آزادسازی خرمشهر در شعر شاعران البرزی
بهروز قاسمی- خرمشهر شهر خون
خونين شهر، ای شهر خون
ای سرزمين دليرمردان
ای يادواره نيكان و جان بركفان
به سويت می آيم
با قلبي پر اميد، با عزمی راسخ
با اراده ای پولادين
به سويت می آيم
ای خرم زمين، خونين شهر
ای زادگاه برومندان،ای جايگاه فداكاران
به سويت می آيم
آنگاه كه خاك مقدست
از خون جوانان سرخ می شود
آنگاه كه رودهای خروشانت
از خون بسيچيان سرخ می شود
به سويت می آيم
چرا كه نمی توانم تحمل كنم
تو در اسارت و بند
به زير چكمه های اشغالگران بدفطرت
سرزمينت له می شود
درختانت سوزانده
خانه هايت ويران
می خروشم و می تازم
به دشمنان تو
اشغالگران تو
و به سويت می آيم
آنگاه كه همه چيز سرخ است از خون
به سويت می آيم
من نخواهم گذاشت
تو در اسارت بمانی
من نخواهم گذاشت
كه نام پاك تو، محو شوداز تاريخ ايران
من مسلمانم
مسلمانی آزاده، پيرو قرآن محمد
و تو سرزمين من، سرزمين مسلمانان
سرزمين آزادگان، سرزمين شيعيان
سرزمين عاشقان، عاشقان حسين
عاشقان مهدی، عاشقان علی
عاشقان زهرا،عاشقان محمد
خرمشهر، ای شهر خونين
هرگز، هرگز، هرگز
ترا تنها نخواهم گذاشت
با رزمندگان دلاور
بسيجيان جان بركف
به سويت می آيم
آنگاه كه اراده ها استوار گردند چون كوه
به سويت می آيم
آنگاه كه عشق يوسف زهرا
بنشیند در دل
به سويت می آيم
مگر می شود
تو در اشغال و من خاموش
مگر می شود
تو در اسارت و بند و من بی خروش
هرگز، هرگز، هرگز
خرمشهر ای شهر خون
آزادت می كنم، آزادت می كنم
سیف الدین حسین زاده
از همت خونهای شهیدان به هم آمد
آرش به هواخواهی جمشید وجم آمد
ضحاک ترین عربده در بیشۀ کاوه
لرزان و سرافکنده چونان بید خم آمد
شب را سر سودای حکومت به زمین بود
بر پیکرۀ ناقص شب بافه کم آمد
موسای من از نیلِ پراز فتنه گذر کرد
دیگِ سر گوسالۀ بدنام دَم آمد
آبستن شب بود جهنم زده ابلیس
از زائوی شب ، صبح خبرهای غم آمد
برطبلِ ظفر سخت بکوبید دلیران
ازکشور تهمینه و رستم عجم آمد
بوی خوش لبخند خدا شهر به شهراست
این دسته گل پرپر ما از حرم آمد
مزدا و اهورا شده آمادۀ تبریک
شیرینی خرمای جهانگیر ِبم آمد
پیچیده خبرهای خوش از بوی شهادت
آرش به هواخواهی جمشید وجم آمد
نظام غلامی احمدآبادی
گـردان صـد و بـیـسـت وچـار
سِـپــاس آن خـُداٸــی کـه خَـلــق آزِمُـــود
بـه صـُلـح و بـه جَـنـگ و بـه بــُود و نـَبـود
چــو شُـد حُـبِّ مــیـهــن ز ایـمـان پَـدیـد
کـسی لـطـفِ دشـمــن بــه عـالـَـم نَـدیـد
کــنــون از یِـگــانـی بــگـویـم نِــشـان
کـه آوازه اش ، بَــس عـَـظــیـم و عَـیـان
سـَلـام ای یگــانِ صـد و بـیـسـت و چـار
بـه جـَنـگ و بـه صُلـحـَت کـنـم اِفـتـخار
دورود ای یِـگــانِ صـَد و بـیـست و چـار
سـَرِ دشـمـَن ایـنک بـه پایَـت چـه خـوار
سَـر افـــرازِ پـیــروزِ مــیـدان ِ جَــنــگ
گـرفـتی تـو حـُلـقــومِ دشـمـن به چـَنـگ
شــدی یـار و یـاوَر بـه آٸـیــن و کـیش
دلِ دشـمـن از وَحـشَـتَـت ریــش ریــش
تـویـی واحـد ِنـیـک و بــی بـاک ِ تـیـپ
چـو مَـهـتـاب رَخـشان بـه اَفـلـاکِ تـیـپ
تو پـیـکـان و مُـشـتِ هـمــان لـشکـری
بـه مَـیـدان سِتــودَش بَـسـی ، رَهــبــری
بــفــرمـــود از آن لـشکــرِ پــُر غـُـرور
کـه دیـدم هــنـرهـاش در کَــرخـه نــور
تـــــوانـــایِ چــالــاکِ مـــیــدان ِ رَزم
بــه ایـمـان قــویّ و سـرآمـد بــه نَــظـم
چـه گـویـم ز تـو و آن هـمــه افــتـخـار
ز صـــد هــا تَــک و پـاتَــک و کــارزار
ز فـرمـانـدهـانـت تــو خــود بــاز گــو
از آن نـــامـــــداران ز آغـــــاز گــــو
بـگــو ز آن هــمــه شـــور ِ یــارانِ خــود
بــه عــشـق و خـُلـوصِ جــوانــان خــود
ز کــادر و وظــیـفـه بــه پـیـر و جــوان
بـگـو خــود ز تــدبــیـرِ فـرمــانـدهــان
بــه نــو آوَری پـیـشـه کُـــن ، بــیشـمار
تَــلــاشــی کــه در جـبــهـه آیـد بـکـار
بـگـــو از شــهـیـدان ِ گـمـنـامِ خـــود
بــگــو از غـَـیــوران ِ بــی نـــامِ خـــود
هــم ایـنـک کـه شـد رَزمگـاهَــت بـوٸـین
در ایـن عَــرصـه هـم رَزمــی آور نـُـویـــن
بــه تَـدبـیر و دانـش بــه مَـردی بـِکـوش
بـه نــام آوری هَــمـچـو شـیـران خُـرُوش
تَـوانـمـنـد و پــیــروز و پــایـنــده بــاش
چـو مَـهـتـاب رَخـشان بـه آیـنـده بــاش
سپاس ای پَـلـنـگـان ِ دُشــمــن شِــکــار
بــه پیـش ، ای یَـلـانِ صَـد و بیست و چار
بــه درگـــاهِ اِیــزد تــمـنــایِ خـویــش
بـبـیـنـم شـمــا را سـَـرافــراز ، بــیــش
سـلـامَـت بـه جِـسـم و سـَعـادت به نـام
هـمــه سـر بــلنــد و خـوش و شـادکــام
ز آمــادگــی جُــمــلـــه پــا در رکــــاب
شِـتابـان و رَخـشـنـده هَـمـچـون شـَهـاب
غـلـامـی ، تـو خــود عُـضـوی از ایـن تـَنـی
یـکــی کُـهـنـه سَـربـاز ِایــن مَــیــهــنــی
اشرف السادات سادات
هزار سال بعد از حادثه
خاطرات
خاک ریزه را که مرور می کنی
هنوز گام های تو را
پریشان می شونو
و عطر تو را
به دست باد مب سپارند
تا حضورت همیشه جاودان باشد
انتهای پیام/