز تو کسی نیست مرا روبرو
تا به کجا می کشیم کوبه کو؟
نام تو برسر در دل حک شده
با توغم سینه چه کوچک شده
بی تومن آن غنچۀ پژ مرده ام
گرچه نفس هست ولی مرده ام
دست من و دامن توای نگار
تشنه ام ای ابرکرامت ببار
دست مرا دور از این در نکن
تاج سرم سایه کم از سر نکن
پردۀ دیگر چو خدا زد کنار
یاس شکوفا شد و آمد بهار
فاطمه(س) محبوبۀ پروردگار
من چه بگویم زخدای وقار
اوکه خدا گفت برایش غزل
هست شدیم ازپی او در ازل
پنجره ها بازغزل خوان شدند
چلچله ها بازفراوان شدند
کوی غزل نام گرفت این دلم
بازشد آخرگرۀ مشکلم
مادرغم های خلایق شد او
همدم گلهای شقایق شد او
سبزشد از دامن اوآسمان
صورت او بود که شد کهکشان
یازده اخترکه از اوجان گرفت
باز زمین رنگ بهاران گرفت
فاطمه(س) جان نام تو را برده ام
ازکرمت نان و نمک خورده ام
تشنگی یم را توبیا آب ده
ظلمت ما را تب مهتاب ده
درپس این پرده عجب رازهاست
ساقی ومیخانه واعجازهاست
آی توای ساقی پر رمز و راز
یک دو سه پیمانۀ دیگر بساز
برغم این کهنه زمین چاره کن
پردۀ شب را و بیا پاره کن
بهروز قاسمی-(گل احساس)
مدینه شاهد شوری دگر شد
شب تاریک هر شیعه سحر شد
به دنیا آمده صادق چو یک گل
درخت پاک اسلام پرثمر شد
ز بیت باقر امشب شادی آمد
که عمرغم ز میلادش به سرشد
ز بطن امّ فروه در دل شب
یکی آمد که مانند پدر شد
بپیچد بوی سبز باغ احساس
قناری با قدومش نغمه گر شد
شب میلاد صادق شد دل انگیز
فضا روشن ز انوار قمر شد
ز یمن مقدم صادق در این شب
به کام شیعیان شهد و شکرشد
ملائک گرم جشن و در سرورند
تو گویی موسم فتح و ظفر شد
«رها» سر داده بانگ شادمانی
تمام غصه اش از دل به در شد
سیف الدین حسین زاده
یا رسول الله (ص)
منتظر مانده زمین تا که خدا معجزه ای تازه کند
دفتر جن و بشر را به نخ لطف تو شیرازه کند
درهم آمیخته شیر و شکر مهر تو را در دل ما
تا که سرمستی ما را به تماشای تو اندازه کند
نام ما را به قبای تو به سنجاق ارادت بزند
هرگدایی که پراز تشنگی توست خوش آوازه کند
مثلِ باغی که دلش شاد به باریدن باران هر بار
دلِ ما را به گلِ تازۀ لبخند تو دروازه کند
زیر سُم های شب از تاب و تب افتاد هزاران جنگل
منتظر مانده زمین تا که خدا معجزه ای تازه کند
بهروز قاسمی
در بر عرش خدا همهمه ای برپا شد
امت از مژده ی میلاد نبی شیدا شد
جام نرگس شده سرشار ز نور هستی
چهره ی یاس و شقایق ز شعف پیدا شد
مکه شد غرق صفا همچو مدینه امروز
جعفر آمد چو محمدکه جهان غوغا شد
آسمان شد متبسم چو زمین می خندد
روشن از مقدمشان چشم گل زهرا شد
هفده ماه ربیع گشت و ز لطف دادار
غنچه ای تازه شکفت و گل شادی وا شد
شمس تابان ز سر شوق فرو آرد سر
تا که شمس رخ آن لاله وشان پیدا شد
روز میلاد نبی هست و امام جعفر
مملو از نور بهشتی همه دنیا شد
زین بشارت دل سبز «رها» شادانست
هم ز شادی گوشه ی چشم فلک دریا شد
انتهای پیام