کتاب بزرگ علوی زیر ذره بین " تیتر1 "؛
کتابی از درد و رنج مردان و زنان برای مقابله با ظلم
بزرگ علوی وقایع اجتماعی را در داستان های خود گنجانده و غم و رنج مردمی که در غربت زندگی می کنند را به رشته تحریر در آورده است.
به گزارش گروه فرهنگی "تیتریک" ؛حمیده علیزاده منتقد در نقد کتاب « میرزا » نوشته بزرگ علوی در یادداشتی اختصاصی برای " تیتریک " نوشت :کتاب میرزا نوشته بزرگ علوی می باشد ،این کتاب در انتشارات نگاه به چاپ رسیده است .کتاب مجموعه داستان های کوتاهی است که 192 صفحه را شامل می شود . داستان ها به ترتیب آب ، میرزا ، احسن القصص ، دربدر ، یکه و تنها ، وبا می باشند.
بزرگ علوی نویسنده معاصر ایران و یکی از پیشگامان داستان نویسی نوین در ایران بوده است . او در سال 1283 در تهران به دنیا آمد ، پدرش مردی مشروطه خواه و روشنفکر و نماینده اولین دوره مجلس ملی ایران هم شد. علوی در 16 سالگی به همراه برادرش برای ادامه تحصیل به آلمان رفت و پس از فارغ التحصیلی به ایران بازگشت و در تهران و شیراز به تدریس مشغول شد. علوی در سال 1323 سردبیری مجله ادبی پیام نو را بر عهده گرفت و طی این سال ها با همکاری صادق هدایت و مجتبی مینوی که از دوستان صمیمی او بودند فعالیت های ادبی مختلفی انجام داد و یک رمان و ده ها داستان کوتاه را به چاپ رسانده است . آثار ماندگاری از او بر جای مانده است که معروف ترین آن رمان «چشم هایش » است . از دیگر آثار او به « چمدان » ، «میرزا »، «سالاری ها » ، « موریانه » و « روایت » را می توان نام برد .
نویسنده وقایع اجتماعی را در داستان های خود گنجانده و غم و رنج مردمی که در غربت زندگی می کنند را به رشته تحریر در آورده است .داستان های او کمی تلخ ولی بسیار تأثیر گذار بوده و خواننده را به خواندن تشویق می کند .داستان ها با زبانی ساده و گویا نوشته شده و خواننده از خواندن آنها خسته نمی شود .
داستان اول آب که درباره مردی به نام جعفر است ، او در بیابان با مردی که روی ریگ های داغ افتاده است و الاغش را رها کرده مواجه شده . اما او به این مناظر عادت داشته و کارگرانی را در بیابان دیده است که طاقت نمی آورند و مدتی دراز می کشند تا حالشان بهتر شود و ذوق ماجرایی او باعث شد تا حرکت کرده و به سمت مرد برود ؛وقتی به صد قدمی اش رسید او را شناخت .مرد همان طاهر نظام آبادی بود ،جعفر او را خوب می شناخت و به خوبی می دانست که اگر آب به طاهر نرساند به چه روزی می افتد و طعمه خوبی برای لاشخور ها خواهد شد .بالاخره تصمیم گرفت به او کمک کند قبایش را از تنش در آورد و زیر سرش گذاشت و به او گفت صبر کند تا آب برایش بیاورد .ده فرسخی را با الاغ طی می کند تا به قهوه خانه مشهدی رجب رسید و کوزه آبی برداشت و راهی شد اما وقتی به او رسید گرما صورتش را جزغاله کرده بود و بدنش خشک شده بود .
داستان اول آب که درباره مردی به نام جعفر است ، او در بیابان با مردی که روی ریگ های داغ افتاده است و الاغش را رها کرده مواجه شده . اما او به این مناظر عادت داشته و کارگرانی را در بیابان دیده است که طاقت نمی آورند و مدتی دراز می کشند تا حالشان بهتر شود و ذوق ماجرایی او باعث شد تا حرکت کرده و به سمت مرد برود ؛وقتی به صد قدمی اش رسید او را شناخت .مرد همان طاهر نظام آبادی بود ،جعفر او را خوب می شناخت و به خوبی می دانست که اگر آب به طاهر نرساند به چه روزی می افتد و طعمه خوبی برای لاشخور ها خواهد شد .بالاخره تصمیم گرفت به او کمک کند قبایش را از تنش در آورد و زیر سرش گذاشت و به او گفت صبر کند تا آب برایش بیاورد .ده فرسخی را با الاغ طی می کند تا به قهوه خانه مشهدی رجب رسید و کوزه آبی برداشت و راهی شد اما وقتی به او رسید گرما صورتش را جزغاله کرده بود و بدنش خشک شده بود .
داستان دوم میرزا است فداستان مردی که مدام در سفر است و همه جای دنیا را دیده است . او در قطار مونیخ – زالسیبورگ با شخصی به نام میرزا آشنا می شود .
برشی از این کتاب : سالی نیست که من سفری به خارج نکنم .کجای دنیاست که زیر پا نگذاشته باشم ،مثلاً روزنامه نویس هستم . با این کارت تمام درها به روی آدم باز است . هربار که سری به مرکز اروپا می زنم از دوستم دیدن می کنم . ما در قطار مونیخ – زالسبورگ با هم آشنا شدیم . در دستش «لطائف الطوائف » بود . فهمیدم که ایرانیست . سر صحبت را با او باز کردم . حالا پانزده سال و بلکه بیشتر از آن تاریخ می گذرد . نه او پرسید که من کیستم و چه کاره ام و نه من از او . از همین اخلاقش خوشم آمد که کنجکاو نبود . بی خودی نمی خواست ته و توی کار کسی را در آورد . اول اسم آدم را می پرسند ، بعد می خواهند بدانند که مثلاً بنده ثروت خودم را از کجا آورده ام .امان از وقتی که بفهمند آدم تصدیق ششم ابتدایی را هم زورکی گرفته است .
دخترش مهری در پی یافتن پدر نزد میرزا می رود تا با او ملاقاتی داشته باشد. میرزا پدر واقعی اوست . اما میرزا این واقعیت را نمی تواند با او عنوان کند .
احسن القصص داستان بعدی این کتاب است . این داستان با جمله ی و یوسف به برادران خود گفت : نزدیک من بیایید پس نزدیک آمدند و گفت منم ، یوسف برادر شما که فروخته بودید .
احسن القصص داستان بعدی این کتاب است . این داستان با جمله ی و یوسف به برادران خود گفت : نزدیک من بیایید پس نزدیک آمدند و گفت منم ، یوسف برادر شما که فروخته بودید .
در واقع این داستان درباره یهودا برادر یوسف است و از زبان او روایت شده است . که برای برادرش یوسف نامه یا می نویسد تا مصیبتی را که ناکامی در عشق و یأس و درماندگی برایش فراهم شده بود تسکین دهد .
دربدر داستان زنی به نام پرنسس است که برای مردی به نام شمعون که اهل لبنان است کار می کند . نام اصلی او نرگس است .او زنی زیبا بود که در حدود 25 تا نزدیک 30 سال داشت . قبل از اینکه برای شمعون کار کند در تهران زندگی می کرد و دختر مردی نقاش بود. همسرش کمال فرزند مجتهد سرشناسی بود ؛خانواده آقا کمال به این وصلت راضی نبودند و هیچ وقت با آنها آمد و شد نمی کردند و فکر می کردند نرگس به خاطر زر و زیور به آقا کمال وابسته شده است.
در پی اتفاقاتی که برای نرگس افتاد آنها از هم جدا افتادند و نرگس همچون آواره ای در خارج از ایران زندگی می کرد .
یکه و تنها از مردی می گوید که با زن و دخترش در خراسان زندگی می کرد ولی به دلیل فعالیت های سیاسی از زن و دخترش دور ماند و از سرنوشت آنها بی خبر بود ؛ تا اینکه به زندان افتاد . او داستان زندگی خود را که حوادث 17 سال است را برای هم بندی اش نقل کرده و از او با عنوان مورخ یاد می کند .رنجی که با همسر و دخترش متحمل شده و مجبور به ترک خراسان گردیده و با اسم و رسم جعلی در تهران زندگی کرده تا اینکه به ناچار همسر و دخترش را از مرز عبور داده به امید اینکه خود هم به آنها بپیوندد ولی در عراق دستگیر شده و به مرزبانان ایرانی تحویل داده شد .به 15 سال زندان محکوم ولی امیدش را از دست نداد و همیشه از دختر و همسرش نامه هایی دریافت می کرد .
بخشی از کتاب : دیگر یادداشت های من به درد نمی خورد . پاره اش کن . باید از نو بنویسم . خیال می کردم کسی دارم و دیگر تنها نیستم. خیلی باید رفت تا به مقصود رسید. ما همه اش در گذر هستیم . سفر به پایان نرسیده . باید راه درازی را پشت سر گذاشت تا همه به هم برسیم . یادداشت ها پیش من ماند و حالا که دیگر کاوس نیست می توانم آنها را منتشر کنم به خاطر آواره ای که به مقصد نرسید .
نویسنده در این داستان دردها و رنج های یک زندانی و دلتنگی هایش را به زیبایی و رسایی به تصویر کشیده و مخاطب به راحتی خود را در میان داستان می بیند و آن را به خوبی احساس می کند .
وبا نام داستان آخر بزرگ علوی در این کتاب است ،داستانی از قرن چهارم در خراسان و ماوراء النهر که دورانی پر از بدی ها و زشتی ها بود ، دورانی که راه بر فرزانگان بسته و بر ولنگاران باز شده و آنها قدرت را به دست گرفته بودنداما اتفاق مهم این دوره وبا بود که جان مردم را می گرفت .
برشی از این کتاب : اما حادثه ی مهم تری عیش پسر اساتکین را منغبض گرداند و آن وبای خانمان سوزی بود که نسل مردم خراسان و ماوراء النهر را تهدید می کرد . وبا دیگر آتش سوزی نبود که خواجه نصر بتواند آن را پنهان کند .کسی که سال ها در شهرک ها و دیه های میان نیشابور و مرو و بخارا مسیحا نفس قلمداد شده بود ، کسی که خلائق وی را جالینوس عصر می خوانند و برای حفظ جانش فدا می شدند ، کسی که مردم خواجه اش می خواندند و از او توقع معجزه داشتند ، چگونه می توانست هنگامی که مرگ حلقوم زنان و مردان و پیران و کودکان را می فشارد و آنها را می بلعد ، از زیر بار مسئولیت شانه خالی کند .
انتهای پیام/ م
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده