"تیتر یک"/
وصیتنامه شهید شعبان نصیری + مستندات
در این یادداشت به فرازهایی از وصیتنامه، زندگینامه، فعالیتها و خاطرات شهید شعبان نصیری میپردازیم.
به گزارش گروه استانی «تیتر یک»؛ در این یادداشت به فرازهایی از وصیتنامه، زندگینامه، فعالیتها و خاطرات شهید شعبان نصیری میپردازیم.
فرازهایی از وصیتنامه شهید
شهادت میدهم، امام خامنهای مدظلهالعالی، جانشین برحقِ فرستاده غائب توست و سعی کردم، گمنام، در مسیری گام بردارم که لبخند را بر لبانِ او مینشاند و رضای خاطر او را در پی دارد، که رضای او، رضایِ حجت برحق است و رضایِ حجت برحق، رضای توست؛ خدایا! رضایم به رضای تو.
دوستانم را وصیت میکنم به پیروی از دستورات این حجت برحق (امام خامنهای مدظلهالعالی) که سعادت همه ما در پیروی از او و شقاوت همگیمان در سرپیچی و ناراحتی و نگرانی ایشان است.
اینکه چرا من، جبهه حق و باطل در دفاع از حرم اهل بیت (ع) را برای نبرد انتخاب کردم با خداست ولی احساس میکنم، ظهور حجت حق در این سرزمین گره خورده است و چه زیباست که من هم بتوانم در این سرزمین، ناظر گرهگشایِ اصلی، حجت ابن الحسن العسکری علیهالسلام باشم.
متنی از شهید برای نوهاش محمد یاسر
به نام خدای مهربان
پسرم. محمدیاسر
سلام علیکم
فکر کردم در این زمان بسیار کوتاه چه بنویسم تا چراغ راهت باشد و همیشه راهنمای وجودت.
سعی کن دروغ نگویی که دروغ گناه بسیار بزرگی است.
اگر حق را شناختی هیچوقت از مسیر آن خارج نشو.
ساده و سالم زندگی کن، هر کارهای که هستی مهم نیست، چه رفتگر زحمتکش شهرداری باشی و چه متخصص سوخت موشک،
اشتباهاتت را هر چند کوچک بپذیر و جبران کن که ساخته شوی.
پدربزرگ
علی نصیری
فرازهایی از خاطرات شهید
"پارتی بازی برای برادر"
یک بار برایم پارتی بازی کرد!
موقع خدمت سربازیام که شد هیچ کاری نکرد که بیفتم جای خوب، ولی شانس آوردم و افتادم باتریسازی، ۸ صبح میرفتم و ۲ بعد از ظهر خانه بودم. یک روز از جبهه آمد و با ناراحتی گفت: «جوانها در جبهه هستند و دارند میجنگند، تو رفتی باتریسازی خدمت میکنی؟!»
گفتم: «داداش! خب من چه کار کنم؟ افتادم آنجا دیگر. میتوانی من را از ارتش به سپاه ببر، نمی شود که!»
خیالم راحت بود که نمیشود.
ولی نامهای نوشت و فردای آن روز در کمال ناباوری مرا راهی منطقه کرد.
«درجه بی ادعا»
تا بعد از شهادتش دقیقاً نمیدانستیم چه کار میکند و درجه و سمتش چیست. هر بار که میپرسیدیم، یک جور طفره می رفت.
یک بار گفتم: «بابا! فلانی را دیدم، گفت: به سردار سلام برسان! بالاخره ما نفهمیدیم، شما واقعاً سردار هستید؟»
دو دستش را گذاشت روی سرش و گفت: «بله! ایناهاش دیگه، سر دارم، مگر تو سر نداری؟»
همیشه با شوخی و خنده بحث را عوض میکرد.
«کت و شلوار فقط ایرانی»
اهل پوشیدن کت و شلوار نبود. به همان پیراهن و اغلب شلوار شش جیب اکتفا میکرد. زمانی که رئیس گروه مشاورین بود گفتند کت و شلوار به عنوان لباس فرم الزامی است. رفتیم کت و شلوار بخریم. خیلی گشتیم، نه این که سختپسند باشد، دنبال کت و شلوار ایرانی بود، هم پارچه و هم دوخت.
هر کت و شلواری که میدیدیم، از فروشنده می پرسید: «این مال کجاست؟» فروشندهها هم اغلب با افتخار میگفتند که ترک است یا غیره. فوری چهره اش را درهم میکشید و میگفت: «من ایرانی میخوام!» و از مغازه می رفت بیرون.
فروشگاه تولید داخلی را که پیدا کردیم، اولین کت و شلواری را که دید، پسندید و بیمعطلی خرید.
«کار هدفمند»
هدفمند کار میکرد. روی یک موضوع تمرکز میکرد و آنقدر به تلاش خود ادامه میداد تا نتیجه بگیرد.
زمانی که در بنیاد جانبازان کرج مشغول به کار بود، توان و انرژی زیادی صرف میکرد و تمام امورات اجرایی جانبازان را خودش یک تنه انجام میداد.
هیچکس از پیش او ناامید برنمیگشت، یا متقاعدش میکرد یا کارشان را حل میکرد.
بعدها هم که مسئولیتهای دیگری داشت، همچنان کار آن عزیزان را پیگیری میکرد. یادم هست جانباز قطع نخاعی بود که دو بچه هم داشت؛ وضعیت خانه و زندگیشان واقعاً بد بود؛ خانهاشان خیلی قدیمی و خراب شده بود. مدتها کارش را پیگیری کرد تا بالاخره توانست خانهاش را تعمیر و بازسازی کند. وقتی میگفتم چرا انقدر کار دیگران را پیگیری میکنی، میگفت: «مرگ من آن روزی است که برای اینها کاری انجام ندهم.»
«علاقه به رهبر»
یکبار به او گفتم: «چرا خدمت حضرت آقا نمیری؟! زیارت ایشون از نزدیک خیلی حس خوبی داره، حتی در حد چند کلمه» چون میدانستم که اگر بخواهد امکان آن برایش مهیا میشود.
با لحن آرام و مظلومی گفت: «حیف وقت حضرت آقا نیست؟ ایشون وقتش ارزش داره. حتماً تو همون چند دقیقه کارای مهم و موثری انجام میده، من خودم و در حدی نمیبینم که وقتشونُ بگیرم.» علاقهاش به حضرت آقا تا این حد واقعی بود.
برخی از فعالیتهای شهید
حاج شعبان نصیری لشگر ۹ بدر رفتند. مدتی در این لشگر به فرماندهی شهید اسماعیل دقایقی فعالیت کرد و با شهادت این سردار در عملیات کربلای ۵، در جایگاه رئیس ستاد این لشگر به فرماندهی حاج محمدرضا نقدی مشغول فعالیت شد.
اخلاق نیکو و پسندیدهاش، مجاهدین عراقی را شیفته او کرده بود، چنانچه بعد از شهادتش نیز سردار نقدی تصریح کرد، یاران او در عراق، عزادارتر از یاران او در ایران هستند.
این سردار خستگیناپذیر حتی از دیگر کشورهای اسلامی هم غافل نبود و سال ۱۳۹۰ برای کمک به مردم مظلوم سومالی، عازم موگادیشو شد.
فرازهایی از زندگینامه شهید
فرمانده دفاع مقدس؛ افسر جنگ نرم؛ شهید مدافع حرم...
«شهید شعبان نصیری» در اسفندماه سال ۱۳۳۶ در کرج به دنیا آمد، اما شناسنامهاش را به تاریخ اول فروردین ماه ۱۳۳۷ گرفتند.
در همان کودکی به همراه خانواده عازم تهران شد و در خیابان حسینی محله نظامآباد سکونت گزید. محله نظامآباد که از محلات مستضعفنشین و انقلابی تهران بود در پرورش او تأثیر گذاشت و از همان نوجوانی، مبارزه در خط حضرت امام راحل را آغاز کرد.
وی از همان ابتدا به نقش نوجوانان و جوانان در ادامه روند انقلاب، ایمان داشت و تشکیل بسیج نوجوانان کرج از یادگارهای ماندگار اوست.
با آغاز جنگ تحمیلی در سال ۱۳۵۹ به مناطق عملیاتی رفت و در سِمَتهای مختلف حاضر شد.
حاج شعبان در سال ۱۳۶۰ و در سن ۲۳ سالگی ازدواج کرد و حاصل آن، ۴ فرزند بود؛ ۳ پسر و یک دختر. سلمان، محمد و روح الله پسران او بودند که محمد ۱۰ سال پیش در حادثهای دار فانی را وداع گفت و پدر و مادرش را داغدار کرد.
شهید شعبان نصیری در قرارگاه فوق سری نصرت نیز حضور داشت و فعالیتهای گوناگونی را در کنار فرماندهان این قرارگاه از جمله سردار محمد باقری و سردار شهید علی هاشمی انجام میداد.
حاج شعبان نصیری با آغاز درگیریهای سوریه و عراق، دوباره لباس رزمش را به تن کرد و راهی دمشق و حلب و کربلا و سامرا شد.
او حضور مؤثری در سوریه داشت و رفاقت و نزدیکیاش به فرمانده دلاور نیروی قدس سپاه، سردار حاج قاسم سلیمانی باعث شده بود از مشورتهای او در عرصههای مختلف، استفاده کنند؛ اما آشنایی قدیمیاش با مجاهدان عراقی و تسلط او بر زبان و منش و رفتار آنها باعث شد فعالیتهایش را در مبارزه با داعش در عراق متمرکز کند.
حدود یک ماه قبل از شهادت، مورد اصابت گلولههای مستقیم داعشیها قرار گرفت و از ناحیه دست راست به شدت مجروح شد. مداوای او در بیمارستانهای عراق ممکن نبود و به همین خاطر به ایران اعزام شد. اما باز هم قرار بر این بود تا برای تکمیل درمان به آلمان اعزام شود که نپذیرفت. حتی حاضر نشد پرفسوری که از آلمان برای مداوای تعدادی از جانبازان به تهران آمده بود هم او را ویزیت کند. با همان دستی که حالا قدرت بالا آمدن نداشت، بیمحابا عازم عراق شد و مبارزاتش را ادامه داد و نقش مهمی در آزادسازی شهر موصل عراق از دست تکفیریها داشت که به همین جهت به عنوان «جهانآرای موصل» از او یاد میشود.
سرانجام در شب اول ماه مبارک رمضان (حدود ساعت ۷ عصر جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶) در منطقه عمومی تلعفر در غرب موصل، و به همراه جمعی از دوستانش در کمین تله انفجاری داعش افتاد و به سوی یاران شهیدش پرکشید.
او بعد از نماز ظهر، غسل شهادت کرده بود و به گفته همراهانش، چهره آرامَش، نورانیتر شده بود.
مزار این شهید بزرگوار در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) است، ولی به جهت علاقه دوستداران شهید، دو سنگ مزار یادبود در امامزاده حسن (ع) کرج و روستای مورود جاده چالوس برای وی نصب شده است.
حضور شهید شعبان نصیری در جبهه مقاومت در کنار حاج قاسم سلیمانی، ابو مهدیالمهندس (فرمانده حشدالشعبی عراق)، مدافعان حرم و حضور ابومهدی در منزل شهید نصیری پس از شهادت
حضور شهید در کشور سومالی جهت کمک
شهید در هشت سال دفاع مقدس
فعالیتهای شهید در جبهه فرهنگی (نوجوانان، راهیان نور و...)
شهید در نوجوانی و جوانی
معصومه میرحسینی - تیتر یک
انتهای پیام/
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده