زنان قربانی خشونت در استان البرز/ پیش بینی ابعاد خشونت خانگی بر اساس راه بردهای مقابله ای در زنان قربانی خشونت خانگی
گروه علمی «تیتریک»؛ «سمیرا صبوری» دانش آموخته کارشناسی ارشد روان شناسی بالینی در مقاله قبلی خود در مورد پیش بینی ابعاد خشونت خانگی بر اساس متغیرهای جمعیت شناختی در زنان قربانی خشونت ، مطالب درخور توجهی را ارائه کرده بود. اما مقاله حاضر در مورد پیش بینی ابعاد خشونت خانگی بر اساس راهبردهای مقابله ای در زنان قربانی خشونت خانگی و موارد مورد تحقیق در استان البرز است که در این باب می نویسد:
هدف پژوهش حاضر پیشبینی ابعاد
خشونت خانگی براساس راهبردهای مقابله ای در زنان قربانی خشونت جسمانی بود. پژوهش
از نوع همبستگی و جامعه آماری پژوهش شامل زنان متأهل قربانی خشونت بود که در سال
1393 به مراکز مشاوره، روانشناختی، مددکاری و پزشکی قانونی استان البرز مراجعه
کرده بودند. با استفاده از روش نمونه گیری تصادفی چندمرحلهای از مراکز مذکور، 114
زن قربانی خشونت جسمانی به عنوان نمونه انتخاب شدند. شرکت کنندگان پرسشنامه های
راهبردهای مقابله با استرس(لازاروس و فولکمن)، پرسشنامه خشونتخانگی را تکمیل
کردند. از تحلیل رگرسیون چندگانه نشان داد راهبردهای مقابله با استرس گریز و اجتناب،
پذیرش مسئولیت با خشونت جسمانی همبستگی منفی و معنادار دارند در حالی که ، مؤلفه ی
حل برنامه ریزی شده مسأله با خشونت جسمانی همبستگی مثبت و معنادار، متغیرهای گریز
و اجتناب و حمایت اجتماعی با خشونت غیرجسمانی همبستگی مثبت و معنادار
داشتند. در حالی که، همبستگی پذیرش مسئولیت با خشونت غیرجسمانی
منفی و معنادار بود.
مقدمه
خانواده یکی از نخستین و پایدارترین نهادهای اجتماعی است که هویت انسانی و جامعهپذیری فرد در آن شکل میگیرد و موجب پذیرش ارزشها، هنجارهای اجتماعی و همچنین انتقال الگوهای روابط و تعامل از خانواده به سایر نهادهای اجتماعی است (عزیزیان، ساروخانی و محمودی، 1382). میتوان گفت بهنجاری یا نابهنجاری در گرو شرایط عمومی خانواده است و آسیبهای اجتماعی فارغ از تأثیر خانواده پدید نمیآید (حمیدی، افروز، کیامنش و رسولزاده طباطبائی، 1383). یکی از آسیبهای اجتماعی مهم، موضوع خشونت است
«خشونت خانگی عبارت است از رفتارهای هجومی و سرکوبگرانه، از جمله حملات فیزیکی (جسمی)، جنسی و روانی و همچنین اعمال فشار اقتصادی توسط هر فرد بالغ و جوان نسبت به فردی که با او ارتباط نزدیک و تنگاتنگ دارد» (گنگلی و شکتر، 1995: 515).
ریشه های خشونت خانگی را میتوان در پنج دسته عوامل فردی، زمینه خانوادگی و عوامل فرهنگی، اقتصادی و ساختاری جستجو کرد.
گود معتقد است خانواده مانند هر نظام اجتماعی دیگری دارای سلسله مراتبی از اقتدار است و هرکسی که به منابع مهم خانواده بیشتر از دیگران دسترسی داشته باشد، میتواند دیگر اعضا را به فعالیت در جهت اهداف خود مجبور کند. براساس این نظریه هرچه منابع دردسترس افراد بیشتری باشد کمتر از دیگران به اعمال قدرت به روش خشونت فیزیکی دست میزنند. زیرا منابع متعدد دیگری دارند که از طریق آنها قادر به اعمال قدرت هستند. اما افرادی که دارای پایگاه پایین اجتماعی – اقتصادی هستند از قدرت بدنی استفاده میکنند چون سایر منابع در اختیارشان برای رسیدن به اهدافشان ناکافی است.از منظر کارکردگرایان خانواده گروهی است که در آن افراد با جنسیتها و گروههای سنی متفاوت در ارتباط نزدیک با یکدیگر قرار میگیرند. در این گروه سلسله مراتب براساس تخصص یا صلاحیت و لیاقت تعیین نمیگردد بلکه برپایه جنسیت، سن و قدرت اقتصادی است. وجود علایق متفاوت در این گروه ناهمگن سبب به وجود آمدن تضادهای آشکار یا پنهان میشود. این تضادها ویژگیها و کارکردهای مناسب خانوادگی را از بین میبرد و در نتیجه باید آنها را از سرراه برداشت. رفع تضادهای خانوادگی با استفاده از ابزار قدرت و در مواردی از راه خشونت امکانپذیر میگردد (ساروخانی، 1370). نظریه یاگیری اجتماعی که توسط بندورا تبیین شد، مشاهده را عامل اکتساب بسیاری از رفتارها میداند (فرسیس، 1994). بسیاری از نظریهپردازان روان شناسی خانواده، نقش آموزش الگوهای خانوادگی از خانواده اصلی را تأیید کردهاند. کودکان نقشهای همسری والدین را با مشاهده میآموزند، از جمله میفهمند که بدرفتاری و خشونت امری بهنجار است. اشترواس، مراحل یادگیری خشونت از طریق خانواده را به شرح زیر مشخص کرده است:
(1) فرد می آموزد افرادی که یکدیگر را دوست دارند، نیز نسبت به هم رفتار خشونتآمیز دارند.
(2) نبود منع اخلاقی باعث خشونت به افراد خانواده نیز میشود.
(3) افراد می آموزند در صورتی که نتوان از راه های دیگر مشکلی را حل کرد، استفاده از خشونت مجاز است. جامعه پذیری در خانواده، مدرسه یا سایر نهادهای اجتماعی، نقشهای جنسیتی همراه با امور زمینه ساز خشونت مردان و پذیرش خشونت توسط زنان را به کودکان یاد میدهد(اعزازی، 1380).
از دید بعضی نظریهپردازان زیستی/ اجتماعی، زنان و مردان با توجه به آسیب پذیری های زیست شناختی خود- با درنظرگرفتن اینکه مردان فطرتاً گرایش بیشتری به پرخاشگری دارند- با یکدیگر متفاوت هستند. بعضی روانشناسان اظهار داشتهاند که تفاوتهای جنسیتی در پرخاشگری، بسیار زود و پیش از آنکه جامعهپذیری بتواند بر رفتار تأثیر بگذارد، بروز مییابند. به نظر میرسد در همۀ جوامع انسانی، مردان پرخاش گرترند. به عقیدۀ کاپلان خشونت زمانی روی میدهد که تعادل بین فشارها و مهار درونی درهم میشکند(کاپلان و سادوک، 1390). بنابراین خشونت خانگی را نمیتوان صرفاً بر اساس فشارهای روانی بیرونی تببین کرد. زیرا تمامی ازدواجها دست کم با چند فشار روانی مواجه هستند. تفاوتهای ازدواجهای شادکام و ناشاد را حداقل تا حدودی میبایست در پرتو شیوهای تبیین کرد که طرفین به فشار روانی پاسخ میدهند و یا با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند.
طبق الگو ریچاردسون و ولفلک(1984، به نقل از خدایاری فرد و پرند، 1390) پاسخهای استرس نتیجۀ مستقیم عوامل محیطی تلقی نمیشوند، زیرا عوامل محیطی به خودی خود خنثی هستند و نمیتوانند واکنشهای استرس را ایجاد کنند. استرس حاصل ارزیابی، ادراک و تفسیر ارگانیسم از موقعیتها و رویدادهاست. نتایج پژوهشها نشان دادهاند زنان قربانی خشونت بیشتر راهبردهای مقابله ای هیجانی و اجتنابی را به کار میبرند و کمتر از راهبردهای مقابلهای سازگارانه استفاده میکنند.
در تقسیم بندی سبکهای مقابلهای میتوان آن را به صورت کلی به دو سبک مسألهمحور و هیجانمحور تقسیم کرد(خدایاریفرد و پرند، 1390). استفاده از سبکمقابلهای هیجانمحور به دلیل ناپخته بودن آن میتواند در تصمیمگیری در درست و برنامهریزی برای مسأله به وجود آمده مشکلاتی را ایجاد کند.
شناسایی و آشنایی سبکهای مقابله با استرس و همچنین جایگزین کردن سبک مسألهمحور به جای هیجانمحور منجر به سازگاری بیشتر و پاسخهای مطلوب(فیزیولوژیک، روانشناختی و رفتاری) در افراد شود. بنابراین لازم است که تمامی افراد از عوامل و منابع ایجاد کننده استرس و همچنین راهها و راهبردهای مقابله با آن آگاهی داشته باشند. زیرا انتخاب درست در استفاده از سبکهای مقابله با استرس میتواند انتخاب آنها را مسألهمحور و پختهتر کند که هر دو منجر به عملکرد بهتر و کاهش خشونتخانگی گردد.
راهبردهای مقابله با استرس : مقابله بیانگر فرآیندهای تعاملی مورد استفاده در مواجهه افراد با مشکلات واقعی در زندگی روزمره شان است مقابله درگیرنده یک سلسله از راهکارهای تنظیم هیجانی، فرآیندهای فکری، و رفتارها است(آلدوین، 1994). گالاکر و همکاران(2003)، مقابله را تلاشهای فرد در زمینههای هیجانی، شناختی و رفتاری میدانند که هنگام رویارویی با فشار روانی برای غلبه، تحمل یا به حداقل رساندن عوارض فشار روانی به کار گرفته میشود. بنابراین میتوان گفت که: 1. مقابله و کنارآمدن یک فرآیند است. 2. ارزیابی شناختی نقش مهمی در نحوه کنارآمدن ایفا میکند .3.مقابله به تلاش(شناختی، رفتاری و هیجانی) وابسته است. 4. مقابله با هدف حفظ سلامت روان انجام شود.
لازاروس و فولکمن(1984) دو دسته از راهبردهای کلی مقابله را برشمردهاند: راهبردهای مقابله مسالهمحور و راهبردهای مقابله هیجان محور. راهبردهای مقابله مسألهمحور عبارتند از روشهای فعال حل مسأله که برای حل رابطه استرسزای بین خود و محیط مورد استفاده قرار می گیرند(کومپاس، کانراسمیت، سالتزمن، تمسن و وادسورث، 2001). عمدهترین این راهبردها عبارتند از: مقابله رویارویی: تلاشهای فعال برای تغییر موقعیت؛ جستجوی حمایت اجتماعی: تلاشها در جهت کسب حمایت هیجانی و اطلاعاتی از دیگران، و راهبرد حل مسأله با برنامه: تلاشهای سنجیده مسألهمحور برای حل موقعیت. از سوی دیگر، راهبردهای مقابله هیجانمحور عبارتند از شیوههایی که براساس آن، افراد به سطح بهینهای از تنظیم هیجانی و توانایی برخورد با موقعیتها و احساسات شدید و بحرانی دست مییابند(سارنی، 1999). مهمترین این راهبردها عبارتند از: خویشتنداری: تلاش به منظور تنظیم و کنترل احساسات یک شخص؛ فاصلهگیری: تلاش در جهت انفصال از موقعیت؛ ارزیابی مجدد/ سازگاری: تلاش برای یافتن معنای مثبت در تجربه با تأکید بر رشد شخصی؛ و راهبرد اجتناب/گریز: تلاش برای رهایی یا اجتناب از موقعیت(تیلور، 1999).
پژوهش نوح جاه و همکاران(1390) تحت عنوان شیوع خشونت خانگی علیه زنان و برخی عوامل مرتبط با آن در استان خوزستان نشان داد سن، سواد، شغل زن، قومیت، شهر محل سکونت و بیماری روحی همسر با تجربه هر نوع خشونت ارتباط معنادار دارد.
میشل و همکاران(2006)متغیرهای مقابلهای را که در رابطه خشونت شریک جنسی(همسر) و پیامدهای سلامت روانی در میان زنان کم درآمد آفریقایی و آمریکایی میانجیگری میکنند را مطالعه کردند. نتایج پژوهش نشان داد زنان آفریقایی و آمریکایی قربانی خشونت کمتر از راهبردهای مقابلهای سازگارانه استفاده میکنند، سلامت معنوی پایینتری دارند و حمایت اجتماعی کمتری دریافت میکنند و نشانههای افسردگی و اضطرابی در آنان بیشتر است.
با توجه به اهمیت راهبردهای مقابله ای قربانیان در برخورد با عوامل فشارزا و تأثیر متغیرهای جمعیتشناختی در مسأله همسرآزاری پژوهش حاضر به دنبال یافتن پاسخهایی برای پرسشهای اساسی زیر است:- آیا ابعاد خشونت خانگی در زنان قربانی بر اساس راهبردهای مقابلهای قابل پیشبینی است ؟
- آیا ابعاد خشونت خانگی در زنان قربانی بر اساس ویژگیهای دموگرافیک قابل پیشبینی است؟
جامعه آماری این پژوهش شامل زنان متأهلی بود که مورد خشونت خانگی قرار گرفته و در سال 1393 به پزشكي قانوني استان البرز ارجاع داده شده یا در آنجا دارای پرونده بودند و همچنین زنان متأهل قربانی خشونتخانگی مراجعه کننده به کلینیکهای روانشناختی یا مراکز مشاوره و مددکاری استان البرز بودند.حداقل حجم نمونه مورد نظر با استفاده از فرمول تاباچینک و در نظر داشتن تعداد سطوح متغیر پیشبینی کننده(8 سطح پرسشنامه راهبردهای مقابله با استرس لازاروس و فولکمن) 114 نفر محاسبه گردید. با استفاده از روش نمونهگیری تصادفی چندمرحلهای از بین 24 مرکز مشاوره و 9 مرکز مددکاری و پزشک قانونی موجود در استان البرز 8 مرکز از مراکز مشاوره و 3 مرکز از مراکز مددکاری به روش تصادفی انتخاب و سپس از هر مرکز نیز با روش تصادفی ساده(قرعهکشی) 140 آزمودنی انتخاب گردیدند.
پرسشنامه راهبردهای مقابله ای لازاروس و فولکمن (WOCQ)
پرسشنامه روش های کنارآمدن(WOCQ) توسط لازاروس و فولکمن (1985)تهیه شده است. این آزمون دارای 66 سوال است و در مقیاس 4 گزینه ای (از 1 تا 4) نمره گذاری می شود
پرسشنامه خشونت خانگی
پرسشنامه خشونتخانگی توسط ابوالمعالی، صابری و صابر (1391) ساخته شد و در سال 1391 بر روی دانشجویان متأهل منطقه 8 دانشگاه آزاد اسلامی استانداردسازی شد. این پرسشنامه دارای 43 سئوال است.پرسشنامه دو بعد خشونتخانگی یعنی بعد فیزیکی- روانی و کنترل(اقتصادی، جنسی و جبری)، نمرهگذاری پرسشنامه براساس طیف لیکرت 5 گزینهای است که به 0 = اصلاً ، 1 = کمی ، 2 = گاهی، 3 = اغلب ، 4 = کاملاً تعلق میگیرد.
پژوهش حاضر با هدف پیشبینی ابعاد
خشونتخانگی براساس راهبردهای مقابله با استرس و متغیرهای جمعیتشناختی در زنان
قربانی خشونت خانگی انجام شد.
این یافته را میتوان چنین تبیین نمود که بر طبق نظر آلتایمر راهبردهای گریز و اجتناب و پذیرش مسئولیت جزء مقابلههای هیجانمدار هستند که فرد برای متعادل ساختن عواطف و هیجانات، کنترل واکنشهای هیجانی انجام میدهد. طبق نظریه لانگ و اسکات مقابله هیجانمدار ثبات متوسطی دارد چون فرد کمتر تحت تأثیر عوامل موقعیتی قرار میگیرد. استفاده از راهبردهای مقابلهای گریز و اجتناب یعنی کوششهای زن در جهت فرار یا اجتناب از موقعیت مشکلزا و گریز از واقعیت. طبق نظر کارور این نوع مقابله میتواند مفید و کاهشدهنده ناراحتی و تسهیلکننده فرآیند مقابله باشد. در واقع انکار در مراحل اولیه مقابله با موقعیت فشارآور، میتواند مؤثر باشد، وقتی فرد از راهبرد اجتناب استفاده میکند از فشارروانی و موقعیتهای فشار روانی اجتناب میکند پس وقتی در معرض عامل فشارزا قرار ندارد طبیعی است که مورد خشونت قرار نگیرد.
مشکل گشایی برنامهریزی شده مجموعه افکار و کوششهای سنجیده و متمرکز برخورد مشکل است که با بکارگیری رویکردهای تحلیلگرایانه برای مشکلگشایی توأم میباشد. طبق نظریه ناکامی پرخاشگری وقتی رفتاری موجب رسیدن به هدف نباشد باعث ایجاد انگیزه(تحریکی) میگردد که هدف آن صدمه زدن به اشیاء یا افراد دیگر است. در این صورت شرایط محیطی خاص باعث ظهور پرخاشگری میشود.
فرضیه دوم پژوهش در این راستا بود که براساس مؤلفههای راهبردهای مقابلهای(8مؤلفه) میتوان خشونت غیرجسمانی زنان قربانی خشونت غیرجسمانی را پیشبینی کرد. نتایج پژوهش نشان داد که متغیرهای گریز و اجتناب و حمایت اجتماعی با خشونت غیرجسمانی همبستگی مثبت و معنادار دارند. به عبارت دیگر، با افزایش نمره در گریز و اجتناب و حمایت اجتماعی نمره خشونت غیرجسمانی افزایش مییابد. حال آن که، همبستگی پذیرش مسئولیت با خشونت غیرجسمانی منفی و معنادار است. یافتههای پژوهش با نتایج حاصل از تحقیقات پناغی و همکاران(2012) که دریافتند حمایت اجتماعی و ساز و کارهای مقابله انفعالی روی رابطه بین بدرفتاری همسر و سلامت روانی اثرات تخفیفدهنده داشتند و یافتههای حاصل از پژوهش سابینا و تیندال(2008) که نشان دادند استفاده از راهبردهای مقابلهای مسألهمدار، میزان خشونت، سختگیری، مزاحمت، قدرت و کنترل مبارزه همبسته است، همسو است. منابع مقابلهای نظیر سلامت کلی، شاغل بودن حمایت اجتماعی بر نحوهی استفاده از راهبردهای مقابلهای تأثیر میگذارد. همچنین نتایج حاصل از پژوهش میشل و همکاران(2006) که نشان دادند زنان آفریقایی و آمریکایی قربانی خشونت کمتر از راهبردهای مقابلهای سازگارانه استفاده میکنند، هماهنگ است.
در رابطه با افزایش خشونت غیرجسمانی هنگامی که زنان از راهبردهای حمایت اجتماعی استفاده میکند میتوان گفت علیرغم تمایل مردان برای مخفی ماندن خشونت اعمال شده از سوی آنها در فضای خانه با استفاده از این استراتژی زن قربانی، رفتار آنها برای دیگران برملا میشود و ممکن است مرد دست به خشونت غیرجسمانی بیشتر زن از جمله تحقیر و سرزنش او زند.
در آخر جا دارد از همكاران عزيزي كه مرا در اين دست نوشته ياري نمودند كمال تشكر را داشته باشم، اول از همه سپاس ویژه از خانواده و پدر و مادر عزیزم که همواره پشتیبان و مشوق من بوده اند، همچنین از جناب آقاي دكتر محمد مهدي امتي كه در ويراستاري اين اثر كمك شايان توجهي نمودند، و استاد ارجمندم جناب آقای دکتر مالک میرهاشمی که همیشه یاری گر من در این پژوهش بوده اند.