چگونه فرقهها را نقد کنیم
هجمه معنویتهای کاذب، به اساس دینداریِ مسلمانان
باید دانست در معنویتهای کاذب، اساس دینداریِ مسلمانان مورد هجمه است؛ چرا که قدر مشترک عرفانهای نوظهور، دینستیزی آنهاست. امروزه مهمترین تهدیدِات نرم در حوزۀ باورها و اعتقادات در جریان است که معنویتهای وارداتی، به کاملترین شکل، این مأموریت را به انجام میرسانند.
به گزارش گروه فرق ضاله «تیتریک»، امروزه
طیفی گسترده از فرق و مکاتب در کشورمان فعالیت میکنند که بعضیشان
قدیمیاند. در میان همین مکاتب قدیمی، بعضی زیرمجموعۀ ادیان الهیاند. نباید
ادیان الهی را با وجودی که تحریفات روشنی در آنها راه یافته، با مابقی
مکاتب قدیمی به یک مدل نقد کرد. از سوی دیگر نقد مکاتب قدیمی با نقد مکاتب
جدید متفاوت است. بخشی از از آییننامه نقد و مواجهه فرهنگی با فرقهها در بخش نخست ارائه شد، در ادامه به نکات دیگر که باید مورد توجه و بررسی قرار بگیرد پرداخته میشود.
3ـ قبل از شناخت کامل، وارد نقد نشویم!
مهمترین
پیش شرط نقد، تبحر و تسلط علمی است. اگر ناقد به اندازۀ کافی اِشراف به
موضوع و محتوا ندارد، بهتر است از ابتدا ورود پیدا نکند. ورودِ غیر متخصص
به موضوع، کار را برای ناقد بعدی سخت خواهد کرد؛ چون ابتدا باید خرابیهای
گذشته را جبران کند و آنگاه به نقد صحیح بپردازد. البته به شرطِ آن که
مخاطب، ناقد دوم را ادامه دهندۀ راه ناقد اول نشمارد.
تسلّط
به گونهای باید باشد که وقتی ناقد مشغولِ توصیف مبانی و آموزههای یک
مکتب است، برداشت و فهم وی، مورد پذیرش هواداران آن مکتب باشد. خُبرویّت و
تخصصِ در نقد به همین معنا است.
در جلسۀ نقد معنویتهای نوظهور، سخنران که فقط یکی دو تا از کتابهای اشو
را دیده بود مطلبی را به اشو نسبت میدهد. جوانی که کتابهای متعددی از
اشو را خوانده بود، پس از جلسه، گفتۀ سخنران را انکار میکند. سخنران هم که
سخنان اشو را کامل ندیده بود به تفسیر گفتههای اشو از دیدگاه خود
میپردازد. جوان پاسخ میدهد: آخر آنچه شما به اشو نسبت میدهید گفتۀ اشو
نیست. سخنران همچنان بر گفتۀ خود اصرار میپردازد. جوان میگوید: "حال که
خودتان یک اشو ساختهاید، اشوتان را نقد کنید که نقدتان وارد است".
اشتباه
نشود؛ منظور این نیست که ناقد هنگامِ توصیف و تشریح آموزهها، بر
جذابیتها تمرکز کند و طوری توضیح دهد که بهتر از خودشان مطلب را جا
بیندازد. در این صورت معلوم نیست بعداً به همین میزان بتواند خوب اشکالش را
هم جا بیندازد. با این روش عملاً افراد بیطرف را مشتاق نموده، مشتاقان را
به اطمینان و تثبیت رسانده و آنها را در پیمودن یک مسیر انحرافی، جری و
جسور کرده است.
سخنران
و ناقد، دستِکم باید به گونهای بر موضوع اِشراف داشته باشد که هواداران و
مریدانِ آن مکتب اگر هم نقدهایِ سخنران را وارد ندانند، فهم و شناخت او از
مبانی و آموزهها را درست بدانند.
مثال:
یکی
از افرادِ نسبتاً مشهور که جرأتِ خوبی دارد و در هر موضوعی به راحتی ورود
پیدا میکند(فراماسونری، شیطانپرستی و چندی پیش هم بهائیت، وهابیت، تصوف و
عرفانهای نوظهور و اخیراً هم تفسیر قرآن) جلسهای را در شهر کرج با عنوان
نقد بهائیت ترتیب داد. دو جوان با هم قرار گذاشتند در این جلسه شرکت کنند.
موضوع
از این قرار بود: جوانی از خانوادۀ غیر مذهبی که جذب بعضی از فعالان بهایی
در کرج شده بود، با دوستِ مسلمان و اهل مطالعه خود وارد بحث میشود. دوستش
برایم گفت: ما با هم قرار گذاشتیم جلسات گفتوگوی دونفره ترتیب دهیم و
منصفانه من از معارف اسلامی و او هم از بهائیت دفاع کند؛ هرکدام که محکوم
شد از آیینش دست بردارد و آیین دیگری را بپذیرد. من مجبور شدم به منابع
اصلی بهائیت مراجعه کنم و به برداشتِ دوستم اکتفا نکنم. یک سال این جلسات
ادامه داشت و ما اجازه داشتیم برای یافتنِ پاسخِ به شبهاتِ جدید تحقیق
کنیم.
بهایی
اجازه داشت به صاحبنظرانِ بهایی مراجعه کند و جوان مسلمان هم میتوانست
به علمای مسلمان رجوع نماید. جوان بهایی برای بعضی از موضوعات هرچه به
استادان بهایی مراجعه میکند، جواب قانع کنندهای نمیگیرد و در نهایت به
تردید میافتد.
جوان
مسلمان میگفت: "بعد از یک سال تلاش و تتبع در کتابهای طرفین، اطلاعات
جدید بسیاری داشتم و از مسلمان بودنم به خود میبالیدم؛ چرا که به اطمینان و
استحکام خوبی رسیده بودم. دوستِ بهاییام که دیگر به لبِ مرز رسیده بود،
در نهایت پذیرفت که بهائیت مرام قانع کنندهای نیست و نزدیک بود این مرام
بیمرام را برای همیشه کنار بگذارد. تصمیم گرفتم قدمِ آخر را هم بردارم و
در این جلسه تیر خلاص را بزنم. خلاصه با کلی امید و آرزو در ردیف اول
نشستیم. دوستم نیز منتظر بود نقدهای اساسیتر و تحلیلهای جدیدتری از
بهائیت بشنود.
جلسه
آغاز شد و ما قلم به دست آمادۀ نوشتن بودیم. سخنران پس از گزارشی از
تاریخچه، وارد باورها و اعتقادات بهائیت شد. هر چه جلوتر میرفت معلوم
میشد مطالعاتش در این باره وافی نبوده است. تصمیم گرفتم نکته برداری کنم؛
اما مطالب ناصحیح، بیش از پانزده محور شد. در دلم گفتم: کی مجبورت کرده که
این جور ورود پیدا کنی! معلوم شد معلومات من از او بیشتر است و ای کاش
اندکی از یافتههای مرا که بنیان وهابیت را بر باد میداد مطرح میکرد!
حال
چه باید به دوستم میگفتم؟! اگر میگفتم که این فردِ مشهور اطلاعات کافی
ندارد، بد بود. اگر هم میگفتم او دروغگو و یا مغرض است و به عمد دارد
مطالب بیاساس میگوید، بدتر میشد".
شبیه
این جریان برای یک محقق مسیحی اتفاق افتاده بود. وی در مسافرتش به ایران
با چند نفر مواجه میشود که همه با اطلاعات ناقص خود به توصیف و نقد مسیحیت
میپرداختند؛ تا این که دوستی آگاه او را نزد یکی از پژوهشگران حوزه برده
بود.
این
فرد مسیحی پس از ترک ایران میگوید: همه داشتند مسیحیت را نقد میکردند؛
فقط یک نفر را دیدم که در خانهاش در کاشان زندگی میکرد و او میفهمید
مسیحیت چیست و بلد بود کجاها را مخدوش کند. دیگران همه ذهنیت خودشان را به
ترازوی نقد میبردند.
4ـ بزرگنمایی و کوچکنمایی هر دو اشتباه است
چند
سالی است دغدغۀ شناخت نظام سلطه و تشکیلات وابسته به آن، یعنی فراماسونری،
در کشور زیاد شده و موج جدیدی به راه افتاده است. در هر کوی و برزن بنرهای
جلسات شیطانپرستی و ماسونشناسی به چشم میخورد. بسیاری
از این جلسات با عنوان نقد و آسیبشناسی برگزار میشود؛ اما خروجی و
محصولِ این محافل، بزرگنمایی این جریانها است. باید گفت با بزرگنمایی
سودی عایدمان نشده و خطر هجمۀ دشمن را جدی نخواهیم گرفت.
یکی
از تبعات نامیمون بزرگنمایی این بوده که مخاطبان احساس میکنند بدون
اجازه و چراغ سبز ماسونها و صهیونیستها ما حتی اجازۀ آب خوردن هم نداریم!
تصور میشود هر چه در حال انجام است همه خواست لابیهای صهیونیستی است و
انسانهای خداخواه و ملتهای مستقل از هرگونه تغییر در ساختار تمدن جدید
عاجزند! از قضا خواستِ متولّیان نظام سلطه دقیقاً همین است. بانیان تمدن
جدید، تلاش میکنند چهرهای مقتدر، ابرقدرت و دستنیافتنی از خویش به نمایش
بگذارند. کار به جایی رسیده که بعضی همه چیز را با نمادها و اعداد
کابالیستی تفسیر میکنند. دوستی
به مزاح میگفت: امروز و فرداست که این افراد بگویند اساساً پیروزی جمهوری
اسلامی با اجازۀ همین گروهها بوده است؛ چرا که پیروزی انقلاب در روز 22
بهمن و ماه 11 سال به سامان رسید و هر دو این اعداد جزو اعداد مقدس در
فراماسونری و کابالاست.
همینطور،
آمار و ارقامِ غیر واقعی و اغراقآمیز از وضعیت گسترش و نفوذ نحلههای
انحرافی در کشور ارائه میشود. شکی نیست که فعالیت و میزان نفوذ این
جریانها بسیار زیاد بوده است و همین عامل باعث ارائه آمارهای نجومی و
باورپذیری آنها شده است. آمارها اولا باید با اطلاعات و تحقیقات میدانیِ
دقیق به دست آمده باشند، به گونهای که پایایی و روایی آنها محرز باشد. به
علاوه تحلیلِ آمارها لازم است به شیوۀ عالمانه انجام پذیرد؛ نه غیر علمی و
سطحی. با چنان تحلیلی است که مسئله در حد خود دیده میشود؛ نه کمتر و نه
بیشتر.
گاهی
چنین آمارهایی از مراکز معتبر و نشریاتی که مخاطبِ فرهیخته دارند مطرح
میشود. در شمارۀ نود ماهنامه معارف(ویژهنامه عرفانهای نوظهور) نقل شده
است: "در بیست سال اخیر تعداد 4500 عنوان کتاب با تیراژی حدود دویست میلیون
جلد در ترویج و تبلیغ عرفانهای نوظهور در کشور ما چاپ شده است؛ این تازه
اینهایی است که مجوز رسمی از وزارت ارشاد گرفتهاند".
به
راستی این آمار در کجا رصد شده است؟ ارشاد، سازمان تبلیغات، سازمان ملی
جوانان، یا نهادهای امنیتی؟ تاکنون مراکز فوق، آمار رسمی در این خصوص منتشر
نکردهاند و مدعی انجام چنین رصدهایی هم نیستند؛ آن هم کتابهایی که از
صافی ارشاد گذشته است! دویست میلیون جلد به این معناست که متوسط هر
ایرانی(با سواد و بیسواد، سالخورده و نوزاد...) هر نفر سه جلد کتاب در باب
عرفانهای نوظهور مطالعه کردهاند! کسی حاضر است این نتیجه را بپذیرد؟ باز
معنایش این است که این 4500 عنوان، با تیراژ متوسط 3000 جلد، هر کدام
چهارده بار تجدید چاپ شده است؟ آیا پذیرفتنی است؟! درست است پارهای از این
کتابها از مرز چهل بار تجدید چاپ هم گذشتهاند، اما چند درصد از آنها
چنین اقبالی یافتهاند؟
شایان
ذکر این که در مؤسسه بهداشت معنوی، بخشی از این آمارها با دقّت رصد شده و
در حوزه منابع مکتوب، آمار دهه اخیر آمادۀ گردآوری است. فراموش نکنیم
آمارهای حداقلی هم خود خطری بزرگ است و مهمتر از آمارها، تحلیل محتوای
کتابها و آموزههاست که تاکنون زمین مانده است.
از
سوی دیگر، کوچک نمایی هم مذموم است. اگرچه بزرگنمایی مذموم است، کم دیدنِ
خطر و آسیب هم، کاری است غیر عاقلانه. آنچه کوچکنمایی محسوب میشود،
خارج کردنِ معنویتهای وارداتی از دایرۀ تهدیدات نرم است. تهدیدات نرم را
نباید در مصادیق سیاسی منحصر کرد. هر چند با نگاهی دقیق میتوان دریافت،
آنچه بعضی نام جنگ نرم را بر آن میگذارند(مواردی مثل اغتشاشات خیابانی)
در حقیقت نرم نیست، بلکه تهدید سخت است. جنگ نرم جایی است که ردپایی از
هجمۀ دشمن دیده نشود. در اغتشاشات خیابانی همه چیز پیداست و تکلیف هم روشن
است؛ اما هجمۀ سنگین معنویتهای وارداتی به مبانی دینی و ارزشهای مکتبی،
چنام نرم و بدون سر و صدا در حال انجام است که وزارت ارشاد حجم زیادی از
منابع مکتوب را بدون آن که احساس کند با مبانی دینی ما در تضاد است، مجوز
چاپ داده و رسانۀ ملی هم آموزههای این جریانها را با نام معنویت اصیل
ترویج میکند. گاهی نیز با نام و نشان رهبران معنویتهای بدلی تبلیغ
میشود.[1]
باید
دانست در معنویتهای کاذب، اساس دینداریِ مسلمانان مورد هجمه است؛ چرا که
قدر مشترک عرفانهای نوظهور، دینستیزی آنهاست. مهمترین تهدیدِ نرم،
امروزه در حوزۀ باورها و اعتقادات در جریان است که معنویتهای وارداتی، به
کاملترین شکل، این مأموریت را به انجام میرسانند. این که عرفانهای
سکولار را سازگار با مبانی دینی فرض کنیم و خیزش نامحسوس آنها را نادیده
بگیریم، کوچکنماییِ این موج سهمگین است.
پینوشتها..................................................................................
[1]. مانند فیلم ندای درون که زندگی نامه والش است و تاکنون چند بار از تلویزیون پخش شده است؛ از جمله محرّم گذشته از شبکه یک نمایش داده شد و یا سریال پنجره که بر مبنای آموزههای کوئلیو از شبکه تهران پخش شد.
کارشناس و پژوهشگر حوزوی معنویهای نوظهور
حجت الاسلام حمزه شریفی دوست
منبع: خبرگزاری رسا
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده