پیش بینی ابعاد خشونت خانگی بر اساس متغیرهای جمعیت شناختی در زنان قربانی خشونت
هدف پژوهش حاضر پیشبینی ابعاد خشونت خانگی براساس متغیرهای جمعیتشناختی در زنان قربانی خشونت بود. پژوهش از نوع همبستگی و جامعه آماری پژوهش شامل زنان متأهل قربانی خشونت بود که در سال 1393 به مراکز مشاوره، روانشناختی، مددکاری و پزشکی قانونی استان البرز مراجعه کرده بودند. با استفاده از روش نمونهگیری تصادفی چندمرحلهای از مراکز مذکور، 114 زن قربانی خشونت به عنوان نمونه انتخاب شدند. شرکتکنندگان فرم مشخصات فردی را تکمیل کردند. جهت تحلیل دادهها از تحلیل رگرسیون چندگانه استفاده شد. نتایج پژوهش نشان داد که متغیرهای سن، تحصیلات قربانیان و اشتغال همسران قربانیان با خشونت جسمانی همبستگی منفی و معنادار داشتند. همبستگی تحصیلات همسران قربانیان با خشونت جسمانی مثبت و معنادار بود. همچنین نتایج پژوهش نشان داد با کاهش سن، تحصیلات قربانیان و بیکار بودن همسران قربانیان نمره خشونت غیرجسمانی افزایش مییابد. از نتایج پژوهش میتوان نتیجه گرفت با کاهش سن، تحصیلات قربانیان و بیکار بودن همسران، نمره خشونت جسمانی افزایش مییابد. همچنین نمره خشونت غیرجسمانی قربانیان با کاهش سن و تحصیلاتشان و بیکار بودن همسرانشان افزایش مییابد.
مقدمه
ترقی و پویایی و اعتلای هر جامعهای جز داشتن عناصر و اعضایی سالم و کارآمد در آن اجتماع میسر نمیباشد. سازمان جهانی بهداشت، سلامت را حالت سلامتی کامل جسمی، روانی، معنوی و اجتماعی میداند که با مفهوم نبود بیماری یا ناتوانی متفاوت است(اویسی، آفاقی، سفیدی، و میرحسینی، 1391). اکثر افراد رفتار خشونتآمیز را نسبت به اعضاء خانواده خود مرتکب میشوند. گروههایی که درون خانواده بیشتر در معرض خشونت قرار دارند، زنان، کودکان و سالمندان هستند(فروغان، 1380، به نقل از ساسانی، 1387).
اطلاعات حاصل از پژوهشها، رابطه ای بین سلامت روانی و خشونت در بین قربانیان و نجات یافتگان را مشخص کرده است. مروری بر مطالعات، عوارض روانشناختی خشونت نظیر اضطراب، رفتارهای خودکشی، سوءمصرف موادمخدر، افسردگی، اختلال تنش پس از سانحه، اختلال وسواسی جبری و اختلال اضطراب منتشر را گزارش کرده است(آگنبورا و همکاران، 2001؛ می و کاتز، 2003). پژوهش در مورد زنان تحت آزار، تأثیر خشونت را بر سلامت جسمی قربانی نشان داده است. این زنان شیوع بالاتری از علائم جسمی شامل سردردها، درد مزمن، مشکلات خواب و استفاده بیشتری از خدمات بهداشتی درمانی دارند (می و کاتز، 2003). زنانی که مورد خشونت همسران واقع میشوند، واکنشهای بلندمدتی بروز میدهند که شامل ترس، اضطراب اختگی، خواب و اشتهای نامرتب و دردهای جسمانی میباشد. این زنان ممکن است عدم استقلال و اعتماد به نفس داشته و تصمیمگیری به تنهایی برایشان مشکل باشد (مرادی، 1377، به نقل از محتشمی، یغمایی، جعفری، علوی مجد، احمدی، 1393). یافتههای مطالعه لیبوکو و ویلکینسون(2008) بر روی زنان تحت خشونتخانگی نشان داد که 60درصد نمونه ها عقیده داشتند باید خشونت را تحمل کرد. از جمله دلایل آنها، وجود فرزندان و مسئولیت خانواده (5/82درصد)، مسائل مالی(80درصد)، مصرف الکل توسط همسر و مقصر ندانستن آنها برای سوءرفتار و هنجارهای مذهبی و فرهنگی بود. همچنین 70درصد (129 نفر) از نمونهها اعتقاد داشتند هنگام مواحه با خشونتخانگی به اقوام پناه میبرند و 60 درصد(110نفر) اظهار کردند که به یکی از کارکنان بهداشتی و درمانی مراجعه میکنند(لیبوکو و ویلکینسون، 2008).
گود معتقد است خانواده مانند هر نظام اجتماعی دیگری دارای سلسله مراتبی از اقتدار است و هرکسی که به منابع مهم خانواده بیشتر از دیگران دسترسی داشته باشد، میتواند دیگر اعضا را به فعالیت در جهت اهداف خود مجبور کند. براساس این نظریه هرچه منابع دردسترس افراد بیشتر باشد کمتر از دیگران به اعمال قدرت به روش خشونت فیزیکی دست میزنند. زیرا منابع متعدد دیگری دارند که از طریق آنها قادر به اعمال قدرت هستند. اما افرادی که دارای رتبه پایین اجتماعی – اقتصادی هستند از زور بدنی استفاده میکنند چون سایر منابع در اختیارشان برای رسیدن به اهدافشان ناکافی است.
پژوهش سالاریفر(1388) در تبیین علل و زمینههای خشونت خانگی روشن ساخت در میان عوامل فردی مؤثر بر خشونت علیه همسر دو دسته عوامل روانشناختی و اخلاقی دارای اهمیت اساسی هستند و میتوان عناصر شناختی و اخلاقی را هسته اصلی در تبیین خشونت محسوب کرد. همچنین عناصر زیستی و متغیرهای سنی، هوش و تحصیلات بر خشونت تأثیر گذارند. مطالعات نشان دادهاند که بین برخی متغیرهای جمعیتشناختی و همسرآزاری رابطه وجود دارد . در این راستا پژوهشها نشان دادهاند که زنان باردار بیشتر مورد بدرفتاری همسر قرار میگیرند(لیت، موریس و ریچنر 2000)، بررسیهای دیگر حاکی از آن است که بین سن و طول مدت ازدواج و بدرفتاری نسبت به زن، رابطه وجود دارد، به طوری که میزان بدرفتاری مردان نسبت به زنان با افزایش سن و طول مدت ازدواج کاهش می یابد. به علاوه، مطالعات نشان داده اند مردانی که به خشونت علیه همسر اقدام میکنند، تحصیلات کمتری دارند. و زنان غیرشاغل بیش از زنان شاغل مورد خشونت همسر قرار میگیرند. همچنین سوء مصرف مواد و الکل نیز به خشونت مردان علیه زنان دامن میزند.
گرچه در مرور کلی بر پژوهش های جمعیت شناسی انجام شده در ایران، به نتایج متناقضی برمیخوریم؛ برای مثال افزایش سن در مواردی به افزایش خشونت و در موارد دیگر به کاهش خشونت و حتی در برخی موارد بی ارتباط با خشونت گزارش شده است؛ از طرفی تحصیلات بالای زنان، هم به افزایش و هم به کاهش خشونت انجامیده است؛ همین امر درباره اشتغال به کار زنان نیز صدق میکند؛ یعنی زنان شاغل در مقایسه با سایر گروهها تحت خشونت کمتری قرار دارند. در بررسیهای مختلف، برخی از مشاغل مردان به عنوان عامل مؤثر بر ایجاد خشونت علیه زنان، بیان شده و در خصوص سایر متغیرهای جمعیتی نیز تفاوتهایی دیده میشود. پژوهش نوح جاه و همکاران(1390) تحت عنوان شیوع خشونت خانگی علیه زنان و برخی عوامل مرتبط با آن در استان خوزستان نشان داد سن، سواد، شغل زن، قومیت، شهر محل سکونت و بیماری روحی همسر با تجربه هر نوع خشونت ارتباط معنادار دارد.
عارفی(1381) مطالعهای بر روی زنان قربانی خشونت خانگی که به کلانتری های 11 و 17 شهر ارومیه مراجعه کردند را، انجام داد. یافتهها نشان داد که زنان بین سنین 17 تا 32 سال بیشترین خشونت را تجربه میکنند(56درصد) و 60درصد زنانی که مورد خشونت مردان قرار میگیرند، دارای تحصیلات ابتدایی و 25درصد بیسواد هستند. نتایج حاکی از آن بود که بیشترین میزان خشونت از نوع جسمی و فیزیکی بود(50درصد) و سپس خشونت غیرجسمانی و مالی(به ترتیب 7/25 و 2/23درصد) میباشد.
عاطف وحید و همکاران(1389) نقش ویژگیهای جمعیتشناختی و روانشناختی درپیش بینی خشونت در قربانیان همسرآزاری شهر تهران مطالعه کردند. نتایج پژوهش نشان داد که متغیرهای جمعیتشناختی بارداری، سن و تحصیلات پایین، تعداد بالای فرزندان، اعتیاد، بیکاری همسر و ابتلا به مشکلات روانپزشکی به عنوان متغیر پیشبین در تجربه انواع بدرفتاریها(جسمی، جنسی و عاطفی) مطرح هستند. به علاوه بارداری، تحصیلات و سن پایین و بیکاری زن و نیز تعداد بالای فرزندان پیشبینیکننده این هستند که فرد انواع بدرفتاریها را در حد شدید تجربه کند. طاهرخانی، میرمحمدعلی، کاظم نژاد، اربابی و عامل ولیزاده(1388) میزان خشونت خانگی علیه زنان و ارتباط آن با مشخصات زوجین را بررسی کردند و دریافتند بین خشونت و سن زمان ازدواج، تحصیلات همسر، بیماری روانی زن و همسر، مصرف دارو در زن و همسر و سابقه سقط رابطه وجود دارد.
با توجه به تأثیر متغیرهای جمعیت شناختی در مسأله همسر آزاری پژوهش حاضر به دنبال یافتن پاسخهایی برای پرسشهای اساسی زیر است:
- آیا ابعاد خشونت خانگی در زنان قربانی بر اساس ویژگیهای دموگرافیک قابل پیشبینی است؟
-بحث و نتیجه گیری
پژوهش حاضر با هدف پیشبینی ابعاد خشونتخانگی براساس
متغیرهای جمعیتشناختی در زنان قربانی خشونتخانگی انجام شد.
فرضیه اول پژوهش مطرح میکرد که براساس متغیرهای جمعیتشناختی(8متغیر)
میتوان خشونت جسمانی زنان قربانی خشونت جسمانی را پیشبینی کرد. نتایج نشان داد كه متغیرهای سن و تحصیلات
قربانیان و اشتغال همسران قربانیان با خشونت جسمانی همبستگي منفی و معنادار دارند.
به عبارت دیگر، با کاهش سن، تحصیلات قربانیان و بیکار بودن همسران قربانیان نمره
خشونت جسمانی افزایش می یابد. حال آن که، همبستگی تحصیلات همسران قربانیان با خشونت
جسمانی مثبت و معنادار است.یافتههای حاصل از پژوهش با نتایج تحقیقات رزاقی و
همکاران(1389)، درتاج و همکاران(1389)، همسو است. نتایج پژوهش سالاریفر(1388)
مبنی بر این که متغیرهای سنی و تحصیلات بر خشونت تأثیرگذارند با یافتههای پژوهش
حاضر در یک راستا هستند.
همچنین نتایج فوق با نتایج تحقیقات طاهرخانی و
همکاران(1388) که دریافتند خشونت با تحصیلات همسر رابطه دارد و یافتههای صالحی و
مهرعلیان(1385) که نشان دادند خشونت با بیکاری همسر ارتباط دارد، هماهنگ است.
از منظر کارکردگرایان خانواده گروهی است که در آن افراد با
جنسیتها و گروههای سنی متفاوت در ارتباط نزدیک با یکدیگر قرار میگیرند. در این
گروه سلسله مراتب براساس یا صلاحیت و لیاقت تعیین نمیگردد بلکه بر پایه جنسیت، سن
و قدرت اقتصادی اوست.
پژوهشهای متعدد نشانگر آن است که
افزایش سن، رابطه منفی با درجات خشونت زناشویی دارد. پژوهش استرواس و گلز(1990) در
مورد 6 هزار زوج این امر را تأیید میکند. تحقیق هامپتون(2000، به نقل از وزارت
کشور، 1383) نشان میدهد که خشونت زوجهای زیر 30 سال، سه برابر بیشتر از زوجهای
بالای 40 سال است. تحقیق لوپری(1994) در کانادا نیز همین نتیجه را تأیید میکند. کافمن(1989) در بررسی 200 زوج به این نتیجه رسید که سن حتی پس از کنترل متغیرهای
دیگر(درآمد، موقعیت شغلی و قومیت)، به طور معنیداری جزء عوامل مؤثر بر خشونت شوهر
است و هر چه سن افزایش یابد، احتمال بروز خشونت کاهش مییابد.
زنگنه(1380) در پژوهش خود روی 530 زوج که یک سال از ازدواج
آنها گذشته بود، به این نتایج در مورد سن رسید:
1. بین سن زن و انواع خشونت(خصوصاً خشونت شوهر) رابطه معکوس
و معنادار وجود دارد.
2. بین سن شوهر و خشونت او نسبت به همسر رابطه معکوس و
معناداروجود دارد.
3.تلاف سنی زوجین با انواع
خشونت شوهران علیه زنان در خانواده رابطه مستقیم و معنادار دارد.
شاید نتایج پژوهش حاضر را
توان چنین تبیین نمود:
در مرتبه نخست، سن پایینتر
مرد و زن معمولاً با عدم رشد یافتگی و ناپختگی همراه است و این متغیر، زمینهی
خشونت را از طرف زن و مرد بیشتر فراهم میکند. چنان که هادیان(1374) در تحقیق خود
به این نتیجه رسید که ازدواج در سنین پایین از زمینههای طلاق است.
دوم این که، همچنین قدرت
سازگاری زن و مرد در سنین پایینتر کمتر است.
سوم این که، در دوره اول ازدواج زن و شوهر هنوز شناخت کافی
از هم ندارند سازگاری آنها کمتر است و احتمال بروز خشونت بیشتر میشود.
نتایج پژوهش نشان داد با کاهش تحصیلات قربانیان خشونت
جسمانی افزایش مییابد. بیتردید تحصیلات بیشتر در افزایش مهار عاطف، خصوصاً خشم
در ارتقای مهارتهای اجتماعی مانند راههای کسب توافق و سازگاری در خانواده مؤثر
است(صدقآمیز، 1376). پژوهش نریمانی(1384) نشان داد که با بالا رفتن تحصیلات زنان
میزان خشونت علیه آنها کاهش مییابد.
خانوادههای تحصیلکرده با آگاهی یافتن بر راههای کنار
آمدن با تعارضها در روابط نزدیک، خشونت در خانواده را کمتر کرده و از شیوههای
معقولی برای حل مسأله کمک میگیرند. از طرفی نتایج پژوهش نشان داد افزایش تحصیلات
همسران قربانیان با خشونت جسمانی رابطه مثبت دارد.
این یافته را میتوان با استفاده از نظریه مبادله تبیین
نمود. بر طبق نظریه گود(1971)، به هر میزانی که فرد از منابع بیشتری بهرهمند
بادشد، بیشتر میتواند به طریقی از جبر و تحکم و زور استفاده کند. از طرفی اگر
شوهر بخواهد فرد مسلطی در خانواده باشد اما از تحصیلات و درآمد اقتصادی کافی
برخوردار نباشدو پرستیژ(اعتبار و شهرت) شغلی کمتری داشته یا مهارتهای میانفردی
کافی نداشته باشد ممکن است برای حفظ و اثبات تسلط خود در خانواده، متوسل به خشونت
گردد. از نظر «گود» تمام سیستمهای اجتماعی تا اندازهای به زور و قدرت متکیاند.
خشونت و تهدید برای سیستمهای اجتماعی که خانواده نیز جزئی از آن است جلوگیری از
کارهای ناخواسته یا انجام رفتارهای موردنظر به کار رود. هرچه منابع بیشتر در دسترس
فرد باشد توانایی برای استفاده از قدرت نیز بیشتر است. خشونت زمانی استفاده میشود
که سایر منابع در رسیدن به هدف ناکافی باشد(اویسی و همکاران، 1391).
نظریه مردسالاری معتقد است فرایندهای اقتصادی و اجتماعی در
طول تاریخ به قسمی بوده که سبب مردسااری یا پدرسالاری میگشته است. تأکید تئوری
مردسالاری بیشتر بر منابع اجتماعی است تا ساختار خانوادگی. سیستم اجتماعی
پدرسالانه منجر به خشونت نسبت به زنان میشود.
در خرده فرهنگهای
مختلف مشاهده می شود اصولاً زنان به عنوان جنس دوم و یا جنس ضعیف مطرح میشوند و
این مسأله در باور زنان نهادینه و مردان را همواره برتر یا فراتر از خود میدانند
که این مسأله به تنهایی میتواند مردان را در هر شرایطی ذینفع جلوه داده و زمینه
خشونت علیه را فراهم سازد.
به طور خلاصه، براساس نظریهی فرهنگی خشونت، هر فرهنگی و به
تبع آن هر خرده فرهنگی دارای عناصر خاص خودش میباشد که این عناصر فرهنگی(ارزشها،
هنجارها، نگرشها و اعتقادات) ممکن است خشونت شوهران علیه زنان در خانواده را
تأیید و تقویت نماید یا از آن ممانعت نماید، درنتیجه تعهد به این عناصر فرهنگی است
که خشونت شوهران علیه زنان در خانواده را افزایش یا کاهش میدهد. بنابراین چنانچه
فرادست انگاری مرد جزو ارزشها و باورهای پذیرفته شده توسط زن باشد، زمینه تقویت
خشونت عیله زن ایجاد میگردد.
چنانچه از رویکرد نظریه یادگیری اجتماعی به این مسأله
بنگریم، میبینیم که خشونت مانند بسیاری از رفتارهای دیگر در خانواده یاد گرفته می شود.
نظریهی انتقال بین نسلها هم که بر پایهی نظریهی یادگیری اجتماعی استوار است
معتقد است افرادی که در کودکی در خانه خشونت را تجربه میکنند یا شاهد آن هستند،
در بزرگسالی به احتمال زیاد در خانه خود از خشونت استفاده خواهند کرد.
نتایج پژوهش نشان داد بین بیکار بودن همسران قربانیان با
افزایش خشونت جسمانی رابطه مثبت وجود دارد. زمینههای اقتصادی و مشکلات اقتصادی همرا
آن، عامل مهمی در بروز تنشهای خانوادگی(فرجاد، 1372: 21) و خشونتهای ناشی از آن
است. مسأله اشتغال به عنوان یکی از شاخصهای پایگاه اقتصادی-اجتماعی تأثیر شدیدی
بر ساخت شخصیت فردی و اجتماعی افراد دارد. افرادی که شغل مناسبی دارند، با توجه به
تأثیر این متغیر بر اعتماد به نفس فرد، از نظر آسیبشناسی اجتماعی در سطح ایمنی
بهتری قرار دارند. افرادی که از نظر پایگاه اجتماعی – اقتصادی در سطح پایینی قرار دارند، اعتماد به نفس کمتری دارند و احساس مفید بودن را از
دست میدهند. به ناچار به سمت جهتگیریهای غیرمنطقی و راههایی مثل خشونت برای به
دست آوردن این روحیه و امتیاز از دست رفته حرکت میکنند.
فرضیه دوم پژوهش مطرح میکرد که براساس متغیرهای جمعیتشناختی(8متغیر)
میتوان خشونت غیرجسمانی زنان قربانی خشونت غیرجسمانی را پیشبینی کرد.
یافتههای پژوهش نشان داد که متغیرهای سن و تحصیلات
قربانیان و اشتغال همسران قربانیان با خشونت غیرجسمانی همبستگی منفی و معنادار
دارند. به عبارت دیگر، با کاهش سن، تحصیلات قربانیان و بیکار بودن همسران قربانیان
نمره خشونت غیرجسمانی افزایش مییابد.
یافتههای پژوهش با نتایج تحقیقات رهبر طارمسری و همکاران(1391)،
پناغی و همکاران(1390)، نوحجاه و همکاران(1389) که نشان دادند متغیرهای جمعیتشناختی
سن، تحصیلات پایین، بیکاری همسر به عنوان متغیر پیشبین در تجربه انواع
بدرفتاری(جسمی و روانی) مطرح هستند، همسو است.
یافتههای حاصل از پژوهش شمس اسفندآباد و همکاران(1383)
مبنی بر این که همسرآزاری با سطح تحصیلات زن رابطه معکوس دارد(یعنی هر چه تحصیلات
زنان بیشتر باشد کمتر مورد آزار جسمی و روانی قرار میگیرند) با نتایج پژوهش حاضر
در یک راستا هستند.
طبق نظریه «تعاملی» خشونت زناشویی محصول همه قسمتهای رابطه
است و به عنوان یک محصول از تعاملات اشتباه درنظر گرفته میشوند که در آن هر دو
همسر در شدت گرفتن تنش سهیم هستند. لذا چنانچه از تحصیلات بالاتری برخوردار باشند
به دلیل به دست آوردن مهارتهای ارتباطی سالمتر، در ارتباط با همسر خود موفقتر
خواهند بود. زنان تحصیل کرده از توانایی صحبت کردن و گوشکردن بهرهمند هستند و در
نتیجه از میزان آزارهای روحی و روانی اعمال شده از سوی همسران آنها کاسته میشود.
از طرفی داشتن تحصیلات برای زنان امتیاز محسوب میشود تا بتوانند به عنوان مانعی
در برابر خشونتهای اعمال شده نسبت به آنها قرار گیرد.
در تبیین رابطه معکوس بین سن قربانی و افزایش خشونت جسمانی
میتوان گفت هر چه سن زن بالا میرود ناپختگیهای او کاسته میشود ودرصد فهم و درک
انسان بالاتر میرود.
در رابطه با بیکاری همسران براساس نظریه منابع «گود»
شوهرانی که فاقد منابع دیگر قدرت از قبیل درآمد، و اشتغال هستند از خشونت علیه
زنان به عنوان ابزاری جهت کسب قدرت در روابط خانوادگی استفاده مینمایند.
به منظور جلوگیری از بروز خشونت خانگی علیه زنان پیشنهاد می شود
وزارت بهداشت و درمان و سازمان بهزیستی اقدام به برگزاری سمینارها و آموزشهای
لازم جهت حل مسأله و روشهای مقابله به خشونت به زوجین نماید. همچنین با ترغیب
زنان به مشارکت در امور اقتصادی و اشتغال میتوان ریشه وابستگی را باریکتر کرد.
متاسفانه امروزه با پيشرفت علم و آگاهي خانواده ها بيشتر شاهد گسستگي خانواده و بخصوص خشونت عليه خانم ها هستيم! آيا دليل اصلي اين موضوع به خيانت دو طرف به همديگر است؟ يا دلايل فقر مالي؟ چرا كه به نظرم صداقت ها كمرنگتر شده اند.
با تشكر
بسیار خوب و عالی