برای شوخی با معلمان شعر می گفتیم / جوان ها با هنر عجین شوند
گروه استانی «تیتریک»؛به نقل از نگارانه؛ سید موسی حسین کاشانی مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی شهر کرج نوسینده، با سه كتاب «مانده در لابلای برف، خلوت شبانه و پشت حرفهای نگفته در اتوبان کرج » از سروده های ايشان، به ديار فرهنگ و ادب قدم نهاد. در گفتگويي صميمي با ايشان ديدگاههاي وي را در خصوص برخي مسايل از جمله روند تدوين كتابهایشان و سروده هایشان جويا شديم، كه در ادامه میخوانیم:
از دنیای شعر و شاعری تون بفرمایید؟ از چند سالگی شعر سرودن رو شروع کردید؟ چگونه این استعداد رو کشف کردید؟
شعر گفتن بنده بر می گردد به دوران دبیرستان،اولین شعر های ما برای سال 68-69 است. از آنجایی شروع شد که ما بچه قم هستیم. در دبیرستانی درس می خواندیم که همه ی همکلاسی هایمان مثل خودمون بودند. پسر شیخ حسن نوری،پسر آیت الله سبحانی، پسر شیخ فضل الله نوری،آقای مقدس و آقای جوان هم بودند. خلاصه دو سه نفر از این بچه ها اهل شعر هم بودیم،آقای نوری کتاب شعر دارد،آقای تهامی در دبیرستان رتبه آورد. محمد جواد نوری کتاب هم می نویسد که ما با محمد جواد نوری دورانی داشتیم.در دوران دبیرستان با هم خیلی دوست بودیم . بیشتر برای اینکه معلم ها رو دست بندازیم ، شعر می گفتیم. مدیر دبیرستانی داشتیم که درباره اش شعر گفتیم: تو ای بی تاب، تو ای مرد خدا، ای مدیر دبیرستان ما، ما تو را همچون پدر می داشتیم….
شعر طنز هم می سرایید؟
قدیم ها بیشتر طنز می گفتیم تا جدی. جلسات شب شعر هنری می رفتیم که آقای ناصر فیض استاد ما بودند. دانشکده کشاورزی کرج بودم. یادم هست همان موقع در خوابگاه و در فرصت های مختلف شعر می گفتم و بیشتر جنبه طنز داشت. یک خاطره جالب هم ازدوران دانشگاهی بگویم: استادی داشتیم که فامیلیش درست یادم نیست. بچه ها به ما می گفتند سر کلاس ادبیات شعر بخوان تا حجم درس کلاس کم شود. من معمولا سر کلاس یکی در میان می رفتم. کلاس مون،کلاس شلوغی بود و معمولا هم پر بود. 140-150 دانشجو بودند از رشته های مختلف و هم خانم ها و هم آقایون بودند. در یکی از کلاس ها استاد مثال می زد که فلانی باباش کله پز است. یکی از دانشجو های خانم گله کرد که شما چرا می گویید فلانی کله پز است،شاید بابای یکی از بچه ها کله پز باشد و بهش بر بخورد. استاد هم گفت شما اگر خواستگار کله پز داشته باشید قبول می کنید،خلاصه بحث شد. در بین بحث استاد و دانشجو،من گفتم استاد من برای همین بحث مون یک شعری سرودم بخوانم، استاد گفت بخوان.
ارزش هر کس به قدر دانش و تقوای اوست
نی به کار و مسند و سیمای اوست
هر کسی خود را شناسد عاقبت
در جهان علم و عمل هم پای اوست
دکتر کافر که مست از جام ناب
عاقبت در قعر دوزخ جای اوست
کله پز گر خدا بشناس شد
هم بهشت جاودان ماوای اوست
خلاصه استاد خیلی ناراحت شد .بعد ها یکبار به عنوان سوال دست بلند کردم (اخه استاد دیگه نمیگذاشت شعر بخوانم)در مدح استاد یک شعری سرودم و با آن شعر با استاد آشتی کردیم.
رشته ریاضی بودم و رفتم رشته مهندسی مکانیک ماشین های کشاورزی. سال اول دوم دبیرستان همیشه شاگرد اول بودم. خلاصه دانشگاه تموم شد. معلمی می کردم،دوره ابتدایی و راهنمایی تدریس می کردم. خوشنویسی و انشاء تدریس می کردم،هر چند یک مدتی مجبور شدم ریاضی تدریس کنم ولی خوشنویسی و انشاء رو بیشر دوست داشتم. خلاصه سر از ارتش در آوردیم و آنجا مسئول انجمن ادبی ارتش شدم. شعر سرودنم تخصصی تر شد. آقای نصرتی با ما بود. همین آقای واحدی که کتاب نوشتند هم با ما بودند. آنجا کارم سنگین بود و نمی رسیدم که شعر بگویم. کتاب خلوت شبانه من بر به این دوران میگردد ،برای جلساتی است که پشت در می نشستم و شعر می گفتم. شعر برای من فقط یه سکوت می خواهد و یه بهانه.
شعر سرودن خیلی انرژی می خواهد و خیلی از شما انرژی می گیرد؟
بله. شعر برای من جمع بین ذهن ریاضی و ادبی ام است. این ذهنیت برای من شیرینی خاصی دارد. جالب است که بیشتر وقتها در سخت ترین موقعیت های کاری،به هیچی فکر نمی کنم و در یک وادی دیگری هستم. دوستانم میگویند اتوبان تهران و کرج هیچی ندارد ولی من شعر هام بیشتر از اینجا بود.
خیلی کتاب شعر می خوانید؟
خیلی کم،به ندرت. اتفاقا بهم می گویند که اگر دو تا شعر گوش کنم، بیست تا شعر می سرایم.کتاب دیو پلید بغداد، کتاب شعری است که از زمان اول صدام شروع میشد.به چاپ دوم رسیده و تصویر گری اش از خانم محمدی است. کتاب اتل متل گل یاس که شعر های کودکانه بود.البته تلفیقی بود و چند تا شعرش از من بود و چند تا شعرهای آن از آقای نصرتی و وحدتی بود،که به چاپ دوم رسید. بعدش در مجموعه ارشادآمدم،اینجا چاره ای نبود و در جلسات شعر شرکت میکردم و مجبور شدم در وادی شعر بیام. کتاب مانده در لابه لای برف که برمیگردد به اینجا که مجموعه سوم دیگه اماده است که اسمش را پشت حرفهای نگفته گذاشتم. خیلی تلاش خاصی برای شعر گفتن نمی کنم.بیشتر شعرها رو وقتی می خوام بچه ها رو اذیت کنم،میگویم. پسرم مهدی خیلی ریاضی اش قوی است و ادبیات خیلی دوست ندارد. دخترم هانیه،اول ابتدایی است و فکر کنم استعدادش برای شعر سرودن خیلی خوب باشد.
یه حسنی که شعر دارد،خیلی وقتها شعر به ما کمک کرده. بعضی وقتها جاهایی که پند و نصیحت و صحبت و خطابه و …. جواب نمیده ،آن وقتها یک شعر خیلی تاثیر گذار است.
شما هر وقت اراده کنید شعر می گویید یا هر وقت حس خاصی به شما دست بدهد شعر می گوید؟
اینکه یک موضوعی را بگویند براش شعر بگو،می توانم بگویم و میگم. این توانایی به اعتقاد من برای یک شاعر وجود دارد که حتی اگر یک عکس بهم نشون بدهند،براش شعر بگویم. مثل شعر دوست دارم حرم را،همون کبوتر ها را.
بیشتر وقتها یک بهانه روحی برات ایجاد می شود و شعر بیشتر خودش میاد تا اینکه بخوای کلمات رو تو یه وزن خاصی کنار هم بیارید. ما تولیدات موسیقی داشتیم وقتی در ارتش بودیم، اولین کار که درباره ایران بود من بهش دادم و خواند.
کدام شعر تون رو بیشتر دوست دارید و هر وقت می شنوید،دوستش دارید؟
من همه ی شعر هام رو دوست دارم. بیشتر شیرینی یه شعر برای خود شاعره. خیلی شعر ها رو باهاش خاطره دارم و شعر برای شاعر بیشتر خاطره دارد و اغلب شون رو دوست دارم.شعر وقتی بهار آمدنش دیر می شود،ایوان خانه باز چه دلگیر می شود……… این شعر بیشتر زمزمه لحظات تنهایی ام است و دوستش دارم.
در میان شعرای گذشته و معاصر با کدامشان بیشتر ارتباط برقرار کردید؟
از شعرهای قدیمی،شعر حافظ رو خیلی می پسندم. قصیده های خاقانی رو خیلی دوست دارم. حماسی فردوسی یه جوری برام جذابیت دارد. خیلی شعر محتشم رو دوست دارم. نجمه زارع،شعرهای قوی دارد. شعر های آقای فاضل نظری رو می پسندم. اینها به اعتقاد من شاعر های خاصی هستند.اینها را اگر صد نمره بدم،به شعر های خودم ده هم نمیدم. البته شعر های سهراب رو هم خیلی دوست دارم. شعر هام بیشتر از همه باید خودم رو راضی کند تا مخاطبم را. شاعر ها شعر رو بیشتر برای دل خودشون می گویند تا مخاطب و بقیه بیشتر باهاشون همزاد پنداری می کنند. شعر در انتظار امام زمان(عج) حس قلبی و درونی خود من است که به دل خودم نشسته و به دل مخاطبم هم نشسته است.
اگر کسی بخواهد مثل شما شعر بگوید و ذوق هنری نداشته باشد،آیا می تواند؟
هر نوشته ای که موزون داشته باشد،شعر است. اگر بخواد در وزن شعر بگوید،یک مقدار سخت است. نشدنی نیست اما سخت است. به اعتقاد من همه ی انسانها شاعرند،اما هر کسی متناسب با ظرفیت خودش. به همان نسبت که انسان ها خیال پرداز و آرمان گرا هستند،به همان نسبت این ها ظرفیت های شعری هستند.
خواندن شعر ،نوشتن زیاد،کم کم زمینه را آماده می کند و کم کم چیزی که در فکرش است حالت شعر پیدا می کند. شعر باید یه اتفاق درونش باشد. شعر هم باید صور خیال و وزن و قافیه داشته باشد.اعتقاد دارم که هر کسی که میخواد شعرش به دل مخاطبش بنشیند،باید تلاش کند از همه ظرفیت های کلامی اش استفاده کند.
صحبت پایانی تان را بفرمایید؟
ممنونم از شما،امیدوارم موفق باشید.امیدوارم روز به روز جوان های ما که فاصله گرفتن با هنرهایی که این ها در بستر زمان شکل گرفتند و یک تاریخچه پشت شون است،عجین بشوند. عجین شدن هنر در زندگی ما به تلطیف زندگی مان خیلی کمک می کند. امید وارم روز به روز بیشتر شاهد موفقیت مردم در هنرهای مختلف باشیم.