گفتگوی"تیتر1" با یک سلاخ دلنازک/تصویر+16
هزاران بار سر بریده ام ولی دیگر نمیخواهم خون بریزم/ کاش درس میخواندم تا فرزندانم به من افتخار کنند
یک سلاخ دلنازک که آرزو دارد شغلش را عوض کند گفت : بیشتر از هزاران بار خون ریخته ام و دیگر از اینکار حالم بد میشود ولی مردم نمیگذارند و می آیند و مرا به زور برای سلاخی میبرند.
گروه اجتماعی«تیتریک»؛ دیگر از سلاخی خسته شده و حالش از ریختن خون به هم میخورد ولی مردم نمیگذارند راحت باشد و هر روز برای سلاخی به سراغ او میایند و نشانی اش را به عنوان سلاخ به هم میدهند.
علی رغم شغل نامهربانش روحیه ای لطیف دارد و با وجود مشتریان زیادی که مهارت در کار برایش به ارمغان آورده است ، از سلاخی بیزار شده و در پی شغلی دیگر است ، اگر مردم متقاضی بگذارند.
نامش ناصر رحمانی است و 12 سال است که به ذبح مشغول است و شغل دیگری بلد نیست و با وجود درآمد خوب این حرفه دلزدگی خاصی بر او مستولی شده است.
ناصر 32 ساله و صاحب دو دختر کوچک قشنگ است که عکس هایشان را با عشق در تلفن همراهش نگه داشته و وقت دلتنگی نگاهشان میکند.
میگوید روزانه بین 2 تا 20 رأس دام با شرایط اسلامی ذبح میکند و به طور میانگین 20 هزار تومان دستمزد میگیرد و علیرغم درآمد خوب ، روحیه ای خسته و آزرده از این حرفه برایش به وجود آمده است.
ناصر میخواهد برای عوض کردن شغلش از کرج برود تا دیگر در شهری جدید کسی او را نشناخته و برای ذبح به او مراجعه نکند.
وی دوست داشت درس بخواند و معلم شود تا بچه هایش به او افتخار کنند ولی فکر میکند چند سال دیگر که آنان به مدرسه بروند از اینکه پدرشان چنین شغلی دارد خجالت خواهند کشید.
ناصر در پایان گفت : تمام تلاش خود را خواهم کرد تا دخترانم درس بخوانند و برای خود کسی شوند.
علی رغم شغل نامهربانش روحیه ای لطیف دارد و با وجود مشتریان زیادی که مهارت در کار برایش به ارمغان آورده است ، از سلاخی بیزار شده و در پی شغلی دیگر است ، اگر مردم متقاضی بگذارند.
نامش ناصر رحمانی است و 12 سال است که به ذبح مشغول است و شغل دیگری بلد نیست و با وجود درآمد خوب این حرفه دلزدگی خاصی بر او مستولی شده است.
ناصر 32 ساله و صاحب دو دختر کوچک قشنگ است که عکس هایشان را با عشق در تلفن همراهش نگه داشته و وقت دلتنگی نگاهشان میکند.
میگوید روزانه بین 2 تا 20 رأس دام با شرایط اسلامی ذبح میکند و به طور میانگین 20 هزار تومان دستمزد میگیرد و علیرغم درآمد خوب ، روحیه ای خسته و آزرده از این حرفه برایش به وجود آمده است.
ناصر میخواهد برای عوض کردن شغلش از کرج برود تا دیگر در شهری جدید کسی او را نشناخته و برای ذبح به او مراجعه نکند.
وی دوست داشت درس بخواند و معلم شود تا بچه هایش به او افتخار کنند ولی فکر میکند چند سال دیگر که آنان به مدرسه بروند از اینکه پدرشان چنین شغلی دارد خجالت خواهند کشید.
ناصر در پایان گفت : تمام تلاش خود را خواهم کرد تا دخترانم درس بخوانند و برای خود کسی شوند.
ارسال نظر
اخبار برگزیده