در استخر کتاب شیرجه بزنید!
اصلا اینجا استخر کتاب است؛ قرار است آدمها در آن شیرجه بزنند و بالاخره در این میان کتابی را که بیشتر میپسندند پیدا کنند. بعضیها هم ترجیح میدهند کنار استخر بنشینند و با غریق نجاتش همصحبت شوند. از آن غریقنجاتهای خوش صحبت است که حرفهایش به دل مینشیند، آدم را به درد و دل کردن وا میدارد و شاید هم در نهایت از اینکه او را از تنهایی درآوردهاند، کتابی هدیه بگیرند.
۴۵ ساله است و اهل خوزستان. سال ۸۰ به تهران میآید، اما سه سالی میشود که دستفروشی کتاب میکند. روزهای تعطیل پشت سرهم اصلا خانه نمیرود در کنار بساط کتابهایش میخوابد و استراحت میکند.
شاید خودش از همه بیشتر اهل کتاب باشد، در رشته تاریخ درس میخوانده، سال ۶۸ بعد از اینکه دیپلم میگیرد، وارد دانشگاه میشود، اما شرایط ادامه دادنش را ندارد و مشغول کار میشود. کتاب «راز» را چندباری خوانده، چون از فضای فلسفی که دارد لذت میبرد.
کتابفروش داستان ما زندگیاش از فروش همین کتاب ها میگذرد، خودش میگوید «خدا را شکر» اما بعد میگوید که این درآمد به اندازه چهار تا مهمان نمیشود.
کتابهایش را از آگهیهای روزنامهها یا کسانیکه کتابهایشان را میفروشند، میخرد، قیمتها هم متفاوت هستند، اما بعضی کتابها واقعا ارزش دارند که دیگران هم حاضرند بالای آنها پول خوبی بدهند، با اینحال باز هم بعضیها هستند که سر قیمتها چانه میزنند و در نهایت کتاب را با قیمتی کمتر از چیزی که خودش خریده، میفروشد. اما میگوید حواسش به مشتریهای ثابتش هست و با آنها کمتر هم حساب میکند و نکته مهمی که همیشه سعی میکند، رعایت کند حق مهم مشتریهاست.
پایان حرفهایش هم میگوید که «کاش همه کتاب بخوانند، فقط کتاب بخوانند، از بچگی کتاب بخوانند، خانوادهها بچههای اهل کتابی را پرورش دهند تا در نسلهای بعدی فرهنگ بیشتر و بهتری را ببینیم.» خودش هم هرگز ازدواج نکرده و برای اینکه اعتقاد دارد کتاب میتواند در زندگی آدمها تغییر ایجاد کند، این شغل را انتخاب کرده است.
مهر